به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: ازدواج

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 20 مرداد 90 [ 10:48]
    تاریخ عضویت
    1390-4-22
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    1,209
    سطح
    19
    Points: 1,209, Level: 19
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ازدواج

    من یکسال پیش با یکی از هم دانشگاهیام آشنا شدم ایشون از من خواستگاری کردمن از ایشون یکسال و هفت ماه از ایشون بزرگترم ایشون به من گفت که ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم جون پدر و مادرم قبول نمیکنن که تواز من بزرگتر باشی منم به ایشون گفتم من هیچ ولی تو واقعا نمیخای بعد ازمن دوباره عاشق بشی اومدیم دوباره والدینت گفتن نه اون موقع میخای چکارکنی؟گفت من خودمم به این قضیه فکرمیکنم ولی...البته من مطمئن بودم که ایشون هنوز به والدینش نگفته بود ولی خب میدونست که قبل نمیکنن.رابطه ما به هم خورد فقط درحد یه سلام واحوالپرسی ادامه داشت تا یه روزگوشیم توکلاس بود زنگ خورد من نبودم وقتی اومدم جلوی دوستاش بهم گفت که گوشیتون دوبار زنگ خوردمنم یادم رفت تشکرکنم وقتی رفتم خونه بهش پیام دادم مرسی که گفتین گوشیم زنگ خورده ایشونم گفت خواهش میکنم وظیفم بود بابت اینکه تو دانشگاه پیش من نمیاد به خاطر اینکه دوستاش سرمن باهاش شوخی نکنن عذرخواهی کرد و بعاز این دوباره استارت ارتباطمون خورد این ادامه داشت تاآخر امتحانات که ایشون و من ارتباطمون قطع شد تا موقع نتایج امتحانات که من به جبران زحمتی که تو طول ترم بهش ددادم بهش گفتم جواب امتحانات اومده شماره توبگوتانمره توبگم که ایشون تشکر کردو گفت که دوستش بهش گفته بعد با یه خط دیگه شروع کرد به پیام صمیمی دادن بعد یکی دوبارپیام تبریک بهم میدادیم تا من درسم تموم شد ولی ایشون هنوز دوسال از درسش مونده بودبعد من برای گرفتن مدرکم هر جند وقت یه بار میرفتم دانشگاه که سعی میکردم روزی برم که ببینمش تا یه روزداشتم میرفتم که ایشون رو دیدم که داره از دانشگاه باموتور میره صورتشم باشال گردن بسته بود من شناختیم ایشون فکرکرد من متوجه ایشون نشدم دورزدو برگشت دانشگاه توحیاط وایستاد تا من بیام من رفتم باهاش و دوستاش که همکلاسیای منم بودن سلام واحوالپرسی کردیم بعد من مثل همیشه سرموانداختم پائین رفتم توآموزش بعد از چند وقت یه آقا از یه شماره ناآشنا 0912بود بهم زنگ زدو اول تا گفتم الوقطع کرد دوباره زنگ زدوگفت خانوم قطع نکنیدمن چند لحظه کارتون داشتم منم که فکرکردن مزاحمه گفتم ببین آقااز حرفتو نزنی قطع میکنم بع سریع قطع کردم که این قضیه ادامه پیداکرد و هردوسه روز یکبار به گوشیم زنگ میزد من بعضی وقتا جواب میدادم و میگفتم بله الوبفرمائید اماهیچی نمیگفت و قطع میکرد یعضی وقتام الو میگفت و قطع میکرد منم بهش شک کردم به دوستم گفتم بهش زنگ بزن و بگو اقای فلانی تا ببینیم کیه؟ دوستم زنگ زد و گفت آقای فلانی؟ایشونم با یه ذره مکث گفت شما؟ دوستم گفت ببخشیداشتباه گرفتم و قطع کردمن متوجه شدم که واقعا ایشون بوده یه چند بارم خوابشو دیدم یه بارم خواب دیدم ایشون تصادف کرده من رفتم ملاقات بعد رفتم خونه ایشون اومد درخونمون خوب شده بود بهم گفت بریم خونتون من توخواب پیش خودم گفتم مگه ماباهم ازدواج کدیم بعد یه این نتیجه رسیدم که آره ازدواج کردیم جون ایشون آدمی نیست که دروغ بگه یا بخاد گناه کنه خلاصه بعدازچندوقت دوباره رفتم دانشگاه و ایشونو ندیدم نگران شدم بااینحال که آدم ملاحظه کاریم بهش زنگ زدم تایه خبری ازش بگیرم که خداروشکرحالش خوب بود یه مقدار حرف زدیم بعدایشن ازم پرسید که هنوز مزدوج نشدین؟ منم گفتم نه حالا بزارین امروزبریم این دخترعمومونو سروسامون بدیم بعد امروز جشن عقدشه گفت به سلامتی گفتم کوچیکترااز ما زنگترن گفت بله اتفاقامنم پدرو مادرم چندجارفتن منم که یهو جاخوردم گفتم به سلامتی بعد بهم گفت چراازدواج نمکینین؟من میخام اون آدم خوشبختو ببینم گفتم خب دیگه من مشغولم به درسو کار بعد درمورد جشن عقدو عروسی بهم گفت که نظرش چیه منم گفتم خوبه شاید دخترای همشهری بتونن قبول کنن اینو گفت مگه بده این طوری عقدکنیمو به جای عروسی بریم کربلا گفتم نه خوبه من تا حالا به ابین چیزافکرنکردم گفت شمام میاین دیگه؟گفتم کجا؟گفت برای مراسم کربلامون گفتم شماکه گفتین عروسی نمیگرین پس کجا بیام گفت برای شام از کربلا برگشتن گفتم بیام اونجاچیکار کنم؟گفت بچه های دانشگاهم میان گفتم بیام اونارو ببینم گفت خب منم اونجام گفتم باشه حالا ببینم چی میشه انشاالله به سلامتی برین وبرگردین گفت خیلی ممنون سلامت باشین بعدش یهوبهم گفت دیگه اینجوری نیاین بیرون من با تعجب گفتک چی؟ من منظورتونو متوجه نشدمک یه ذره مکث کردو گفت منظورم اینه که تیپ میزنین میاین بیرن چشمتون میکنن گفتم منو ایونقدر دختراخوشگل میکنن میان بیرون که کسی به من نگاه نمیکنه شما لطف دارین ولی خب باشه چشم بعد دوسه بار بهم گفت که همیشه تعبیر خوابای بد بدنیست خوبه انشاالله که تعبیرخوابتون خوبه انشاالله خیره نگران نباشین بعد درآخر حرفامون گفت انشاالله همین روزا خبرای خوش میشنوین تو لابه لا حرفاش از نگه داشتن شعرایی که بابت تشکر زحماتش بهش داده بود م گفت که من هنوزاون برگه هایی که داده بودین رو دارم با همون کاورش جند وقت پیش داشتم نگاهشون میکردمو میخوندم آخه گذاشته بودم لای جزوه هام شمابه من یه یادگاری دادین اما من نتونستم یه یادگاری بهتون بدم من گفتم چرا شمام یادگاری دادین خاطراتی که مینویسم هستش گفت مرسی چرا چاپش نمیکنین؟خیلی خوبه منم گفتم آخه کی میخونه ......گرفتن مرکمو تبریک گفت وبعدش خداحافظی کردیم من روز عیدوبهش تبریک گفتم ایشونمهمینطور تاروزبعد و روز17 فروردین دوباره بهم ازهمون0912زنگ زد منم مثل همیشه جواب ندادم تا رسییدم به روز تولدش که بهش تبریک گفتم ایشونم تشکر کرد و گفت خیلی جاخوردم واقعا انتظار نداشتم فهیمدم که خیلی خوشحال شد.من و ایشون هردوتامون از جمله آدمای غیرتی واهل دوستی نیستیم ارتباطمونم در حدپسام بودو بس که اونم بهونش گرفتن کتاب بود ایشون خیلی غیرتی بود وماشینشو میاوردتا منوبرسونه که هیچوقم نشد که اینکاروبکنه یه بارم دوستش سر من باهاش شخی کرد که من ناراحت شدم بعد به دوستش گفته بود.تو امتحانا میخاست منو برسونه که جون دوستش بود نشدبعد پیام دادو گفت که ببخشید نشد برسونمتون روم نشد بگم ایشون خیلی پاک و باحیا بافهم و کمالات وخیلی باهوش و تیزه حرکتو حرف منمو میخونه باغیرته وتااونجائیکه من از مردم این شهر اطلاعات دارم فهمیدم که اگه بخان با کسی ازدواج کنن با زنگ و پیام وتعقیب کردن امتحانش میکنن به خاطر همین بابت پیام زنگش عصبانی نشدم حلا با این توصیفات من باید چیکارکنم چون نه من نه ایشون رومون نمیشه و غیرتمون اجازه نمیده خبرازهم بگیریم منم ازایشون دوسه ماهه بی خبرم حالا میشه شما مشاورین منو کمک کنین؟

