سلام دوستان
خیلیهاتون منو میشناسین،
من به سوالات مدیر سایت جواب میدم، در حقیقت چیزهایی هستند که هرکسی که تاپیکمو دنبال میکرد میدونه
ولی بازم لیست کردم
اقلیما جان، لیلای عزیز و جناب SCi ، ممنونم که منو تنها نزاشتین و میخوام بازم کمکم کنین تا مشکلاتم حل بشه و امیدوارم با بسته شدن دوباره تاپیکم همین یه کم امیدی که به حل مشکلم کنار شماها دارم از دست ندم
پست اول: خلاصه مشکلتون
1- بی تفاوتی شوهرم
2- مسائل مالی
3- پیش قدم شدن من بعد از هر دعوا و مشاجره و اینکه سعی کردم یه بار نرم جلو ولی مدتها طول کشید و آخرشم خودم پیش قدم شدم
4- استرس و اضطرابی که بابت هر خواستم دارم و ترس از برخوردی که بعد از مطرح کردنش میشه (واقعا رو جسمم اثر گذاشته و دچار طپش قلب و معده درد میشم)
5- هیچی راجع به مسائل مالی و تصمیماتی که داره بهم نمیگه
6- همیشه منو مقصر میدونه و همیشه میگه اگه من مشکلی دارم دلیلش تو هستی
7- برای خرج کردن من چرتکه میندازه ولی تو بقیه زمینه ها به راحتی خرج میکنه
8- جدیدا که بهم میگه سر کار نرو
9- فکر و خیال و ترس از مورد خیانت قرار گرفتن
10- استرس و سکوت و بدون عشق سپری شدن لحظه هامون تو سه هفته اخیر
پست دوم: خلاصه جوابهایی که گرفتید
1- تمرین تنفس
2- احترام به خودم
3- تمرین مهارت گفتگو
4- مبارزه با منتقد درونی
5- رسیدگی به مسائل شخصیم و بی توجهی به مشکلات و بی اهمیت شمردن رفتارهای شوهرم
پست سوم: خلاصه مطالعات و پاسخهای مشاوران به مشکل مشابه خودتون را جمعبندی کنید
من تمرین تنفسو به خوبی یاد گرفتم و خیلی جاها کمکم میکنه
سعی میکنم به خودم احترام بزارم و اول به خودم فکر کنم ولی بعضی اوقات حس میکنم این کار در تعریف عشق نمیگنجه و میترسم باعث بشه همسرمم دیگه به نیازهای من بها نده و از هم دور بشیم در کل کلید تشخیص مکان و زمان برای اینکه کجا خودمو مقدم بدونم و کجا همسرمو گم کردم
تمرین مهارت گفتگو، که با هر ترس و واهمه ای که بود بالاخره امتحانش کردم
آرامشی بابت اینکه حرفمو زدم بهم دست داده ولی خب تبعاتش داره اذیتم میکنه و نمیدونم من مهارت گفتگو رو خوب اجرا نکردم یا همسرم مهارت شنیدنشو نداشت
با منتقد درونیم جدیدا دارم مبارزه میکنم، خیلی سخته، هنوز نتونستم ساکتش کنم، و از همه بدتر اینکه حملاتش خیلی بیشتر از قبل شده و واقعا باهاش دچار مشکل هستم
به کارهای شخصیم میرسم و وقتی همسرم بی تفاوته یا ازم دوری میکنه دیگه نمیرم سراغش و میرم دنبال کارهای خودم ولی زیاد آرامش ندارم و همسرم زیاد براش مهم نیست و یه جورایی انگار از خداشه که دنبال کار خودم باشم ، احساس تنهایی میکنم ، نشون میدم برام مهم نیست رفتارش ولی برام مهمه و از درون داغونم میکنه
پست چهارم: آنجه از مشکلتون که باقیمانده قرار دهید.
تمام مشکلاتی که دارمو نوشتم و راجع بهش توضیح دادم
من میخوام برم ارایشگاه چون شنبه عروسی دعوتیم، و میخوام ازش پول بگیرم
الآن چند روزه استرس اینو دارم
اینکه بهم بگه نمیخواد بری، خودت میری سرکار پول داری خرج کن، یا مثل بیشتر مواقع تشخیص میده نیازی ندارم و ...
باید چکار کنم؟
چطوری مطرح کنم؟
من هم با آرامش هم با دعوا هم تو شرایط مساعد هم نابسامان به هر روشی که فکر کنین تا حالا حرف زدم ولی براش فرقی نداره تو اوج عشقبازیم که بهش بگم خیلی راحت شرایطو عوض میکنه و دلش نخواد کاری انجام نمیده
اگه راهنمایی کنین که چطوری باید مطرح کنم ممنون میشم
باتوجه به اینکه فردا باید برم و وقت زیادی ندارم، شب باید پول با خودش بیاره پس تو بازه زمانی بعد از تعطیل شدنم تا قبل از اومدنش باید بگم و اینکه از چند ماه پیش تو یه بحثی بهش گفتم میخوام برای عروسی آخر شهریور برم ارایشگاه و تغییر کنم
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)