به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اعتماد به نفس

    سلام

    چند وقتی هست که به اینجا سر می زنم و از مطالب دوستان استفاده می کنم . خودم هم چند تا مشکل دارم که بهتر دیدم از مدیر همدردی و سایر دوستان راهنمایی بخوام.

    من چند ماهی هست که برای تحصیل به خارج از ایران رفتم . تو این چند ماه خیلی چیزها راجب خودم فهمیدم که ناراحتم می کنه و می خوام اصلاحشون کنم

    مشکل اصلیم اینه که به قدر کافی اجتماعی نیستم . خجالتی ام و با همه رودربایستی دارم بخصوص با دوستان ایرانی ام که اینم ناشی از تربیت مامانمه. از اینکه می بینم بقیه دخترهای ایرانی اونجا چقدر اجتماعی و راحت اند و من مشکل دارم خیلی ناراحتم . بیشتر اوقات تنهام و این تنهایی به شدت آزارم میده ! جدا از این پسرای ایرانی متاسفانه اونجا از این مشکل تنهایی خیلی سو استفاده می کنند و من اصلا دوست ندارم بلایی که سر خیلیا میاد سر منم بیاد و بخاطر تنهایی تن به دوستی با اشخاصی بدم که صلاحیت ندارند.
    در کل در مورد خودم بگم همیشه داشتن یک دوست خیلی صمیمی رو به چند نفر دوست ترجیح دادم و خوب خیلی اوقات اذیت هم شدم . چون بلد نیستم حد و حدود ها رو نگه دارم و خیلی زود صمیمی می شم و وقتی عیب های طرف رو می بینم یا رفتاری رو که خوشم نمیاد یهو ازش خسته می شم !
    خانواده ما کلا خیلی اجتماعی نبودند . اکثر اقوام پدری ام شهرستان هستند و سالی یکبار می دیدیمشون ، اقوام مادری هم خارج بودند . جدا از اون مامانم بخاطر رفتارهای پدرم که تو جمع های خانوادگی و در بین دوستانشون ایجاد مشکل می کرد سعی کرد فاصله شو با همه حفظ کنه تا حرف و حدیث و مشکلی پیش نیاد ( بابا هنوز هم خیلی اوقات حرفهایی میزنه تو جمع که بدون فکره )

    در واقع از ۱۸-۱۹ سالگی دنبال یکی گشتم که بهش وابسته بشم (پسر) ! دلم می خواست به یکی تکیه کنم و از تنهایی در بیام . در حالیکه دوست صمیمی و چندین ساله ام بهم همیشه می گه که تو به هیچ کس نیاز نداری ! رو پای خودت واستا !

    تو ایران خیلی آزاد نبودم و خیلی با دوستام رفت و امد نمی کردم چون مامانم اینا مخالفت می کردن ! ۱۸ سالم که بود این محدودیت ها مثل یه عقده سر باز کرد و دوست پسر پیدا کردم ! اون موقع سعی می کردم مثل بقیه دوستام باشم و به اصطلاح از قافله عقب نیفتم ! و متاسفانه پسرها همیشه بهترین دوستام بودن و مرام و معرف داشتن !

    الان خیلی از دست خانواده ام شاکیم ! حس می کنم مامانم خیلی در مورد من غفلت کرده ! مامان من همیشه از ۹ صبح تا ۸ شب سر کار بود و من همیشه تنها بودم ): مامانم بیشتر یه مرده تا یه زن و کلا خصلیتهای مردانه داره و همیشه خودشو غرق کار می کنه و به اندازه چند تا مرد هم پول در می آره . و بابام از نظر فکری فرسنگها باهام فاصله داره و منم اینو قبول کردم! تو اون سالها تا ۲۱-۲۲ خیلی مامانمو اذیت می کردم و مدام جنگ دعوا داشتیم اما کم کم خسته شدم و تسلیم ! دیگه تنها تفریحم دانشگاه رفتن بود وبس ! سعی می کردم برای اینکه اعصابم داغون نشه مطابق میل مامانم راه برم . اما حقیقتا فکر می کنم مامانم بهترین سالهای عمرمو تلف کرده و نذاشته مطابق میل خودم زندگی کنم و تو خیلی از چیزا از بقیه همسن و سالام عقب ترم !
    این باعث شده نسبت بهش یکم بی تفاوت بشم ! دیگه دنبال مقصر نیستم و واسم مهم نیست که مامانم چرا اینطوریه یا کجاها اشتباه کرده اما خیلی هم ازبودن کنارش لذت نمی برم . عجیب اینه که اونجا هم که بودم خیلی دلم براش تنگ نمی شد ! البته باهاش مرتب حرف می زنم . اما حس می کردم از دستش راحت شدم و دیگه کسی نیست بخواد زندگیمو کنترل کنه ! ( مامان من هنوز هم حتی در مورد مدل موم نظر میده ... مثلا میگه اگه موهاتو رنگ کردی من دیگه مادرت نیستم ! جالب اینکه من خودم هیچ علاقه ای به مو رنگ کردن نداشته و ندارم. موهای خودم خوشرنگن . اما چرا یه زن ۵۰ ساله باید اینطوری حرف بزنه ؟ می دونم مادره و بنظرش من اینطوری قشنگ ترم اما بازم این کارهاشو توجیه نمیکنه )