    ازدواج

    ازدواج

    من یکسال پیش با یکی از هم دانشگاهیام آشنا شدم ایشون از من خواستگاری کردمن از ایشون یکسال و هفت ماه از ایشون بزرگترم ایشون به من گفت که ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم جون پدر و مادرم قبول نمیکنن که تواز من بزرگتر باشی منم به ایشون گفتم من هیچ ولی تو واقعا نمیخای بعد ازمن دوباره عاشق بشی اومدیم دوباره والدینت گفتن نه اون موقع میخای چکارکنی؟گفت من خودمم به این قضیه فکرمیکنم ولی...البته من مطمئن بودم که ایشون هنوز به والدینش نگفته بود ولی خب میدونست که قبل نمیکنن.رابطه ما به هم خورد فقط درحد یه سلام واحوالپرسی ادامه داشت تا یه روزگوشیم توکلاس بود زنگ خورد من نبودم وقتی اومدم جلوی دوستاش بهم گفت که گوشیتون دوبار زنگ خوردمنم یادم رفت تشکرکنم وقتی رفتم خونه بهش پیام دادم مرسی که گفتین گوشیم زنگ خورده ایشونم گفت خواهش میکنم وظیفم بود بابت اینکه تو دانشگاه پیش من نمیاد به خاطر اینکه دوستاش سرمن باهاش شوخی نکنن عذرخواهی کرد و بعاز این دوباره استارت ارتباطمون خورد این ادامه داشت تاآخر امتحانات که ایشون و من ارتباطمون قطع شد تا موقع نتایج امتحانات که من به جبران زحمتی که تو طول ترم بهش ددادم بهش گفتم جواب امتحانات اومده شماره توبگوتانمره توبگم که ایشون تشکر کردو گفت که دوستش بهش گفته بعد با یه خط دیگه شروع کرد به پیام صمیمی دادن بعد یکی دوبارپیام تبریک بهم میدادیم تا من درسم تموم شد ولی ایشون هنوز دوسال از درسش مونده بودبعد من برای گرفتن مدرکم هر جند وقت یه بار میرفتم دانشگاه که سعی میکردم روزی برم که ببینمش تا یه روزداشتم میرفتم که ایشون رو دیدم که داره از دانشگاه باموتور میره صورتشم باشال گردن بسته بود من شناختیم ایشون فکرکرد من متوجه ایشون نشدم دورزدو برگشت دانشگاه توحیاط وایستاد تا من بیام من رفتم باهاش و دوستاش که همکلاسیای منم بودن سلام واحوالپرسی کردیم بعد من مثل همیشه سرموانداختم پائین رفتم توآموزش بعد از چند وقت یه آقا از یه شماره ناآشنا 0912بود بهم زنگ زدو اول تا گفتم الوقطع کرد دوباره زنگ زدوگفت خانوم قطع نکنیدمن چند لحظه کارتون داشتم منم که فکرکردن مزاحمه گفتم ببین آقااز حرفتو نزنی قطع میکنم بع سریع قطع کردم که این قضیه ادامه پیداکرد و هردوسه روز یکبار به گوشیم زنگ میزد من بعضی وقتا جواب میدادم و میگفتم بله الوبفرمائید اماهیچی نمیگفت و قطع میکرد یعضی وقتام الو میگفت و قطع میکرد منم بهش شک کردم به دوستم گفتم بهش زنگ بزن و بگو اقای فلانی تا ببینیم کیه؟ دوستم زنگ زد و گفت آقای فلانی؟ایشونم با یه ذره مکث گفت شما؟ دوستم گفت ببخشیداشتباه گرفتم و قطع کردمن متوجه شدم که واقعا ایشون بوده یه چند بارم خوابشو دیدم یه بارم خواب دیدم ایشون تصادف کرده من رفتم ملاقات بعد رفتم خونه ایشون اومد درخونمون خوب شده بود بهم گفت بریم خونتون من توخواب پیش خودم گفتم مگه ماباهم ازدواج کدیم بعد یه این نتیجه رسیدم که آره ازدواج کردیم جون ایشون آدمی نیست که دروغ بگه یا بخاد گناه کنه خلاصه بعدازچندوقت دوباره رفتم دانشگاه و ایشونو ندیدم نگران شدم بااینحال که آدم ملاحظه کاریم بهش زنگ زدم تایه خبری ازش بگیرم که خداروشکرحالش خوب بود یه مقدار حرف زدیم بعدایشن ازم پرسید که هنوز مزدوج نشدین؟ منم گفتم نه حالا بزارین امروزبریم این دخترعمومونو سروسامون بدیم بعد امروز جشن عقدشه گفت به سلامتی گفتم کوچیکترااز ما زنگترن گفت بله اتفاقامنم پدرو مادرم چندجارفتن منم که یهو جاخوردم گفتم به سلامتی بعد بهم گفت چراازدواج نمکینین؟من میخام اون آدم خوشبختو ببینم گفتم خب دیگه من مشغولم به درسو کار بعد درمورد جشن عقدو عروسی بهم گفت که نظرش چیه منم گفتم خوبه شاید دخترای همشهری بتونن قبول کنن اینو گفت مگه بده این طوری عقدکنیمو به جای عروسی بریم کربلا گفتم نه خوبه من تا حالا به ابین چیزافکرنکردم گفت شمام میاین دیگه؟گفتم کجا؟گفت برای مراسم کربلامون گفتم شماکه گفتین عروسی نمیگرین پس کجا بیام گفت برای شام از کربلا برگشتن گفتم بیام اونجاچیکار کنم؟گفت بچه های دانشگاهم میان گفتم بیام اونارو ببینم گفت خب منم اونجام گفتم باشه حالا ببینم چی میشه انشاالله به سلامتی برین وبرگردین گفت خیلی ممنون سلامت باشین بعدش یهوبهم گفت دیگه اینجوری نیاین بیرون من با تعجب گفتک چی؟ من منظورتونو متوجه نشدمک یه ذره مکث کردو گفت منظورم اینه که تیپ میزنین میاین بیرن چشمتون میکنن گفتم منو ایونقدر دختراخوشگل میکنن میان بیرون که کسی به من نگاه نمیکنه شما لطف دارین ولی خب باشه چشم بعد دوسه بار بهم گفت که همیشه تعبیر خوابای بد بدنیست خوبه انشاالله که تعبیرخوابتون خوبه انشاالله خیره نگران نباشین بعد درآخر حرفامون گفت انشاالله همین روزا خبرای خوش میشنوین تو لابه لا حرفاش از نگه داشتن شعرایی که بابت تشکر زحماتش بهش داده بود م گفت که من هنوزاون برگه هایی که داده بودین رو دارم با همون کاورش جند وقت پیش داشتم نگاهشون میکردمو میخوندم آخه گذاشته بودم لای جزوه هام شمابه من یه یادگاری دادین اما من نتونستم یه یادگاری بهتون بدم من گفتم چرا شمام یادگاری دادین خاطراتی که مینویسم هستش گفت مرسی چرا چاپش نمیکنین؟خیلی خوبه منم گفتم آخه کی میخونه ......گرفتن مرکمو تبریک گفت وبعدش خداحافظی کردیم من روز عیدوبهش تبریک گفتم ایشونمهمینطور تاروزبعد و روز17 فروردین دوباره بهم ازهمون0912زنگ زد منم مثل همیشه جواب ندادم تا رسییدم به روز تولدش که بهش تبریک گفتم ایشونم تشکر کرد و گفت خیلی جاخوردم واقعا انتظار نداشتم فهیمدم که خیلی خوشحال شد.من و ایشون هردوتامون از جمله آدمای غیرتی واهل دوستی نیستیم ارتباطمونم در حدپسام بودو بس که اونم بهونش گرفتن کتاب بود ایشون خیلی غیرتی بود وماشینشو میاوردتا منوبرسونه که هیچوقم نشد که اینکاروبکنه یه بارم دوستش سر من باهاش شخی کرد که من ناراحت شدم بعد به دوستش گفته بود.تو امتحانا میخاست منو برسونه که جون دوستش بود نشدبعد پیام دادو گفت که ببخشید نشد برسونمتون روم نشد بگم ایشون خیلی پاک و باحیا بافهم و کمالات وخیلی باهوش و تیزه حرکتو حرف منمو میخونه باغیرته وتااونجائیکه من از مردم این شهر اطلاعات دارم فهمیدم که اگه بخان با کسی ازدواج کنن با زنگ و پیام وتعقیب کردن امتحانش میکنن به خاطر همین بابت پیام زنگش عصبانی نشدم حلا با این توصیفات من باید چیکارکنم چون نه من نه ایشون رومون نمیشه و غیرتمون اجازه نمیده خبرازهم بگیریم منم ازایشون دوسه ماهه بی خبرم حالا میشه شما مشاورین منو کمک کنین؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 18 تیر 95 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1390-2-22
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,686
    سطح
    43
    Points: 4,686, Level: 43
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    148

