به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    67
    Array

    دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام دوستان خوبین؟؟؟
    نمیدونم کسی هست که هنوز منو بشناسه؟؟؟؟؟؟
    امشب دیگه واقعا مستاصل شدم.
    جایی جز اینجا به ذهنم نرسید کمک بگیرم.
    دوستای قدیمی تا یه زمانی در جریان مشکلات من بودن.
    متاسفانه حل که نشده اوضاع واقعا بد شده الان.
    نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه من الان باردارم.
    گاهی اوقات واقعا پشیمون میشم از اینکه اینطور شد.
    از وقتی فهمیدم باردارم شوهرم با اینکه میمیره واسه بچه خیلی آزارم داده.
    روحی و جسمی.
    مطمئنا منم بی تقصیر نیستم.
    اول اینکه دریغ از یه کلام یا رفتار محبت آمیز که از شوهرم ببینم.حداقل بخاطر شرایطم.
    دوم اینکه تا میتونه از نظر روحی منو اذیت میکنه.
    ادم هم که دوران بارداری حساس میشه.منم به هر بهانه ای گریه م میگیره.اما اونقدر بعد از گریه اذیت میشم که بزور جلو خودمو میگیرم و میریزم تو خودم همه چیزو.چون دارو هم نمیتونم بخورم و بشدت حالم بد میشه بعد از گریه.
    گریه هم نکنم بازم حالم خیلی ناخوش میشه مثل الان.
    شوهرم تو این مدت چندبار رو من دست بلند کرده اونم به بهانه های واهی مثلا امروز چون بد رانندگی کردم تو همون ماشین با مشت منو زد.که این خیلی منو بهم میریزه.یبار خواستم برم پزشکی قانونی سادگی کردم و نرفتم و پشیمونم.باز یه مدرک میشد بلکه بدرد میخورد.
    امروز سر همین رانندگی بد من قهر کرد و با فامیلامون نیومد بریم رستوران.قرار داشتیم من تنها رفتم و مجبور شدم راستشو به والدینم بگم.تایحال چیزی بروز نداده بودم.
    بابام تلفنی باهاش صحبت کرد اونم یه مشت دروغ تحویلش داد.بابامم رو من عصبانی شد.
    منم دیگه مجبور شدم تمام رفتارای بدشو بگم از قبیل کتک.
    از وقتی اومدم خونه باهاش صحبت نکردم.اما وقت خواب بهش گفتم چیا گفتی به بابام؟
    بعد گفتم خجالت نکشیدی به دروغ اون حرفا رو زدی؟بعد بهش گفتم که همه چیزو به خانواده م گفتم.بجای خجالت برگشت گفت با خانواده ت قطع رابطه میکنم و اونا عادتشونه دخالت و اینکه عواقب دخالتو میبینن.
    بهش گفتم یعنی انتظار داری سیاه وکبودم کنی اونا چیزی نگن که دخالته؟؟؟؟؟؟؟
    الان واقعا مغزم داره از اینهمه پررویی سوت میکشه.دیگه نتونستم بخوابم.
    من دیگه به شوهرم علاقه ندارم.نمیتونم تحملش کنم.مخصوصا با پررویی وکولی بازی امروزش..
    خواهش میکنم یه راهی پیش پام بذارین.با این بچه چکار کنم؟؟؟؟
    واقعا طاقتم طاق شده

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    120
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام مهتاب جان

    چی شده عزیزم؟ شما که رابطتون با هم بهتر شده بود

    قرار بود به اتفاق هم برید مشاوره ، رفتین؟ چی شد نتیجه؟


  3. کاربر روبرو از پست مفید gole maryam تشکرکرده است .

    gole maryam (شنبه 22 مرداد 90)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام عزیزم
    خوشحالم اینجایی
    مشاور هم جواب نداد.
    باردار که شدم بنظرم شوهرمم چون میدونه مجبورم بسوزمو بسازم دیگه هرکاری میخواد میکنه.
    بخدا الان میخوام تا جون دارم گریه کنم و زار بزنم.
    خیلی بهم بد میکنه.خیلی اذیت میشم.دو ماهه حتی بخاطر بچه هم که شده یه محبت خشک و خالی نمیکنه که هیچ بدجور شکنجه م میکنه.
    چرا زن جماعت فقط باید کوتاه بیاد و تسلیم باشه؟وگرنه کتک و عذاب روحی؟؟
    من واقعا دیگه نمیتونم تو این زندگی فلاکت بار بمونم و روزی هزار بار تحقیر بشم.
    خیلی غمگینم.داغونم.تموم شدم دیگه.
    نمیدونم چی بگم؟؟؟؟؟؟

