سلام.
امیدوارم حال همه ی اعضای همدردی خوب باشه.
اولا عذرخواهی میکنم اگه انجمن مناسبی برای طرح مسئله انتخاب نکرده ام.
و ممنون میشم اگر راهنمایی بفرمایید.
خواهرم هفت سال از من بزرگتره. الان 31 سال داره. هشت ساله ازدواج کرده و یه دختر ناز و فوق العاده باهوش و دوستداشتنی داره. وقتی که ازدواج کردن خیلی همدیگه رو دوست داشتن و به نظر خودش همون آدمی بود که میخواسته.
خواهرم روحیه ی بیشتر جدی و منطقی و خیلی هم حساسی داره.و شوهرش آدم شوخ طبعیه و کلا زندگی رو سخت نمیگیره.
میدونم همدیگه رو دوست دارن ولی اخیرا خواهرم باهام درددل هایی میکنه که نگرانم کرده. توی همین یک ماه اخیر دوبار ازش شنیدم که میگه:" دیگه نمیتونم تحملش کنم و میخوام جدا بشم."
اینطور که میگه یک سالی هست تقریبا هر روز بحث دارن.
من نمیتونم قضاوتی کنم ولی میدونم هم خواهرم زیادی حساسه و هم شوهرش بعضی چیزها رو رعایت نمیکنه. مثلا خواهرم روی نظم و نظافت خیلی حساسه ولی شوهرش برعکس میشه گفت شلخته است.یا خواهرم خیلی روی این حساسه که غذای بیرون رو نخورن و به شدت با نوشابه و پفک و ... مخالفه در صورتی که شوهرش عاشق تنقلات و غذای بیرونه.و خیلی چیزای کوچیک که زیاد تو زندگی اتفاق می افته.
البته یه اخلاقی هم که شوهرش داره اینه که شوخی هاش بیشتر شبیه مسخره کردنه و خواهرم هم روی این حساس .
به نظرم میرسه ظرفیت خواهرم نسبت به بعضی رفتار شوهرش تموم شده. البته من منظورم این نیست که شوهرش مقصره. همون طور که گفتم خواهرم کلا آدم حساسیه.
من گاهی نصیحتش میکنم اما ظاهرا فقط تسکینه. یا بعضی روزا که میفهمم ناراحته از شوهرش و زندگیشون خیلی تعریف میکنم و سعی میکنم غیر مستقیم بهش امید بدم.
یه چیزی هم که به نظرم میاد اینه که حضور خواهر زاده ام کمی مانع شده اونها وقت تنها بودن با هم رو داشته باشن.به خصوص که خونه ی اونها یه خوابه هست و اتاق خودشون و خواهر زاده ام مشترکه. من خیلی سعی میکنم در نگهداری خواهر زاده ام بهشون کمک کنم ولی اخیرا خودم هم وقت کمتری دارم به خصوص که میخوام برای ارشد هم درس بخونم.
یه چیز دیگه هم از مدت زمان این نارضایتی هاش به نظرم میرسه. خواهرم وقتی ازدواج کرد هیچی نخواست. مراسمشون خوب بود و خیلی به همه خوش گذشت. تجملاتی نبود و هر دو خرید خیلی مختصری کردن.و خانواده ی دامادمون اون موقع هیچ کمک در مخارج عروسی به دامادمون نکرده بودن. اما حالا که عروس جدید آوردن از تجملات و ... هیچی کم نذاشتن و تقریبا تمام خرج رو هم خانواده دامادمون متحمل شدن نه خود آقا پسر. من حس میکنم یه چیزایی تو دل خواهرم مونده و احساس تبعیض میکنه.
من گاهی بهش میگم عروسی شما خوب بود و همه ی فامیل میگن هیچ عروسیی عروسی شما نمیشه(و واقعا هم همه اینو میگن) اگه گفتی چرا؟؟ چون عروسی شما یه شکوهی داشت به اسم یه عشق خالص که توی عروسی شاهزاده ها هم کم پیدا میشه.
این حرفا یکم آرومش میکنه اما ....
نمیدونم باید چیکار کنم. یه سری رفتار اشتباه هم حس میکنم خواهرم داره. ولی نمیدونم چطور بهش بگم.چند بار بهش گفتم میخوای بری مشاور؟ ولی هنوز که نرفته.
راستش دوست ندارم خودم رو قاطی کنم. اصلا نمیدونم باید چیکار کنم. خواهرم و خواهر زاده ام که به جای خود. من دامادمون رو هم خداشاهده عین داداش خودم دوست دارم.
دوست دارم زندگیشون مثل دو سه سال پیش شاد و پر انرژی و فعال باشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)