    خیلی وقتها حوصله پارتی رفتن ندارم و ترجیح میدم بشینم خونه ! کلا تو حال خودمم دلم یه موزیک خوب می خواد و یه رمان که تو عوالم خودم باشم ! و مامانم هم همیشه میگه این رمانای عشقی عاشقی رو نخون ! آدمو می بره تو رویا و از واقعیت زندگی دور میکنه ! حقیقتا هم خیلی رویایی ام و بیشتر اوقات در رویاهام و آرزوهای دست نیافتی سیر می کنم .
    از بچگی عاشق نویسندگی بودم و هستم و همیشه هم خودمو با این فکر که نویسنده ها خیال پردازن آرووم کردم !

    دو هفته دیگه باید برگردم اونجا و فکر اینکه یکسال تنها باشم آزارم میده ! از همین الان عذاب می کشم و سعی می کنم افکار آزار دهنده رو از خودم دور کنم اما واقعیت اینه که خیلی احساس بی عرضگی می کنم !

    بلد نیستم اصلا چطور ارتباط برقرار کنم . می ترسم که وجه ام از بین بره پیش دیگران یا حس کنند من بهشون نیاز دارم و شخصیت ام خرد شه ! شنیدم که دیگران میگن ملیسا سرده و نچسب ! حتی یکبار یکی بهم گفت بابای تو سرهنگه ملیسا نه ؟ چون بیشتر اوقات ساکتم و حرفی برام گفتن ندارم بخصوص با غریبه ها . در ایران تو جمع دوستای صمیمی ام اینطور نبودم و هیچ مشکلی نداشتم شاید چون ارتباطمون محدود به دانشگاه بود و نهایتا ۴ جا بیرون . اتفاقا خیال می کردم خیلی هم اجتماعی ام و با همه زود دوست می شم ! می دونین جالب که علیرغم محدودیت هایی که داشتم نه خیلی اهل دیسکو و پارتی ام و نه مثل خیلیا خودمو با درگیر پسرا کردم ! انگار یهو زیادی بزرگ شدم و هیچ حوصله کارهایی که همسن و سالام میکنن رو ندارم ! نه اینکه افسرده باشم اما از این کارا لذت نمی برم !

    چطوری می تونم اجتماعی تر بشم ؟ چرا نمی تونم مثل خیلیا شخصیت خیلی جذابی داشته باشم و همه دوستم داشته باشن ؟ چرا همه می گن خیلی سردم در حالیکه اصلا چنین تصوری از خودم ندارم ؟





  2. کاربر روبرو از پست مفید melisaa تشکرکرده است .

    melisaa (دوشنبه 29 اسفند 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 بهمن 00 [ 15:35]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    367
    امتیاز
    10,548
    سطح
    68
    Points: 10,548, Level: 68
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 302
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    811

    تشکرشده 815 در 286 پست

    Rep Power
    50
    Array

    RE: اعتماد به نفس

    سلام خواهر خوبم
    1- سعی کنید با تکنیک های روانشناسی ، روابط درست و در حدود اخلاقیات ، با جامعه و دوستان داشته باشید.
    مقالات مربوط را می توانید با کمی جستجو در همین سایت پیدا کنید

    2- از پرداختن به روابط احساسی خارج از تعهد( همان دوستی و...) خودداری کنید . این روابط بدون تضمین، اسیب زا، بدون تعهد طرفین و خارج از شرع خداست.

