سلام دوستان خوبین؟؟؟
نمیدونم کسی هست که هنوز منو بشناسه؟؟؟؟؟؟
امشب دیگه واقعا مستاصل شدم.
جایی جز اینجا به ذهنم نرسید کمک بگیرم.
دوستای قدیمی تا یه زمانی در جریان مشکلات من بودن.
متاسفانه حل که نشده اوضاع واقعا بد شده الان.
نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه من الان باردارم.
گاهی اوقات واقعا پشیمون میشم از اینکه اینطور شد.
از وقتی فهمیدم باردارم شوهرم با اینکه میمیره واسه بچه خیلی آزارم داده.
روحی و جسمی.
مطمئنا منم بی تقصیر نیستم.
اول اینکه دریغ از یه کلام یا رفتار محبت آمیز که از شوهرم ببینم.حداقل بخاطر شرایطم.
دوم اینکه تا میتونه از نظر روحی منو اذیت میکنه.
ادم هم که دوران بارداری حساس میشه.منم به هر بهانه ای گریه م میگیره.اما اونقدر بعد از گریه اذیت میشم که بزور جلو خودمو میگیرم و میریزم تو خودم همه چیزو.چون دارو هم نمیتونم بخورم و بشدت حالم بد میشه بعد از گریه.
گریه هم نکنم بازم حالم خیلی ناخوش میشه مثل الان.
شوهرم تو این مدت چندبار رو من دست بلند کرده اونم به بهانه های واهی مثلا امروز چون بد رانندگی کردم تو همون ماشین با مشت منو زد.که این خیلی منو بهم میریزه.یبار خواستم برم پزشکی قانونی سادگی کردم و نرفتم و پشیمونم.باز یه مدرک میشد بلکه بدرد میخورد.
امروز سر همین رانندگی بد من قهر کرد و با فامیلامون نیومد بریم رستوران.قرار داشتیم من تنها رفتم و مجبور شدم راستشو به والدینم بگم.تایحال چیزی بروز نداده بودم.
بابام تلفنی باهاش صحبت کرد اونم یه مشت دروغ تحویلش داد.بابامم رو من عصبانی شد.
منم دیگه مجبور شدم تمام رفتارای بدشو بگم از قبیل کتک.
از وقتی اومدم خونه باهاش صحبت نکردم.اما وقت خواب بهش گفتم چیا گفتی به بابام؟
بعد گفتم خجالت نکشیدی به دروغ اون حرفا رو زدی؟بعد بهش گفتم که همه چیزو به خانواده م گفتم.بجای خجالت برگشت گفت با خانواده ت قطع رابطه میکنم و اونا عادتشونه دخالت و اینکه عواقب دخالتو میبینن.
بهش گفتم یعنی انتظار داری سیاه وکبودم کنی اونا چیزی نگن که دخالته؟؟؟؟؟؟؟
الان واقعا مغزم داره از اینهمه پررویی سوت میکشه.دیگه نتونستم بخوابم.
من دیگه به شوهرم علاقه ندارم.نمیتونم تحملش کنم.مخصوصا با پررویی وکولی بازی امروزش..
خواهش میکنم یه راهی پیش پام بذارین.با این بچه چکار کنم؟؟؟؟
واقعا طاقتم طاق شده
علاقه مندی ها (Bookmarks)