  5. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (شنبه 22 مرداد 90)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    120
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    عزیز دلم اول از هر چیزی هر چه می خواهد دل تنگت بگو ، خودت رو خالی کن


  7. 2 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (شنبه 22 مرداد 90)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    گل مریم مهربونم ممنون
    تو این مدت که نبودم قرص اعصابم خوردم مشاورم رفتیم.
    شوهرم کماکان به حرف خانواده شه.اونم به هر قیمت.
    فقط تعصب اونا رو داره.و من همیشه باید مقابل خواسته هاشون کوتاه بیام.
    دیگه جون ندارم.هر روز یه مشکلی دارم.
    از اولشم میدیدم این مرد من بشو نیست.خصوصیات مردانه ش فقط کتک زدنه.
    باورت میشه نمیدونم چی بنویسم؟؟؟؟؟؟؟
    با اینکه دلم پر از درده؟؟؟؟؟؟؟
    کلا دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد.حتی بلد نیستم دیگه چجوری حرف بزنم.چجوری احساسمو منتقل کنم.
    واقعا دیگه بدرد نمیخورم.فلج شدم(روحی).عین یه مرده متحرکم.دست و دلم به هیچ کاری نمیره.
    فقط میشینم و میخوابم و نیازای روزمره رو اگه بتونم برطرف میکنم.
    دیگه انگیزه ای هم واسه انجام خیلی کارا ندارم.عشقی ندارم.
    نه فکرم کار میکنه نه جسمم.فقط میخوام بمیرم.هرلحظه آرزوی مرگ دارم.
    اگه بچه نبود شاید دیگه زندگی مشترکو بی خیال میشدم.فکر کردم مثل بقیه مردم عوام اگه بچه بیاد خوب میشه.
    مشاور هم گفت دیگه سن شوهرت بالاست بچه دار شین.خدا ازش نگذره به روز سیاهم انداخت.
    کارم شده حسرت خوردن.حسرت گذشته حسرت بقیه.
    نمیدونی چقدر خوار و خفیفم میکنه.
    به راحتی آب خوردن دلمو روزی هزار بار میشکنه.مرگمو میاره جلو چشمم.
    هرحرفای رو راحت به زبون میاره.یبار برگشت بهم گفت همچین لگدی بهت میزنم ده تا بچه سقط کنی.
    دیگه شرم وحیا هم ریخته.
    هرچی حرمت بود بینمون از بین رفته.
    این زندگی دیگه زندگی بشو نیست.بمن میگه تو رو بمن انداختن.
    میخوام بمیرم وقتی یادم میفته امروز چقدر با حرفام بابام غصه خورد و بروم نیاورد حیوونی.بمیرم براش.هرچی باشه مرده غیرت داره رو بچه ش.تو ناز و نعمت بزرگم کرده نمیتونه ببینه یکی دیگه داره حاصل عمرشو به این راحتی از بین میبره.خیلی پشیمونم از ازدواج و مخصوصا بچه.همش آرزو میکنم سقط بشه.الهی بمیرم من همه راحت شن.
    بهم میگه نمیخوام از تو بچه داشته باشم.همون مردی که میمرد واسه بچه.
    وای نمیدونی چیا میگه؟؟؟؟؟
    خجالت میکشم بعضی حرفاشو بگم بدونین چقدر تحقیر شدم.
    میدونم منم مقصرم.اما نه اونقدری که این بلاها رو سرم بیاره.
    میدونی؟
    شوهر من دیگه شرم و حیاش ریخته.مخصوصا امروز که دیگه فهمید خانواده م همه چیزو فهمیدن.
    دیگه عمرا از اونا هم حساب ببره.
    بنظرتون یه مدت برم خونه مادرم ؟؟؟؟؟البته اگه بابام قبول کنه.
    دیگه برای خانواده م هم حرمتی قائل نیست.خانواده ای که از هیچی برای ما دریغ نکردن.