    تشکرشده 152 در 74 پست

    Rep Power
    23
    Array

    RE: ازدواج

    سلام
    والا من که یه کم گیج شدمچون خوب تایپ نکرده بودین
    ما باید تو چه موردی کمکتون کنیم میخواید باهاش ازدواج کنید؟
    با عرض شرمندگی چند سالتونه؟
    ایشون چن سالشونه ؟
    دوستش دارید؟
    دوستتان دارد؟
    ملاک هاایی که شما برای ازدواج دارید ایشون دارند؟
    کارشون چیه؟
    اینارو بگید تا بتونم به امیدخدا کمکتون کنم....
    یا علی

  3. کاربر روبرو از پست مفید hooty تشکرکرده است .

    hooty (جمعه 24 تیر 90)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: ازدواج

    سوگول عزیز سلام و خوش اومدی به جمع یاران

    عزیزم همین اول باید بهت بگم که اینقدر جزئیات لازم نبود... شما از خودت تعریف کردی تا قهر و آشتی هات و کوچکترین چیزی که گفتید رو نوشتی... این رو واسه این می گم که کمتر کسی حوصله ش می گیره بخونه... سعی کن هر جا لازم بود وارد جزئیات بشی نهایتا اگه جزئیات کمکی بکنه ازت سوال می شه عزیزم


    در موردشما عزیزم اول می شه بپرسم چند سالته؟

    گفتی ایشون از من خواستگاری کرد... چه جور خواستگاری بود که نوشتی... البته من مطمئن بودم که ایشون هنوز به والدینش نگفته بود؟؟؟!!!

    سوگول عزیز می خوام صریح برات بنویسم
    سعی کن به این بازی ها توجه نشون ندی... داری از روی احساسات جلو می ری و این یعنی راه اشتباه خانمی... آره شاید برات جالب باشه بعد چند وقت ببینیش و ذوق کنی...

    عزیزم از توی چیزهایی که نوشتی می خوام 2 تا مدرک برای اثبات اینکه داره بازی در می یاره و بهت علاقه ای نداره و فقط در حد یه بازی براش جالبی بیارم.
    احتمالا می خواد با احساساتی کردنت و وعده ی ازدواج فکرهاش رو عملی کنه... هشیار باش و راه اشتباه رو نرو


    گفت که ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم جون پدر و مادرم قبول نمیکنن که تواز من بزرگتر باشی منم به ایشون گفتم من هیچ ولی تو واقعا نمیخای بعد ازمن دوباره عاشق بشی اومدیم دوباره والدینت گفتن نه اون موقع میخای چکارکنی؟گفت من خودمم به این قضیه فکرمیکنم ولی...البته من مطمئن بودم که ایشون هنوز به والدینش نگفته بود ولی خب میدونست که قبل نمیکنن.


    گفتم کوچیکترااز ما زنگترن گفت بله اتفاقامنم پدرو مادرم چندجارفتن منم که یهو جاخوردم گفتم به سلامتی بعد بهم گفت چراازدواج نمکینین؟من میخام اون آدم خوشبختو ببینم (این جمله ها در علم روانشناسی و بر اساس کتابهایی که خوندم یعنی دک کردن غیر مستقیم... مثلا می گن من لیاقت تو رو ندارم و تو بهتر از منی یا خوش به حال کسی که باهات ازدواج می کنه و حیف که من در حد تو خوب و بالا نیستم!)



