سلام.
اول از همه عذر میخوام که اومدم اینجا تا راجع به یه سری چیزایی که مثبت نیستن حرف بزنم.
با یک سری احساسات و فکرام درگیر شدم.
ازتون میخوام کمکم کنید تا بتونم اونا رو ازخودم دور کنم.
هر بار که بحث خوستگار پیش میاد، اولش یه سری فکر و احساس میاد سراغم.
احساس میکنم که چون تا الان رندگی ای داشتم که کم تنش نبوده، ظرفیت پذیرش یه زندگی آروم رو ندارم.
احساس میکنم که توان انرژی دادن به یه نفر دیگه رو ندارم.
احساس میکنم اگه با کسی ازدواج کنم نمیتونم خوشبختش کنم.
احساس میکنم توی زندگی مشترک آیندم از طرفم خیلی انرژی میگیرم. و این باعث میشه از من خسته بشه.
...
بعدش یه سری ترس میاد سراغم.
نکنه زندگی مشترک خودم هم مثل زندگی مجردیم (یعنی در واقع مثل زندگی پدر مادرم) پر از تنش باشه و...
نکنه توان اداره ی زندگی مشترک رو نداشته باشم.
نکنه طرفم بعد از یه مدتی از زندگی باهام زده بشه.
نکنه...
"خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم" رو که میخونم، بعدش به خودم فکر میکنم. حس میکنم لیاقت اینهمه آرامش رو ندارم...
با دوستم (که تنها کسیه که محرم حرفامه) این افکارم رو در میون گذاشتم. دعوام کرد. بهم میگه حتی وقتی خدا داره کارت رو درست میکنه هم باید از چیزای بد حرف بزنی. میگه حالا که همه چی داره به سمت خوبی پیش میره، تو چرا خوب نیستی؟
دیگه هم نمییذاره راجع به این چیزا باهاش حرف بزنم. اما هنوز توی درون من وجود دارن.
احتیاج داشتم در مورد اینا با یکی حرف بزنم. طبق معمول جایی بهتر از اینجا و دوستایی بهتر از اعضای اینجا پیدا نکردم.
منتظر حرفای قشنگتون هستم![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)