  9. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (سه شنبه 25 مرداد 90)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 اردیبهشت 91 [ 16:21]
    تاریخ عضویت
    1389-3-22
    نوشته ها
    94
    امتیاز
    2,735
    سطح
    31
    Points: 2,735, Level: 31
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    219

    تشکرشده 216 در 77 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام من تاپیک قبلی شما رو خونده بودم و تا جایی که یادم هست شما همشه ازاین گلایه داشتین که شوهرتون مرد ضعیفی هست و شما نقش حمایتی رو در زندگی بازی میکنین و اینکه باید ارومش کنین و گریه میکنه و...

    ایا الان هم اون مشکلاتی که قبلا گفته بودین هست و اینکه شما کاری نکردین یا حرفی نزدین که ایشون فکر کنه که خیلی ضعیفه و بخواد اینطوری خودش رو نشون بده؟

    قبل بارداری هم اینطوری بود؟یا یهویی شروع شد؟

    رابطه جنسی هم با هم دارین و اگه نیست از کی قطع شده؟


  11. 2 کاربر از پست مفید گل بیرنگ تشکرکرده اند .

    گل بیرنگ (شنبه 22 مرداد 90)

  12. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام عزیزم ممنون از توجهت
    من که چرا بهش انتقاد میکنم وقتی باز ضعف نشون میده.به هر زبونی که فکرشو بکنین.
    اما الان دیگه زیاد پا پی اش نمیشم حالشو ندارم.جواب نمیگیرم
    قبل بارداری هم اذیت میکرد الان بیشتر شده.
    رابطه جنسی داریم اما نه زیاد.


    اولين باره كه احساس كردم بابام با همه ابهتش خرد شد جلو اين نفهم.
    حس ميكنم اين شوهر نامردم بابامو خرد كرد.الانم داره كيف ميكنه كه مرد به اون گندگي كه همه زيردستاش حساب ميبرن ازش.همه براش دست به سينه هستن.اين تونسته پوزشو به خاك بماله.
    حس ميكنم بابام جلو شوشو كم آورد.كوچيك شد.نتونست حالشو بگيره.
    شوشو هم مثل بدجنسا ميخنديد ميگفت مثلا ميخواد بابات چكارم كنه؟؟؟؟؟؟
    فوقش ميگن دخترمونو ول كن.منم كه از خدامههههه و خنديد مثل اين بدجنسا
    اين حرفا رو كه زد ديگه ازش متنفر شدمممممممم
    نتونستم كنارم تحملش كنم كه اينقدر پست و نامردههههه
    فقط دنبال راه چاره م

  13. 4 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (شنبه 22 مرداد 90)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    46
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    مهتاب جونم سلام
    عزيزم چرا اينهمه بهم ريختي؟
    آروم باش و خونسرديت رو حفظ کن،عصبانيت نه براي تو خوبه و نه براي بچه،بخواي نخواي الان تو مادري و بايد امانت دار خوبي باشي عزيزم.
    شما که اونجور که من اطلاع داشتم مشکلتون خيلي حاد نبود؟شوهرت دست روت بلند نميکرد درسته؟يا من همه تايپيکهات رو نخونده بودم؟
    چي شده؟چه اتفاقاتي افتاده؟مگه به توصيه هايي که دوستان تو تايپيکهات ميدادن عمل نميکني؟
    راستش من فکر ميکردم تو توي زندگيت مشکل خاصي نداري و يه کم ناپختگيه که اول زندگي پيش مياد.
    خيلي ناراحت شدم که امروز اين حرفا رو تو تايپيکت خوندم.
    ميتوني بگي چي شده که شوهرت اينجور نامهربوني ميکنه؟مثلا چيکار ميکنه که تو رو ناراحت ميشکنه و از نظرت نامهربونيه؟
    رفتار و واکنشهاي تو چه جوريه؟

  15. 3 کاربر از پست مفید مي مي تشکرکرده اند .

    مي مي (یکشنبه 23 مرداد 90)

  16. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    143
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام مهتاب جان
    مامان شدنت رو تبریک می گم و خوشحالم که یه نفر دیگه به جمع مامانهای تالار اضافه شده


    مطمئن باشید که جنین تحت تاثیر نگرانی و حالات بد قرار نمی گیرد. بنابراین دست به کار شوید و از تمامی احساسات خود طی دوران بارداری لذت ببرید.
    اگر احساس می کنید که دوست دارید به دیوار لگد بزنید یا گریه کنید، جلوی خود را نگیرید.

