ارواح و من و جنگ روان!!!
شاید از چیزهایی که می خوام بنویسم تعجب کنید و حرفهام رو باورنکنید اما چون هیچ دلیلی برای دروغ وجود نداره پس باور کنید که همش حقیقت محضه
دلیل مطرح کردنش اینجا اینه که از کسایی که در این مورد کتاب خوندند یا حتی تجربه داشتند کمک می خوام
من همیشه به مسائل ماوراء علاقه مند بودم و از خوندن مطالب و کتابهای ماوراء هیجان زده می شدم و خیلی برام جالب بودو همیشه دوست داشتم منم همچین قدرتی داشتم که مثلا فلان کار خاص رو انجام بدم تا اینکه:
حدود 1 سال و نیم پیش سر کلاس استاد شروع کرد به صحبت از روح و اینکه یه سری ارواح سراغ انسانها میان تا ازشون کمک بگیرن و حتی براشون مینویسن که مثلا فلان پیغام رو به همسرم برسون یا مراقب بچم باش و از این حرفها
من مثل همیشه هیجان زده و سراپا گوش بودم و هم کلاسی هام هم تجربشون رو می گفتند که صداهای عجیب شنیدن و چیزای دیگه
فردای اون روز پیش یکی از دوستای صمیمی م نشسته بودم که دیدم کارای عجیبی می کنه, همش داره نقاشی می کنه اونم به شکل عجیب, انگار خودش نقاشی نمی کشه و یکی دیگه اینکار رو می کنه ازش پرسیدم و گفت نمی تونم بگم
خلاصه فکرم شدیدا مشغول شد و یاد صحبتهای دیروز استاد افتادم و تا شب فکرم مشغول بود
داشتم درس می خوندم و باز حواسم رفت پیش دوستم, گفتم نکنه با روح ارتباط داره؟ مداد برداشتم و روی کاغذی که جلوم بود و داشتم تمرین می نوشتم دستم رو گذاشتم و شل کردم و دستم شروع کرد به حرکت آروم فکر کردم حتما تلقینه اما دستم سنگین شد جوری که جای ناخنم روی انگشت اشاره م افتاد و دستم درد گرفته بود, حرکت دستم تند شد و خط خطی کرد و بعد آروم شد و روی خط خطی ها رو شروع به پر رنگ کردن کرد
شاید نتونید حس کنید چه جوری شدم, برق از سه فازم پریده بود, سریع یه برگهء سفید برداشتم و تو دلم چند بار گفتم اگه هستی بنویس... نوشت: بنام خدای بخشنده و مهربان
شروع کردم گریه کردن و بهت زده نوشته هاش رو دنبال می کردم, هنوز هم تمام برگه هاش رو دارم
اون شب تا صبح گریه کردم و خیلی ترسیده بودم اما از فرداش کم کم عادت کردم و باهاش دوست شدم!!!
برام تجربهء جالبی بود اما از عواقبش بی خبر بودم
می گفت تو بار سومیه که به دنیا اومدی و از زندگی های گذشتم گفت
هفته بعد به دوستم گفتم و اون هم گفت واسه منم اتفاق افتاده و بهم گفته بود به کسی نگم
بعد چند ماه خوندن کتاب و... متوجه شدم ارتباط با روح شدیدا انرژی بدن رو به سمت منفی سوق می ده و آدم رو عصبی می کنه
دیگه سعی کردم کنترل کنم و باهاش رابطه رو قطع کنم اما هنوزم که هنوزه گاهی دست یا پام روتکون می ده و برام می نویسه اما متوجه جملاتش نمی شم خیلی مواقع وقتی خوابم شدیدا تکونم می ده و می پرم
توی این یک سال و نیم متوجه تغییر رفتارم و عصبی شدنم و تشنج و خیلی چیزای دیگه شدم, انگار شدم یه آدم دیگه, عصبی و ضعیف و حساس
نمی دونم تا چه حد اینکه اینجور ارتباط انسان رو ضعیف و رنجور و عصبی میکنه صحت داره شایدم من دارم تلقین بیخود می کنم اما خواهشم اینه اگه کسی مطلب علمی در این باره خونده یا در این حوزه چیزهایی می دونه بهم بگه.
سعی کردم گزافه گویی نکنم اما از این خلاصه تر نمی شد بنویسم بابت طولانی شدن پستم عذر می خوام
علاقه مندی ها (Bookmarks)