    3- همیشه سعی کنید در ابتدا اهسته مراحل دوستی سالم را طی کنید . مثلا اگر خواستید با هم جنس خود یک دوستی سازنده داشته باشید مراحل دوستی را ارام ارام طی کنید. شناخت دوست، اعتماد کردن نسبی به دوست و... . این را بیاد داشته باشید دوستی که یک روزه صورت بگیره یک روزه هم از میان خواهد رفت

    4-متاسفانه شما بخاطر کمبود محبت در خود ، حس دوست داشته شدن را در خارج از اصول جستجو کردید( دوستی با جنس مخالف) ... مهم این هست این اشتباه را بار دیگر انجام ندهید. معرفت افراد در این گونه روابط نشات گرفته در احساس و جلب رضایت فرد مقابل برای اهداف نا معلوم به هر قیمتی هست و بسیار هم گذرا می باشد!

    5- دیگران را در عقب ماندگیه خود مقصر ندانید ! به این نکته توجه داشته باشید که مشکلات خود را بزرگ جلوه ندهید . مشکلات شما با تکنیک های موجود و با کمی تمرین قابل رفع هست

    6- به این فکر کنید که وقتی برگشتید انجا قرار هست در کنفرانس های مختلف شرکت کنید، مقالات جدید مطالعه کنید و خودتان نیز دست به قلم ببرید، به کلاس های ورزشی بروید، اگر معتقد به راز و نیاز با خدا و نماز باشید ، در رفع مشکلاتتان به شما بسیار کمک خواهد کرد و...

    7- در ارتباط با دیگران وسواس فکری را کنار بگذارید. مدام در ذهن خودتان خود و دیگران را سر زنش نکنید . باید این نکته را بدانید خیلی از افرادی که به اصطلاح روابط بالایی دارند سوتی های بسیار زیادی می دهند که به روی خودشان نمی اورند!( باز هم میگم شما بدلیل کمی اعتماد بنفس ، مشکلات را بزرگ می کنید و این درست نیست)
    سعی کنید مطالعه تان در زمینه های مختلف را افزایش بدید تا حرف برای گفتن داشته باشید ، در اینصورت خواهید دید که چقدر انسان محبوبی برای اطرافیان هستید و حس رضایت جمعی نیز بوجود خواهد امد


    - سعی کردم مطالب مهم رو یاد اوری کنم اگر سوالی بود بپرسید



  4. 4 کاربر از پست مفید eng.aydin تشکرکرده اند .

    eng.aydin (دوشنبه 29 اسفند 90)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 27 اسفند 90 [ 09:37]
    تاریخ عضویت
    1390-4-13
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,699
    سطح
    23
    Points: 1,699, Level: 23
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    87

    تشکرشده 88 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اعتماد به نفس

    ملیسا جان سلام

    چقدر مادرای منو شما بهم شبیه اند، حرفات حرفای من بود ، منم اعتماد به نفس ندارم و همیشه اینو تو پسرا جستجو کردم و متاسفانه هیچ وقت این کمبودهارو جنس مخالف نمیتونه برآورده کنه ، دارم تلاشمو میکنم که برم از ایران و رو پای خودم بایستم ، میدونم دلم براشون تنگ نمیشه ، مخصوصا مادرم !!! حتما این تاپیک رو دنبال میکنم چون منم میخوام نتیجه بگیرم ...

    جمله آخرت این بود که چرا میگن سردی؟؟؟ ملیسا خودتو دوست داری؟ به خودت احترام میذاری؟ این ملیسایی که مادرت ساخته چقدر با ملیسای واقعی فرق داره؟؟

    من چون خودمو دوست ندارم همین حسی که میگی رو دارم ، خیلی اجتماعیم میگم میخندم ، اما تو محیط خیلی رسمی یا خارج از کشور انگار تو خلاء ام ، اونموقع حس میکنم از درون تهی ام چون اعتماد به نفس ندارم....

    از مدیر همدردی ،فرشته مهربون و بقیه دوستان میخوام به ما راهکار بدن ،ممنون

  6. کاربر روبرو از پست مفید آوازه تشکرکرده است .

    آوازه (دوشنبه 29 اسفند 90)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 مرداد 91 [ 04:12]
    تاریخ عضویت
    1391-12-29
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    679
    سطح
    13
    Points: 679, Level: 13
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    3
    تشکرشده 3 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: اعتماد به نفس

    سلام بچه ها من صرفا به خاطر همین موضوع عضو شدم.شاخرین ارسال ماله شهریوره چرا ادامش ندادید؟

    بینید الان که این پستو مینویسم قشنگ 29 اسفنده! یعنی چی یعنی موقعی که همه تو حالو هوای عیدن من دنبال حل مشکلمم که خیلی اذیتم میکنه.

