سلام
من نادیا هستم.من حدود 3 سال با خانواده همسرم زیر یک سقف زندگی کردم توی یه دونه اتاق.مسلما زندگی زیر یک سقف مشکلاتی رو بوجود میاره.من عروس عمه ام هستم .قبل از ازدواج ما پدر شوهرم دوست داشته که یکی از اعضای خانواده خودش رو برای پسرش بگیره ولی پسرش قبول نمیکنه و با من که دختر داییش هستم و فامیل مادرش ازدواج میکنه و پدر شوهرم هم در نهایت راضی میشه ولی برادرها و خواهرهای پدر شوهرم با پدر شوهرم قطع رابطه میکنن و همیشه عمه ام به من یاداوری میکرد بدلیل اینکه به خاطر تو ,ما با فامیل شوهرم قطع رابطه کردیم و تو از فامیل من هستی باید خیلی مواظب اعمالت باشی که بهونه دست پدر شوهر ندیم و وجدانا من تمام سعی ام روکردم.اما مادر شوهرم با پسرش زیاد اختلاف داشت و متاسفانه مقصرهمه ی دعوا ها رو من میدونست و میگفت تو میخوای منو از پسرم جدا کنی و تو اونی نبودی که من میخواستم ولی وجدانا اینطور نبود اصلا من هیچ دخالتی توی این دعواها نداشتم و فقط اختلاف پسر و مادر بود ولی بارها عمه م به من گفته تو پسر منو پر میکنی که پسرم با من بد باشه . هر چقدر که من باشوهرم صحبت میکنم و میگم به خاطر من در مقابل حرفهای زشت مادرت و رفتارهای نادرستش کوتاه بیاد شوهرم گوش نمیده و میگه من همیشه با مادرم رابطه ام همینگونه بوده.من نمیدونم چطور مادر شوهرم رو قانع کنم که من مسئول اختلافاشون نیستم.همیشه مادر شوهرم به من میگه :"تو اونطوری که من میخواستم نبودی و از وقتی اومدی زندگی ما بهم ریخته و شوهرم همیشه منو سرزنش میکنه و میگه دختر برادرت خوب نیست و میخواد ما رو از هم جدا کنه ."من باید چه کار کنم که این سو تفاهم حل بشه و اونا فکر نکنن من میخوام پسرشون رو ازشون بگیرم.این رو هم بگم شوهرم شدیدا طرفدار من هست متاسفانه من و همسرم از نظر مالی به خانواده همسرم وابسته هستیم.چه کار کنم که ذهنیت بد خانواده ی همسرم رو عوض کنم.مادر شوهرم هر وقت من کاری رو انجام میدم که باب میل اون نیست سریع زنگ میزنه به پدرم و میگه :"دخترتون باب میل من نیست و من پشیمانم که از فامیل خودم برای پسرم زن گرفتم چون شوهرم مدام منو تحقیر میکنه به خاطر دختر شما" و متاسفانه مادر شوهرم باعث ناراحتی خانواده ام میشه.لطفا راهنمایی کنید ممنون
مثال
متاسفانه پدر شوهر من خیلی خاله زنکه مثلا میگه نادیا این رژلب بهت نمیاد خیلی زشت شدی فرداش مادر شوهر میاد میگه دیگه از این رژ استفاده نکن و رژتو عوض کن.شوهرم هم میشنوه و میگه نادیا همسر منه دوست داره اینجوری باشه و این باعث اختلاف میشه.
یه مثال دیگه
من و همسرم عادت داریم بعدار ظهرها استراحت کنیم پدر شوهرم به مادرشوهرم میگه چقدر این دو تا میخوابن و مادر شوهرم میاد میگه دیگه عصرها نخوابین که شوهرم دوست نداره و من میگم چشم به خاطر اینکه عمه به خاطر من تحقیر نشه ولی شوهرم میگه من زیر بار نمیرم و اختلاف بوجود میاد بین مادر و پسر.
اکثر مواقع حق با شوهر من هست و بدلیلی که اولا ما از نظر مالی به خانواده ی همسرم شدیدا وابسته ایم ثانیا احترام بزرگتر واجبه من همیشه به شوهرم میگم کوتاه بیا ولی اون میگه من زیر بار زور نمیرم.
من هر چه قدر با عمه ام صحبت میکنم که من مسئول نیستم اون در نهایت میگه تو پسرم رو از من گرفتی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)