به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 تیر 90 [ 13:39]
    تاریخ عضویت
    1390-3-21
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,373
    سطح
    20
    Points: 1,373, Level: 20
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل ازدواج، بزرگتر بودن 1 سال دختر از من

    سعید هستم 24 ساله دانشجوی کاردانی کامپیوتراز شیراز و کارمند یک مجتمع آموزشی فرهنگی.تقریباً 9 ماه پیش به رفتار و حرکات یکی از همکارانم توجه کردم و به قولی ایشون به چشمم آمدند.ایشون 25 ساله کارمند بخش حسابداری و لیسانس حسابداری هستند.با توجه به ملاکها و معیارهایی که همیشه خودم در ذهنم برا انتخاب همسر داشتم ایشون اکثریت این ملاکها رو دارا بودن.خلاصه چندین ماه چیزی به ایشون نگفتم و بعد از 6 ماه که احساس کردم یک شناخت نسبی از ایشون پیدا کردم موضوع احساساتم و عواطفم و قصد امر مقدس ازدواج رو با ایشون مطرح کردم و تمام شرایطم را به ایشون گفتم و خواستار شدم که در مورد پذیرفتن من به عنوان همسر آینده فکر کنند.

    جوانی مستعد و باهوش و از لحاظ فهم و درک و شعور بالاتر از سنم قرار دارم و به خیلی ها حتی خود ایشان این امر ثابت شده است و همیشه توانستم در هر موقعیتی گلیم خودمو از آب بیرون بکشم و به اون استقلال و بلوغ فکری رسیده ام که بتوانم مسئولیت شخصی دیگری در زندگیم را بپذیرم و بتوانم تکیه گاه همسرم باشم.
    انسانی خانواده دوست و عاشق مهر و محبت در خانواده ای که قراره پدر اون باشم هستم و دوست دارم تمام لذت های زندگی رو برای خانواده ام به ارمغان بیارم و با اونا تقسیم کنم که بتونم همسر و فرزندان آینده ام را خوشبخت کنم و هر کاری لازم باشه میکنم.

    از لحاظ کار مشکلی ندارم و سربازی رفته ام و از لحاظ مسکن و خرج عروسی به پشتوانه پدرم تکیه کرده ام اما خرج و مخارج نامزدی و غیره از عهده خودم بر می آید.اهل دود و مشروب و رفیق بازی نیستم و همیشه سعی کردم از فساد اخلاقی دوری کنم.

    خلاصه ایشان با شناخت نسبی که نبت به من پیدا کردند بعد از مدتی جواب دادند که مساله یکسال سن مورد مهمی برایشان هست و نمیتوانند بپذیرند که همسر آیندشون کوچکتر از خودشون باشه.اما بعد از مدتی رفت و آمد دوستانه و شناخت بیشتر از من(چون خواهرم با خودمون همکار هست و با یکی از زوجهای همکار و خواهر ایشون که پیش خودم دوره کار آموزی دانشگاه رو گذرونده اندروابطی دوستانه داریم.حتی امسال عید همه با هم به مسافرت گناوه رفتیم و مهمان دایی ایشان که ساکن آنجا بودند بودیم که خب در این مسافت شناخت بیشتری نسبت به ایشان و خانواده شان پیدا کردم و مصمم تر شدم برای ازواج.در این مدت از طریق اس ام اس و تلفن با هم در ارتباط بودیم برای شناخت بیشتر از هم. )

    ایشان گفتند که جوابشان مثبت هست اما مشروط به اینکه خانواده شان راضی باشند.من که دیدم ایشون راضی هستند موضوع را با خواهر و مادر و پدرم در میان گذاشتم که همگی موافق بودند و پدرم گفتند که اپارتمان برایمان میخرند و خرج عروسی را میدهند.(پدرم کارمند بازنشسته و مادرم مدیرآموزش و پرورش بازنشسته) چرا که یه آشنایی در حد تعریف من و خواهرم داشتند.بعد از مدتی در خانواده خودمان قرار گذاشتیم که در یک تاریخ معینی من و مادر و خاله ام (که خاله ام نیز همکار خودمون هستند)به خواستگاری برویم.

