سلام به دوستان عزیز
اسم من مریمه.تازه عضو سایت شدم.یه مشکلی داشتم که میخواستم باهاتون درمیون بزارم.امیدوارم کمکم کنین.البته میدونم موضوعی که میخوام مطرح کنم تکراریه. ولی خوب هر کسی شرایط خاص خودشو داره. تمام لینکهایی که به مشکل من شبیه بود و خوندم. ولی دوست داشتم شرایط خودمو بگم و از شما راهنمایی بخوام.
من 29 سالمه و کارشناسی ارشد دارم. تک فرزند هستم و جایی مشغول به کارم. چند سالی میشه که دوست دارم ازدواج کنم ولی هیچ وقت خواستگاری نداشتم. با اینکه از نظر ظاهری و جسمی مشکلی ندارم. حتی خیلی ها میگن که چهره خوبی دارم . باور کنین آدم پرتوقعی هم نیستم. چیزهایی مثل پول و خونه و ماشین که برای خیلی دخترا مهمه برای من مهم نیست. البته اینو بگم پدر من آدم خیلی خیلی سخت گیریه. از اونایی که میگه دخترمو به هر کسی نمیدمو از این حرفا. تقریبا هیچ کسو قبول نداره. بعضی وقتا بهش میگم میخوام ازدواج کنم میگه چرا میخوای ازدواج کنی کنار ما هستی دیگه!!!!! اینقدر دیگه اطرافیانم بهم گفتن چرا ازدواج نمیکنی دیگه خسته شدم. آخه وقتی کسی نیست من با کی ازدواج کنم.تموم دوستام و بچه های فامیل که از من کوچکترن ازدواج کردن.
به هرحال حدود یک سال پیش که دیگه از اومدن خواستگار و پیشنهاد و اینجور چیزا نا امید شدم علی رغم میل باطنیم رفتم سراغ سایت همسر یابی. از بینشون اونی که فکر کردم بهتره و مطمئن تره انتخاب کردم. پیشنهادهای زیادی هم داشتم اما کوچکترین شکی که میکردم تمومش میکردم. خیلی هم احتیاط میکنم. تا اینکه چند وفت پیش یه نفر از یه شهر دیگه که با ما فاصله داره بهم پیام داد. تمام مشخصات پروفایلش خوب بود ولی چون یه شهر دیگه بود قبول نکردم. ولی خیلی اصرار کرد و گفت آشنا بشیم اگه نخواستیم تمومش میکینم.منم قبول کردم. از طریق همون سایت یه کم صحبت کردیم خیلی خیلی از نظر طرز فکر به هم نزدیکیم.عکسهای همو دیدیم و از هم خوشمون اومد و ارتباطمون تلفنی شد. البته من شماره اصلی خودمو ندادم و از یه خط دیگه باهاش صحبت میکنم. اینو بگم که ایشون خودشونو 32 ساله لیسانس و کارمند یه اداره دولتی معرفی کردن. الان یه مدت هست که با هم صحبت میکنیم.البته من خیلی محتاطم و اگه میخواد حرف از حالت معمول خارج بشه تذکر میدم. اون به من وابسته شده ولی من مدام بهش میگم وابسته نشه هنوز هیچی معلوم نیست. اون از تموم زندگیش میگه و ولی من نه خیلی با احتیاط. میگه من بهت اعتماد دارم ولی من نمیتونم بهش اعتماد کنم. تمام شرایط منو قبول کرده. هر سوالی یا مشکلی مطرح میکنم کاملا منطقی جواب میده. جواباش واقعا منطقیه و نمیشه بهش ایراد گرفت. خیلی استرس دارم نمیدو نم چکار کنم. اینو بگم که میتونم تمومش کنم. فقط از یه چیزی میترسم. چون سن کمی ندارم میدونم شاید هیچ وقت برام خواستگاری پیدا نشه و از تنهایی به شدت میترسم. مجبور بشم درآینده شرایط بدتری قبول کنم.
الان چندتامشکل دارم اون زیاد ابراز علاقه میکنه و با اینکه همدیگرو ندیدم میگه عاشق شدم و میگه چون با نیت پاکی اومدم احساسم درسته. درصورتی که من نمیتونم قبول کنم. و اینکه هرچی میگم راحت میپذیره و میگه آدم سخت گیری نیستم ومثبت اندیشم.
بعدش اینکه چون ما هنوز خوب همدیگرو نمیشناسیم نمیتونم ازش بخوام بیاد خواستگاری.
ببخشید طولانی شد. دیگه نمیدونم باید چکار کنم. میترسم ادامه بدم منم بهش علاقه مند بشم چون خیلی با احساسه و خیلی احساسشو بیان میکنه. خواهش میکنم کمک کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)