با سلام من یه پسر 27 ساله لیسانسه و شاغل و به خواستگاری دختری 19.5 ساله رفته ام پدر و مادرش شرط کردن ابتدا باید من رو در محل در کار م ببینن بعد اجازه بدن من بیام خونشون بعدش اجازه دادن بعد این کار ، کلی هم از من برای مادرم تعریف کردن که من چقدر پسر فعال و سختکوشی هستم و از این حرفا و ما رفتیم و دختر خانومو دیدیدم و چون من دفعه 4 بود که می رفتم خواستگاری افراد مختلف برام جالب بود که مادرش چرا اینقدر از من تعریف میکنه(بگفته خودش تحقیقاتش کامل بوده) که البته من هم واقعا خودم رو ادم سالم و متعهدی میبینم.
بعد 2 مرتبه خواستگاری و صحبت با دخترشون مادرش اصرار به این داشت که هر چه سریعتر تاریخ حدودی عقد رو تعیین کنیم و بعدش احازه بدن که من بیشتر با دخترشون صحبت کنم و حتی تعداد 500 سکه رو هم درخواست کردن که مادرم قبول نکرد و گفت 300 تا اونا هم گفتن باشه (اینا حرفا موقعی بوده که من و دخترشون سرگرم صحبت بودیم)
اما وقتی من اومدم خونه گفتم من با 114 تا موافقم و باید کمی چانه بزنیم و مادرم هم اینکار رو کرد اما مادرش با حالتی ناراحت با مادرم گفته بود که اینکار آبروی اونا رو تو فامیل می بره و باید همون 500 تا باشهو من پس از شنیدن اینا حرفا قبول نکردم وگفتم اینا حتی به حرف خودشون هم پایبند نیستن . موضوع رو منتفی دونستم.مادر هم کلی ناراحت شد.اما اونا یه روز به ما وقت دادن تا ما تصمیم بگیرم اما من منصرف شدم و گفتم نمیخوام.
بعد 2 روز مادر دختر خودش تماس گرفت وابراز پشیمانی کرد و اذعان کرد که کار درستی نکرده که حرفشو دو تا کرده و گفت چون ما شنیدیم پسرتون خیلی مودب و متینه دوباره تشریف بیارین تا دوباره مذاکرات شروع بشه ومادرم هم بخاطر اینکه خونواده اونها مودب به نظر میرسن به من گفت تو هم کمی کوتاه بیا و دوباره به خونشون رفتیم اا اینبار پدر من و پدر ایشون هم بودن و من دوباره با دخترشون صحبت کردم و جالب اینجاست که من تقریبا هر چی میگفتم اون با نظر من موافق بود مثلا با این که مانتویی بود قبول کرد حتی چادری هم بشه یا اینکه حاضره تو رشته ای که درس میخونه و مورد علاقش نیست بمونه و بخاطر من تغییر رشته نده و به شهرستان سفر نکنه(چون الان تو شهر خودمون درس میخونه).
خلاصه این حرفا که من بخاطر اینه که تو این 4 بار خاله،دایی ،زن دایی و مادر بزرگمم هم به خونشون رفتن و البه منم حضور داشتم اما اونا فقط پدر و مادر و دخترشون بودن و گفتن تا مسجل نشه و به دفتر خونه نریم هیچکس از فامیلاشون رو درجریان نمیذارن و نکته دوم این همه تعریف و تمجید و تعجیل کمی من رو ناراحت کرده که چرا با اینکه دخترشون هنوز خیلی جوانه اما باز تعجیل میکنن.من واقعا خیلی مودبانه و با صراحت کامل از تاریخچه زندگی خودم برا دخترشون گفتم و بهش اطمینان دادم حتی یه نقطه سیاه هم نمیتونه نو زندگی من پیدا کنه مگر در اخلاقم که اونم خدا میدونه ذات هر کسی چه جوره و این که من بگم خیلی ادم خوبیم میشه خودستایی و باید خودش اینقدر از من سوال بپرسه تا اخلاق حدودی من دستش بیاد.
من درخواستم از دخترشون این بود که صدق گفتار داشته باشه و هر موضوعی رو که مهم میدونه بهم بگه اما اون گفت چیز خاصی نداره که بگه و از خودش و من مطمئنه.
البته ما هم از در و هماسیه تحقیق کردیم و چیز غیر عادی نشنیدیم.
درخواستم از عزیزان اینه که من رو در مورد ظنی که دارم راهنمایی کنن.
ممون
علاقه مندی ها (Bookmarks)