به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو پیشرو آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    426
    Array

    قطعه گم شده

    قطعه گم شده تنها نشسته بود ...
    در انتظار کسی که از راه برسد
    و او را با خود جایی ببرد





    بعضی ها با او جور در می آمدند ...




    اما نمی توانستند قل بخورند




    بعضی دیگر قل می خوردند
    اما جور در نمی آمدند





    یکی از جور در آمدن چیزی نمی فهمید





    دیگری از هیچ چیز چیزی نمی فهمید




    یکی زیادی ظریف بود





    و تالاپی پایین افتاد ...



    [color=#000080]یکی او را می ستود ...
    و می رفت پی کارش[/
    color]



    بعضی ها بیش از اندازه قطعه گم شده داشتند




    بعضی بیش از اندازه قطعه داشتند
    تکمیل تکمیل !




    او یاد گرفت که چگونه از چشم حریص ها خود را پنهان کند




    باز هم با انواع دیگری روبه رو می شد
    بعضی خیلی ریزبین بودند





    بعضی ها در عالم خودشان بودند
    و بی خیال می گذشتند

    سلام !





    فکر کرد برای توجه دیگران خود را بیاراید ...




    فایده ای نداشت




    این بار پر زرق و برق شد
    اما با این کار خجالتی ها از سر راهش فرار کردند



    ]


    عاقبت یکی پیدا شد که کاملا جور در می آمد !






    اما ناگهان ...
    قطعه گم شده شروع کرد به رشد کردن !




    و رشد کرد




    - من نمی دانستم تو رشد می کنی
    قطعه گم شده جواب داد :
    "من هم نمی دانستم."




    - میروم پی قطعه گم شده خودم،
    که بزرگ هم نمی شود ...




    روزها گذشت تا یک روز،
    کسی آمد که با دیگران فرق داشت
    قطعه گم شده پرسید : "از من چه می خواهی ؟"
    - هیچ
    - به من چه احتیاجی داری ؟
    - هیچ
    قطعه گم شده باز پرسید : "تو کی هستی ؟"
    دایره بزرگ گفت : "من دایره بزرگم."





    قطعه گم شده گفت :
    "به گمانم تو همان کسی باشی که مدتهاست در انتظارش هستم. شاید من قطعه گمشده تو باشم"
    دایره بزرگ گفت : " اما من قطعه ای گم نکرده ام و جایی برای جور در آمدن تو ندارم"
    قطعه گم شده گفت : "حیف ! خیلی بد شد. چه قدر دلم می خواست با تو قل بخورم ..."
    دایره بزرگ گفت : "تو نمی توانی با من قل بخوری. ولی شاید خودت بتوانی تنهایی قل بخوری"




    - تنهایی ؟
    نه، قطعه گمشده که نمی تواند تنهایی قل بخورد
    دایره بزرگ پرسید : "تا به حال امتحان کرده ای ؟"
    قطعه گم شده گفت :"آخر من گوشه های تیزی دارم. شکل من به درد قل خوردن نمی خورد"
    دایره بزرگ گفت : "گوشه ها ساییده می شوند و شکل ها تغییر می کنند
    خب، من باید بروم. خداحافظ !
    شاید روزی به همدیگر برسیم ..."
    و قل خورد و رفت




    قطعه گم شده باز تنها ماند
    مدتی دراز در همان حال نشست





    آن وقت ...
    آهسته ...
    آهسته ...
    خود را از یک سو بالا کشید ...




    تلپی افتاد




    باز بلند شد ... خودش را بالا کشید ...
    باز تالاپ ...
    شروع کرد به پیش رفتن ...




    و به زودی لبه هایش شروع کرد به ساییده شدن ...
    آن قدر از جایش بلند شد افتاد
    بلند شد افتاد
    بلند شد افتاد




    تا شکلش کم کم عوض شد ...




    حالا به جای اینکه تلپی بیفتد، بامپی می افتاد ...
    و به جای اینکه بامپی بیفتد، بالا و پایین می پرید ...
    و به جای اینکه بالا و پایین بپرد، قل می خورد و می رفت ...
    نمی دانست به کجا، اما ناراحت هم نبود




    همین طور قل خورد و پیش رفت




    تا ...



    [IMG]http://www.hamdardi.net/imgup/11448/1310924503_11448_a9fed9c261.jpg[/IMG

  2. 25 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (جمعه 02 تیر 91), Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), سنجاب بازیگوش (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    152
    Array

    RE: قطعه گم شده

    سلام
    این متنی که این زیر میارمش، تقریباً همون پست بالاست، فقط یه کمی ادبی تر.
    خوندنش خالی از لطف نیست.




    آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است،
    هیچ آدمی را نمی توان یافت که قطعه خود را جستجو نکند
    فقط نوع قطعه هاست که فرق می کند، یکی به دنبال دوستی است
    دیگری در پی عشق؛ یکی مراد می جوید و یکی مرید
    یکی همراه می خواهد و دیگری شریک زندگی، یکی هم قطعه ای اسباب بازی
    به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دست کم بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی کند
    گستره این آرزو به اندازة زندگی آدم است و آرزوهای آدم هرگز نابود نمی شوند
    بلکه تغییر موضوع می دهند. حتی آن که نمی خواهد آرزویی داشته باشد
    آن که آرزویش را از کف داده است
    آنکه ایمان خود را به آرزویش از دست داده است
    تمامی تلاشش باز برای گریز از تنهایی است
    عشق، رفاقت، شهرت طلبی ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است
    وشاید قوی ترین جذابیت وصال در همین باشد
    که آدمی در هنگام وصال هرگز گمان نمی برد که روزی تنها خواهد ماند
    تو گاهی خیال می کنی گمشده خود را باز یافته ای
    اما بسیار زود درمی یابی که این بازیافته ات قدری بزرگتر از بخش گمشده توست
    یا قدری کوچکتر
    گاهی او را می یابی و مدت کوتاهی در خوشبختی رسیدن به او به سر می بری و
    اما گاه او رشد می کند و از خلاء تو یا حتی خود تو بزرگتر می شود و دیگر در درونت نمی گنجد
    آن گاه او بدل به قطعه گم شده یک نفر دیگر می شود و
    تو را برای جستن دایره خود ترک می کند

    گاه نیز تو بزرگ می شوی و
    او کوچک باقی می ماند و روزی ناگهان درمی یابی که (او) قطعه گم شده ی تو نبود


    گاهی هم (او) را می یابی و این بار از ترس آنکه مبادا از دست تو لیز بخورد و برود
    سفت نگهش می داری ، دو دستی به او می چسبی و
    ناگهان گمشده تو زیر بار این فشار خرد و له می شود
    و سرانجام نیز از دست می دهی اش
    احمقانه است اما تو از ترس تنها ماندن
    تنها می مانی
    گاه ته دلت حتی می ترسی که قطعه گم شده ات را پیدا کنی
    که مبادا دوباره گمش کنی
    همیشه آن کس که بیشتر دوست دارد، ضعیف تر است و بیشتر رنج می برد
    و همین ضعف است که احساس بی ثباتی به آدم می بخشد
    زیراآدم تمامیت خود را منوط به چیزی می کند که ثباتی ندارد
    ما همواره خود را قطعه هایی گم شده حس می کنیم. ما همواره در انتظار نشسته ایم؛
    درانتظار کسی که از راه برسد و ما را با خود ببرد، که بیاید و ما را کامل کند
    بدون او ما همواره خود را گمشده و تنها و ناقص حس می کنیم
    برخی از ما شاید برای همیشه در انتظار (او) بمانیم و بنشینیم و بپوسیم
    برخی از ما ، دیروز، امروز و هر روز قطعه هایی گمشده بوده ایم
    گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند

    گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند
    برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند
    همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند ، اما ما دوستشان نداریم
    به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم
    اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم
    و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم
    برخی رابطه ها ظریفند ، به طوری که به کوچکترین نسیمی می شکنند
    و برخی رابطه ها چنان زمختند که روح ما را زخمی می کنند
    برخی بیش از اندازه، قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و
    روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است
    که تمام روح ما نیز کفاف پر کردن یک حفره خالی درون آنان را ندارد
    برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُرکنیم
    برخی هرگز ما را نمی بینند ونمی یابند و برخی دیگر
    بیش از اندازه به ما خیره می شوند
    بعضی وقت ها هم بعضی ها توی زندگی تو راه می یابند
    اما هیچ گاه تو را نمی فهمند
    مثل شمع کوچکی که راهت را کمی روشن کرده است ولی
    دستت را سوزانده است
    گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم
    گاه برای یافتن (او) به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم
    و همه چیز را به کف می آوریم و اما (او) را از کف می دهیم
    گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد
    زیرا تو او را کامل نمی کنی
    تو قطعه گمشده او نیستی
    تو قدرت تملک او را نداری
    گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند
    و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی
    بی نیاز از قطعه های گم شده
    او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی
    راه بیفتی ، حرکت کنی
    او به تو می آموزد و تو را ترک می کند
    اما پیش از خداحافظی می گوید: شاید روزی به هم برسیم
    می گوید و می رود
    و آغاز راه برایت دشوار است
    این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناک است
    وداع با دوران کودکی دردناک است،‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست
    و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی
    و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود
    اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی
    از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی
    و تنها
    بروی و بروی و بروی


    پی نوشت: این متن مال خودم نیستا!

  4. 16 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    aysu (شنبه 18 خرداد 92), Hadi99g (دوشنبه 03 اسفند 94), دختر مهربون (دوشنبه 13 آذر 91), سنجاب بازیگوش (چهارشنبه 15 خرداد 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.