سلام . خوشحالم که به صورت اتفاقی این محیط رو پیدا کردم و امیدی برای داشتن روزهای با آرامش رو باز بدست آوردم . آرامشی که 1 سال از زندگی من دور شده و هر کاری می کنم نمی تونم بر گردونمش .آرامشی که با ارزش ترین چیز زندگی هر انسانه . برای داشتنش هر کاری می کنم ولی نرسیدم بهش . درخواست عاجزانه کمک و مشاوره دارم .
من امین ، جوونه 25 ساله ای هستم،مهندس عمران ، گذشته خوبی ندارم و با سو استفاده از ظاهر مناسب ، آزادی ، بودن در محیط هایی که شرایط لازم را داشت ، با دختر های زیادی رابطه دوستی داشتم ، روابطی که حد و مرزی برای خودم نداشتم و وفاداری و صداقت شوخی بیش نبود ، در روابط گذشتم با همه جور دختر همه مدل رابطه ای رو تجربه کردم ، هیچ وقت هم به آینده و ازدواج فکر نمی کردم و خودم را محدود به هیچ کسی نمی کردم و از زندگی بی قید و بندم ، فوق العاده راضی بودم تا اینکه با دختری آشنا شدم به اسم مژده که همه چیز رو عوض کرد ، کلا عوض شدم ، همه دختر های زندگیم رو از زندگیم بیرون کردم ، تعهد ، صداقت و ... رو یاد گرفتم و رفیق بازی و دختر بازی و مهمونی و مسافرت و همه جیز رو گذاشتم کنار ، رو دختر هایی چشم بستم که از نظر ظاهری از مژده خیلی بهتر بودن یا از خیلی نظر ها (...) واسه یه مرد عالی بودن ولی اونی که باید می اومد روزی تو زندگیم اومده بود ، به خاطرش کلا آدم شدم .
هر چی بیشتر می گذشت ، بیشتر عاشقش شدم و بیشتر حساس شدم . اون با همه چیز من کنار اومد و منو بخشید ( حتی وقتی منو در اوایل دوستی در حیین خیانت به عادت گذشته دید) ، واقعا از هر نظر برای من ایده آله و فرشته زندگی منه و کاملا تصمیم داریم با هم تا یکی دو سال آینده ازدواج کنیم .
اما مشکل و بد بختی های من از این جا شروع شد که با گذشت زمان و حساس شدن بیشترم و غیرتی شدنم ، از مژده از گذشته پرسیدم ، اوایل که می گفت قبل فقط با یه پسر دوست بوده ، می خندیدم و می گفتم دمت گرم ، تو خیلی پاستوریزه ای . ولی الان دارم دیوونه می شم از همون یه دوستی . دوستی اون دوستی کاملا معمولی یوده و هیچ اتفاقی از نظر جنسی یا عاطفی برای مژده نیافتاده ، ولی این قضیه آرامش رو از من گرفته و مدام جفتمون رو بابت این مساله اذیت می کنم و آزارش می دم ، کاش بهم دروغ می گفت و می ذاشت روز اول بیشتر به پاستوریزه بودنش بخندم ، تمام لحظات زندگیم به اون رابطه گذشتش فکر می کنم و داغون می شم ، به با هم بودنشون ، حرف زدنشون ، بوسه و ....
فکر می کردم با گذر زمان درست می شه ، ولی الان که 1 سال می گذره حساسیت من هم روز به روز بیشتر می شه ، اون دیوونه وار عاشقمه و واسم هیچی کم نمی ذاره ، اون قدر که بهش اعتماد درم به خونوادم ندارم و ما برای هم ساخته شدیم ولی اونقدر این مساله داغونم می کنه که بعضی وقتا کلا می گم حاظرم زندگیم و بدم ولی این مساله حذف شه .
شاید تاوان گذشته خودمه و آهه دختراییه که گریه کردن و من احمق خندیدم که الان با فرشته زندگیم تو جهنمم ، ولی منم می خوام خوشبخت شم و از خدا التماسه داشتن آرامش و خوشبختی رو می کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)