سلام
گذر من هم به اینجا افتاد! آدمی در هر شرایطی هم که باشد گاهی وقتها به تنهایی قادر به رفع دغدغه ها و مشکلاتش نیست
اول از همه یه معرفی کوتاه
25 سال سن دارم ،فرزند ارشد خانواده هستم و در حال حاضر شاغلم(آموزش و پرورش) توان مالی بالا و پشتوانی قوی ندارم،خودم هستم و خودم.
در شرایط فعلی میبینم که توان اداره یک زندگی آن هم در برهه زمانی که مسائل اقتصادی از اهمیت بالای برخوردار است را ندارم، و باید صبر کنم،اما خانواده من چنین فکر نمیکنند
به قول ایشان مگر با یک سال یا دوسال با حقوق متوسط چقدر میشود پس انداز کرد؟آن هم در شرایطی که شب بخوابی فردا بیدار بشی خبر از گرانی و.....
پس بهتر است اقدام کنی
این یک مورد
مورد بعدی ترس از ازدواج است و همچنین بی انگیزه بودن نسبت به آن ؛نمیگویم نیاز ندارم دوست ندارم؛اما انگیزه ندارم! شاید دلیل آن همان ترس باشد،خب چرا ترس؟
اکثر دوستان من ازدواج کرده اند اما بیشتر آنها از کار خود پشیمان هستن،یکی به خاطر انتخاب که نمیگوید اما از سخنانش پیداست،یکی به خاطر وضعیت سخت امروزه، گذشته از این ،دو نفر از آنها زندگیشان به طلاق ختم شد! یکی بعد 3 سال و دیگری بعد 8 ماه!
خب شاید پیش خودتان بگوید که حتما" اشتباهی در کار بوده ،بله همینطور است و ،میگوید که من درست پیش بروم تا این مشکلات گریبان گیرم نشود؛
اما واقعیت این است که می ترسم،میترسم از اینکه مبادا به خطا بروم!
احساس میکنم مدیریت زندگی سخت است، واقعیت هم همین است و من باید بیشتر بیاموزم تا از پس آن برآیم،که زمان زیادی میخواهد.میترسم از اینکه هزینه های اداره زندگی باعث فشار شود و این خود آغاز یک زلزله خیلی ریشتری است!!
حالا چطور شد و چی باعث شد تا این تاپیک را ایجاد کنم
همکاری رو به من معرفی کرده اند،پرسوجو کردم،ایشان مجرد هستن؛و از لحاظ سن هم مشکلی نیست،،مشورت کردم و نتیجه این شد که پا پیش بذارم،اما من!!!! با پدرم صحبت کردم گفت تا دیر نشده برو جلو، اما من به دلایلی که عرض کردم توان این را در خود نمیبینم،
بهر حال نیاز بود تا با دوستان مشورت کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)