    بچه ها درست ماماناتون مثل مامانه منه! منم خیلی دوست دارم از ایران برم الان دانشجوی ارشدم اما نمیدونم رمق اپلای گرفتن با این اوصاف و این روحیه توم بمونه یا نه!
    ملیسا جون بابای منم تو جمع یه رفتاری داره که خیلی ازار دهندست! و کلا رفتارای اون بوده که باعث شده مادره منم اینطوری شه.عجیب ایراد گیره.یادمه همیشه تو هرکاری ما مقصر بودیم! و کلا نمیتونه حدودو مخصوصا در ارتباط با خونواده خودش رعایت کنه در برابر ما.اینه که ما همیشه از سمت خونواده پدرم ضربه خوردیم.این شد که مادرم کم کم روابطمونو با اونطرف قطع کرد.بعدش نوبت روابط اجتماعیمون بود.دیگه این اواخر دوست چندانی هم نداریم.از بس بابام ایراد گیر بود مامانم ترجیح میداد رفت و امدی نباشه تا باشه و بعدش جنگ و بگیر ببند.اما بد ماجرا اینه که تو این جنگ و دعواها چیزی که کم کم تو ما نسوخ کرده همین انزواست.من خودم اولا خیلی میجنگیدم که چرا اخه؟ اما منم چن سالی هس خسته شدم و کاملا مطیع و فرمانبرم.بیشتر عمرم تو اتقمم یا پای نتم یا کتاب به دست! اولا که بچه تر بودم و کلم باد داشت چون زیاد کتاب میخوندم(البته اعتماد به نفسم هنو اینقد ذلیل نشده بود) فک میکردم با بچه ها فرق دارم و از لحاظ فکری بالاترم...اما هرچی بزرگتر میشم میبینم نه فرقو دارم با بقیه اما انگار منم که مشکل دارم نه اونا!

    منم دقیقا تفریح اصلیم رفت و امد دانشگاست...خیلی خجالت میکشم از خودم اخه دیگه بزرگ شدم اصلا روابط اجتماعیم خوب نیست. تو جمع تعداد که زیاد میشه اصلا نمیدونم باید چی بگم؟حتی بچه ها میگن میخندن من خندمم نمیگیره به زور میزنم زیر خنده اصلا تابلو میشه خندم از بس مصنوعیه...اعتماد به نفسم انقدر پایین اومده که حتی رو درسم (من بچه تر که بودم همه دورو وریام بم میگفتن نابغه! درسم عالیه عالی بود) تاثیر گزاشته همرو گنده میبینم الا خودم!
    بدتر از همه من عقب تر از شمام من با پسرام مشکل ارتباط دارم.هنو با یه پسرم دوست نبودم! اولا افتخار میدونسم اینو اما الان!.......
    عجیب راحت دل میکنم منم.قده سه سوت! کافیه یه چی ببینم از یکی تمومه دیه! اصلا از دوست صمیمیو این حرفام خوشم نمیاد...نمیتونم قبولش کنم! تا حالاشم نذاشتم کسی بیاد تو حریم خصوصیم که حرفای خاصمو بش بگم و دوست صمیمی حسابش کنم
    تا میرم تو شلوغی سریع میخوام بزنم بیرون! مطمئنم منم اگه یه فرصتی پیدا کنم که دیگه مامانم هی بم نگه نرو نکن و این حرفا بازم هیچ تغیری نمیکنم! همین میمونم که هسم

    واقعا احساس استیصال دارم...

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 91 [ 21:17]
    تاریخ عضویت
    1390-11-27
    نوشته ها
    95
    امتیاز
    1,117
    سطح
    18
    Points: 1,117, Level: 18
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    230

    تشکرشده 231 در 82 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اعتماد به نفس

    سلام پريسا جان، به سايت همدردي خوش اومدي

    اين تاپيك بسيار قديمي است و طبق قوانين اعضا نمي توانند اين تاپيك را ادامه دهند.
    شما بايد در تاپيك جداگانه اي مشكلت را مطرح كني.

  9. کاربر روبرو از پست مفید صنم_64 تشکرکرده است .

    صنم_64 (دوشنبه 29 اسفند 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.