    زمانی که خواهرم با ایشون تماس گرفتند که شماره منزلشون را ازشون بگیرن ایشون جریان را به خواهر و مادرشون گفتند وبا مخالفت شدید مادر و خواهرشون روبرو شدند.و به من اعلام کردند که جواب مادرم نه هست و شما نمیتوانید برای خواستگاری بیاید.از طرفی ایشون با داییشون که رفته بودیم گناوه مثل یک دوست هستند و داییشون آدم سخت گیری در مورد ازدواج ایشون هست اما روزی که مادرم تماس گرفتند و گفتند که دختر ما مساله سن برایش مهم هست و مادر من خواستار شد که بازم با دخترشان صحبت کنند و تجدید نظر کنند چرا که مساله یکسال سن امروزه مساله ای حل شدنی است مادر ایشونم گفتند تعریف خوبی پسر شما در خانواده ما زیاد هست اما دخترم با سن مشکل دارد.

    ایشون بعد از این قضایا با داییشون در مورد من صحبت کردند و تمام شرایط و خواسته من رو بهشون گفتند و در کمال ناباوری دایی ایشون پذیرفتند که بریم خواستگاری و نباید بهشون بگید نیایند خواستگاری و باید بیایند و شنتاخت بیشتری پیدا کنیم که آن شب هر دو خوشحال بودیم که حداقل یک حامی پیدا کرده ایم اما فردا صبح آن روز مادر ایشان با حالتی عصبانی ایشان را از خواب بیدار کردند و گفتند که به هیچ عنوان نباید ما به خواستگاری برویم و تمام این مدت شما داشتید به هم اس ام اس می دادید و از این امر ناراحت هستند و با قضیه اختلاف سنی مخالفت شدید دارن و در کل تعریف خوبی از من در منزلشان بوده اما اصلاً حاضر به قبول کردن و رفتن به خواستگاری نیستندوطرف مقابل من قضیه اس ام اس را انکار و رد کردند.

    بنابر این ایشون هم به من اعلام کرده اند که با توجه به اینکه از روز اول نظرشان مشروط به نظر خانواده شان هست نظرشان منفی هست.و هر چی که ازشان خواستم که بشینند با مادرشان صحبت کنند گفتند که شرایطشان جوری هست که نمی توانند هیچ صحبتی کنند وگفتند الان اگر دیگر خانواده هم قبول کند خودم قبول نمی کنم و جوابم منفی است و حتی خانواده من تازه از این قضایا خبر ندارند که تو تا اتمام دانشگاهت که 1 سال دیگر است قادر به ازدواج نیستی و بازم این موارد برایشان مهم هست.

    اما خانواده ام گفتند اگر خانواده مقابل راضی باشند تا شهریور ماه بعد از ماه رمضان مراسم نامزدی می گیریم وخانواده من 2 روز دیگر قرار است به مادرشان تماس بگیرند و قرار است که به ما جواب منفی بدهند.در این مورد جواب منفی ایشان وخانواده شان با مادر و خاله ام مشورت کردم و گفتند که بگذاریم مدتی بگذرد و به قولی آبها از آسیاب بیفتد اما طرف مقابلم به من میگوید که همه چیز بینمان تمام شده است و دیگر این موضوع را کش ندهم .

    ایشان الان در خانواده شان جوی نا آرام دارند و مادرشان با حرف هایش حس درونی ایشان را مختل کرده اند و اذیت میشوند در فضای خانه.اما من واقعا ایشون رو از صمیم قلبم دوست دارم و عشقم از روی هوا و هوس جوانی نیست.

    در آخر این نکته را متذکر شوم که ایشون به مدت 2سال با خواستگار قبلیشون که همکلاسی دانشگاهشون بوده ارتباطی ساده داشته اند که بعد از مخالفت های خانواده ایشون به رضایتشون منجر میشود که قضایا جلو میرود تا روزی که میخواهند به آزمایش خون بروند و ایشان میگوید که نمیخواهد با ایشان ازدواج کند و ایشان آن شخصی نیست که بتواند با او زیر یک سقف زندگی مشترکی داشته باشد.

    بعد از مدتها گیر دادن خانواده و خود پسر کلاً این قضیه منتفی شد و تنش ها و نگرانی و کشمکش هایی از سمت خانواده ایشان در خود خانواده شان وجود داشته و من بعداز گذشت 2 ماه این قضیه ازدواج رو به ایشون اعلام کردم.خلاصه که واقعاً نمیدانم با این مشکل باید چکار کنم و چگونه میتوانم به کسی که از صمیم قبلبم دوستش دارم برسم.خانوادم دلداریم میدن که تو از روز اول به خدا توکل کردی بسپارش دست خدا.از نگرانی هیچ کاری نمی توانم انجام دهم و با توجه به جسه لاغرم 3 کیلو هم در طی این چند روزه کم کردم و طرف مقابلم 5 کیلو کاهش وزن داشته.لطفاً با توجه به تخصص و تجربه راهی پیش پایم بگذارید

