حدودا 5 سال پیش در محل کارم همکاری داشتم که احساس می کردم نسبت به من رفتاری
متفاوت دارد هر بار بهانه ای می کرد سوالی می پرسید و یا درخواست کتاب و جزوه ای داشت .
از آنجا که ماهر دو دانشجو دوران تخصص بودیم حرف مشترک داشتیم بارها بصورت غیر مستقیم بیان می کرد که به محض اینکه درسش تمام شود برای ازدواج اقدام جدی می کند و در رفتار و حرکاتش هم نوعی اشتیاق دیده می شد .
از آنجا که من آدم خودداری بودم در برابر این رفتار عکس العمل خاصی نشان نمی دادم و سکوت می کردم. لازم به ذکراست من در شهر آنها که کیلومترها از شهر ما فاصله داشت تحصیل می کردم.
تا اینکه درس من تمام شد و جویای موقعیت کاری بودم که توانستم در شهر خودم یک کار نسبتا مناسب پیدا کنم و بعد درس ایشان (سال گذشته) تمام شد و مجبور شدند در شهر ی محروم که خیلی از شهر هردو ما فاصله دارد کاری پیدا کنند.
لازم به ذکر است من هم می توانستم در ان شهر کار بیابم ولی چون در شهر خودم کاری با حقوق کمتر یافتم از طرفی از تصمیم قطعی ایشان مطمئن نبودم به شهر خودم برگشتم.
در حالیکه چند بار این آقا گفته بود به شهر محل کار آنها برای کار بروم ولی بصورت غیر مستقیم و سربسته.
حدود یک سالی است که از هم دور شده ایم و من بارها به این فکر کرده ام که شاید اشتباه کرده ام و باید برای کار و انجام طرح درسم به شهر مد نظر او می رفتم تا شرایط برای ازدواجمان فراهم می شد. نمی دانم آیا به نظر شما من اشتباه کرده ام که زندگی در شهر خود با امکانات بیشتر و حقوق کمتر را به زندگی در شهری دور از خانواده با حقوق بیشتر ترجیح داده ام ؟ اگر ایشان بصورت علنی و واضح خواستگاری می کرد من آن شهر را برای زندگی و کار انتخاب می کردم ولی اول برای کار کمی برایم سخت بود؟(مخصوصا اگر ازدواجی در کار نبود.)
آیا من پر توقع و احساسی برخورد کردم؟؟
در مورد انتخابهای دیگر هم تا حدودی بهمین صورت برخورد می کنم اول اولویت به خواسته قلبی خودم می دهم و اگر دیدم طرف واقعا و از صمیم قلب در خواست آشکار و شفافی کرد از مواضع خودم عقب نشینی می کنم در غیر اینصورت نمی توانم فداکاری کنم آیا من پرتوقع هستم؟؟
نمی دانم چرا هنوز با وجود موقعیتهای دیگر برای ازدواج ان شخص از ذهنم بیرون نمی رود و در مورد انتخابی که کرده ام احساس عذاب وجدان می کنم؟!
از همه دوستانی که نظرات خود را بیان می کنند صمیمانه متشکرم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)