    عزیزم کمی عمیق تر بشین و فکر کن... این دو تا فقط از قسمتی از رابطه تون بوده و می گه من تو رو واسه ازدواج نمیخوام و قصدم چیز دیگه ای هست... سوگل جان خیلی ها گول احساساتشون رو خوردن, ضربه خوردن و شکستن, امیدوارم عمیق تر فکر کنی که قصد این حرفهایی که خیلی ساده از کنارش می گذریم چی هست... من خودم آدم ریز بینی در این مواقع هستم و اگه کسی همچین حرفی بهم می زد توهین تلقی می کردم و احساس می کردم داره شخصیتم رو می بره زیر سوال... عاقبت ادامه دادن این رابطه ازدواج نیست پس دیگه به هوای دیدنش یا شنیدن صداش یا حرف زدن باهاش هیچ کاری نکن... وقتی هم دیدی مثل یه غریبه باهاش رفتار کن, کسانی که قبلا با هم دوستی احساسی و عشق داشتند نمی تونن بعدش رابطه ی معمولی داشته باشن گلم, اگه می تونی خطت رو هم عوض کن.

  5. 3 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (جمعه 24 تیر 90)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 فروردین 91 [ 16:22]
    تاریخ عضویت
    1390-4-15
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,243
    سطح
    19
    Points: 1,243, Level: 19
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ازدواج

    سلام بر سوگل عزيز . دختر مهربون واحساساتي
    سوگل جان همه دوست دارن كه دوست داشته بشن. اين آقا وقتي مي بينه شما بهش علاقه داري ( با اينكه شما بهش نميگي اما خر كه نيست با يه حركت و اشاره هم مشخص ميشه) طبيعتا كلاهش ميندازه بالا و سعي مي كنه علاقه مند خودش رو از دست نده. خوب ما دخترا با يه لبخند و يه ذره رفت و آمد زود دل مي بنديم اما پسرا معمولا اينطوري نيستن. بيشتر همه چيز رو از همه لحاظ تحليل مي كنن حتي از لحاظي كه تو شرم مي كني بهش فكر كني.
    اين طبيعيه ها. اما جريان اين آقاپسر من فكر مي كنم علاقه ي شما يه طرفه است. اون بهتون علاقه نداره ولي از علاقه ي شما به خودش خبر داره پس فعلا شمارو تو دستش نگه داشته. اصلا هم به ازدواج با شما فكر نمي كنه.

    اگر پسري قصد ازدواج داشته باشه براي مطلع كردن خونوادش عجله مي كنه. يادت باشه
    .
    حالا منطقي فكر كن كسي كه به خيال خودش داره يه بچه رو گول ميزنه ارزش اين همه فكر كردن و دل بستن داره؟
    مي دونم سخته اما براي خوشبختي و عاقبت به خير شدن خودت دلت رو بكن و از خدا كمك بخواه تا بهترين فرد رو كه لياقتت رو داشته باشه سر راه قرار بده.

  7. 4 کاربر از پست مفید آسموني تشکرکرده اند .

    آسموني (شنبه 25 تیر 90)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 شهریور 92 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-08
    نوشته ها
    390
    امتیاز
    3,339
    سطح
    35
    Points: 3,339, Level: 35
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,374

    تشکرشده 1,334 در 350 پست

    Rep Power
    53
    Array

    RE: ازدواج

    سلام عزیزم

    تمام راهنماییهای که دوستان عزیز کردن همش درسته و من قبولشون دارم و با اطمینان بالا میگم ایشون شما رو واسه ازدواج نمیخواد .

    خیلی سخته قبول دارم اما خودش گفته دیگه.از این بالاتر؟؟؟؟

    به نظرم تمام راههای ارتباطیتو با ایشون ببند.

    بروتو تاپیک های عشق یک طرفه.من همشو خوندم و استفاده کردم.

    زمانتو هدر نده ونشین پای این اقا.این داره بازی میکنه.مگه بده واسش؟؟؟؟اون داره لذت میبره از این کارش بدون این که هدفی واسه ازدواج داشته باشه.

    راستی خوندن تاپیکتون سخت بود واسم.

    یه فاصله ای چیزی تا بشه راحت تر خوندش.

  9. 4 کاربر از پست مفید شوکا تشکرکرده اند .


  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 18 تیر 95 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1390-2-22
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,686
    سطح
    43
    Points: 4,686, Level: 43
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    148

    تشکرشده 152 در 74 پست

    Rep Power
    23
    Array

    RE: ازدواج

    من هم حرف های دوستان رو تائید می کنم


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.