    کتاب "9 ماه انتظار زیبا" نوشته "پاولا اسپنسر"


    اگه با گریه کردن آروم میشی، خودت رو اینجوری تخلیه کن. نذار احساسهای بد تو بدنت بمونن.
    برای رسیدن به آرامش، خودت به خودت محبت کن، منتظر شوهرت نباش.
    البته درکت می کنم. تمام احساست و خواسته هات رو با تمام وجود درک می کنم چون خودم هم الان باردارم. ولی خانمی شوهرهای ما چون هرگز تجربه بارداری را نداشته و نخواهند داشت، درک نمی کنند.

    حالا که دارو هم مصرف نمی کنی، سعی کن از روشهای ریلکسیشن استفاده کنی. من دو تا سی دی دارم که تقریبا هر روز گوش می کنم و مطابق اون عمل می کنم:
    (روشهای رفتار درمانی بالینی)
    1- روش تنش-تن آرامی
    2- روش رهاسازی
    اگه می تونی اینها را برای خودت تهیه کن.

    هرروز هم نیم ساعت تو یه پارک کوچیک پیاده روی می کنم. (البته برای پیاده روی حتما با دکترت مشورت کن)
    راستی چند ماهته؟

    کلی هم کتاب گرفتن راجع به دوران بارداری و زایمان و تولد نوزاد و ...
    شما هم بگیر و مطالعه کن و به همسرت هم پیشنهاد بده که بخونه.

    برای خودت برنامه ریزی کن و به آرامش و تمدد اعصابت، خودت کمک کن. منتظر شوهرت نباش. حالا اون بلد نیست، رهاش کن و خودت دست بکار شو.
    اگه می بینی دست بزن داره، زیاد تو دست و پاش نباش و باهاش یکی به دو نکن. برای خودت اونقدر سرگرمی درست کن که برای مشاجره با شوهرت هیچ وقتی نمونه.


  17. 5 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (چهارشنبه 13 مهر 90)

  18. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام دوستای گلم
    ممنون از همدردیتون مهربونا
    می می جان خوبی خودت؟
    من خیلی وقت بود اینجا نمیومدم و پست چندانی ندارم.مخصوصا تو تاپیکام هیچی.
    می می جون خودمم با چشمم میدیدم باورم نمیشد یه روز دست روم بلند کنه.البته اولشه هنوز دستش گرم نشده چندان لت و پارم نمیکنه.
    جایی میزنه که تو دید نباشه.
    می می اصلا این مرد یه ذره بخاطر خدا تعصب منو نداره.میشینه خانواده ش هرچی دلشون میخواد جلوش بارم میکنن.سرشم بلند نمیکنه.تا حدی که خواهر شوهر کوچیکم عصبانی میشه سر باباش که تمومش کنه.
    خانواده ش هرچی امر میکنن باید انجام بدیم.به هر قیمت شده انجام میده.
    یبار نمیشینه به درد دلم گوش کنه.همش نق میزنه.یبار نمیاد محبت کنه.
    آخه من دلم به چی خوش باشه.اوایل باز با اینکه جربزه نداشت محبت داشت.
    الان دیگه اونم نیست.دلم به هیچیش گرم نیست دیگه.انگیزه ای ندارم تحمل کنم رفتاراشو.بجز بچه.
    از اولم پشتم نبود.هیچوقت حس نکردم کسی هست که میتونم بهش تکیه کنم کسی که پناهم باشه.پشت گرمیم باشه.
    آسمان آبی عزیزم
    خوشحالم از اینکه برام پست گذاشتی
    واقعا رو بچه اثر نمیذاره این اعصاب خرد کنی ها؟؟
    ببین گریه که میکنم حالم خیلی بد میشه خیلی.کافیه دو دقیقه مداوم گریه کنم.جونم درمیاد تا یکی ذو روز.
    من دوماهمه

  19. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (یکشنبه 23 مرداد 90)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. دوستان واقعا بریدم.واقعا نمیتونم ازدواج کنم.از هرچی خونه و خونوادست زده شدم
    توسط fkh4466 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 بهمن 93, 02:01
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.