    .با تشکر از زحمات بی دریغ شما

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    58
    Array

    RE: مشکل ازدواج، بزرگتر بودن 1 سال دختر از من

    سلام جناب آقای سعید

    با این اوضاع فکر می کنم بهتر باشه صبر پیشه کنید, با توجه به اینکه 2 ماه قبل از ابراز علاقهء شما اون اتفاق برای طرف مقابل افتاده بوده فکر می کنم اون خانم شرایطش سخته و اگه بخواهید اصرار کنید اون عذاب می کشه و زده می شه پس صبر کنید, فکر نکنم مشکلی باشه اگه رابطتون رو که اس ام اسی هست قطع کنید, بذارید فکرش آزاد باشه و تحت فشار نباشه و از اونجائیکه قصدتون خیره خدا هم کمکتون می کنه,
    من فکر می کنم اون خانم به دو دلیل عقب کشیده یا به نتیجه نهایی نرسیده و ماجرای کم سن بودنتون رو قبول نکرده یا بخاطر احترام به خانوادش نمی خواد مشکلی پیش بیاد (مثل مورد قبلی ش) پس درکش کنید, بهتره که بعد یه مدتی بزرگ خانواده رو بفرستید تا با مادر ایشون صحبت کنه و این مسئله رو (که چیز حادی هم نیست اونم تو این دوره زمونه) حل کنه, می تونید از دایی ایشون هم کمک بگیرید.
    شاید بهانه مادر ایشون بخاطر وابستگی به دخترشون یا حتی عدم شناخت کامل شخص شما بصورت حضوری هست چون بعضی آدما به حرف دیگران تکیه نمی کنن, موارد مختلفی می تونه باشه پس سعی کنید با یه برسی دقیق و ریشه یابی اساسی ترین مسئله رو دریابید و در راه اصلاحش قدم بردارید.

    ((نظرات من کارشناسانه نیست و اطلاعاتم تجربی و از مطالعه هست))





  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 تیر 90 [ 13:39]
    تاریخ عضویت
    1390-3-21
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,373
    سطح
    20
    Points: 1,373, Level: 20
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مشکل ازدواج، بزرگتر بودن 1 سال دختر از من

    ازت ممنونم tell me جان.البته خانواده و خاله ام هم همین مساله ای که شما فرمودید رو بهم گفتند.بازم تشکر

  4. کاربر روبرو از پست مفید saeid66 تشکرکرده است .

    saeid66 (شنبه 21 خرداد 90)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 93 [ 10:43]
    تاریخ عضویت
    1390-2-12
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    3,908
    سطح
    39
    Points: 3,908, Level: 39
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    341

    تشکرشده 352 در 169 پست

    Rep Power
    38
    Array

    RE: مشکل ازدواج، بزرگتر بودن 1 سال دختر از من

    سلام سعید عزیز
    من کاملامشکلت رو درک میکنم چون جوردیگه ای توشرایط شما و ان خانم هستم ولی اینو میدونم که خانواده دختر وقتی ببینن پسری خواستگاری خوبی هست ویک مقداری صبر هم پیشه میکنه مطمئن باش راضی میشن مگر اینکه شما کار غیرمعقولی انجام بدی که مطمئنم با شخصیت شما کارنامعقول نمیکنین فقط صبرکن
    ان شالله همه جوونا به آرزوهاشون اگه صلاحه برسن

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 شهریور 90 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1390-3-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,470
    سطح
    21
    Points: 1,470, Level: 21
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 41 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مشکل ازدواج، بزرگتر بودن 1 سال دختر از من

    سلام اقا سعید
    به نظر من یه مدت باید ارامش برقرار بشه ولی شما در این مرحله بیشتر از همه باید منطقی تصمیم بگیری و نه احساسی به نظر من باید یه مدت که گذشت مثلا سه ماه مشروط به اینکه هیچ تماس تلفنی واس ام اسی وحتی چشمی با هاش نداشتی یک بار دیگه محکم باهاش صحبت کن و درخواستت مطرح کن اگر جواب منفی داد مطمئن باش نمی تونی باهاش خوشبخت بشی چون یک خانم 25 ساله وقتی نتونه خودش تنهائی تصمیم بگیره و این قدر تحت سلطه مادرش باشه تا اخر عمر همینطوره اونوقت باید برای کوچکترین مسائل زندگیتون نظر مادرش رو جلب کنید به خدا توکل کنید و از خدا بخواهید انچه برتون خیره پیش بیاره


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.