سلام.خسته نباشین.از اینکه همیشه راهنمای من بودین خیلی ممنونم.بازم به کمکتون نیاز دارم میخوام یکم از مشکلاتم بگم.
راستش حدود 2 ساله که افکار پریشان مثل خوره افتاده به جونم.میدونین یه چیزایی که حس میکنم دست خودم نیست و حتی فکرشون هم آزارم میده یه چیزای بد درباره همه چی که البته این اواخر هم شدت گرفته.راستش من یه دختره 30 ساله هستم که قرار بود چند مدت پیش برم سرکار یه کاری که خیلی دوست داشتم ولی نمیدونم چرا نشد با اینکه فکر میکردم تو آزمونش حتما قبول میشم ولی...تا حالا چندین بار تو آزمونهای مختلف شرکت کردم ولی نشده ایندفعه با هزار امید و آرزو شرکت کردم ولی باز هم به در بسته خوردم از اون به بعد انگار که یه ضربه روحی خورده باشم تمام دنیا رو سرم خراب شد و حالات روحی اصلا مناسبی ندارم.همش فکرای بد میکنم وقتی میرم مسافرت فقط چشمم به جاده اس فکر میکنم قراره تصادف کنبم یا وقتی داداشم میره سفر همش اضطراب و دلشوره شدید دارم فکر میکنم قراراه خدای نکرده یکی زنگ بزنه و ...(زبونم لال)
من خیلی داغونم خودمو افکارمو دیگه نمیتونم جمع و جور کنم همش کسلم حوصله هیچ کاریو ندارم حتی صبحها که پا میشم رختخوابم رو هم مرتب نمیکنم.موهامو شونه نمیکنم کلا حوصله کاریو ندارم نه مهمونی نه بیرون و نه حتی خوردن!تنها کاری که دوست دارم انجام بدم اینه که بشینم پای کامپیوتر ساعتها بازی کنم و هیچ کسم بهم هیچی نگه!
ضمنا یه مشکل مهم دیگه که دارم اینه که وقتی یه خواستگار بهم زنگ میزنه تا میفهمه 30 سالمه دیگه بیخیال میشه درسته من یه زمان نمیخواستم ازدواج کنم ولی حالا که میخوام کسی پاپیش نمیذاره که این خیلی بهم برمیخوره یعنی از سن ازدواجم خیلی گذشته؟؟؟من چیکار کنم خیلی داغون و تنهام فقط میخوام گریه کنم کمکم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)