به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 43
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 آذر 91 [ 22:48]
    تاریخ عضویت
    1390-3-16
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    1,731
    سطح
    24
    Points: 1,731, Level: 24
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    باهاش به هم زدم چون...

    همه چيز خيلي رويايي تر از اين بود كه تبديل به واقعيت بشه.هميشه وقتي ميديدم دختري رو دوستت دارم هاي يه پسر رو باور ميكنه بهش ميخنديم تا اينكه اين بلا سر خودم اومد مني كه كلي قرار و قانون داشتم تو زندگيم.
    10 سال از من بزرگتر بود بهش ميگفتم بابا بزرگ اصلا فكر نمي كردم رابطمون به جايي بكشه كه بهش وابستگي عاطفي پيدا كنم.شايد اون روزا از اينكه يه پسر ميومد جلوم و خيلي راحت پيشنهاد دوستي ميداد حرصم ميگرفت و شايد چون اون اينكارو نكرده بود رفته رفته بهش علاقه مند شدم اون موقع ها استاد دانشگاهم خواستگارم شده بود با اينكه دو سال از اون كوچكتر بود ولي فوق ليسانس كامپيوتر از دانشگاه تهران بود و بورس تحصيلي براي دانشگاه ام آي تي آمريكا گرفته بود.مامانش گفته بود تا ازدواج نكني نميذارم بري.همه دوستام ميگفتن خريته اگه به خاطر يه آدم 30 ساله اي كه هنوز ترم 7 ليسانسشم نگرفته و هيچ كار و بار درست حسابيم نداره ردش كني.
    اما من بهش ميگفتم حاضرم حتي مراسم عروسي هم نگيريم.ولي اون بهانه مي آورد كه تا كار پيدا نكنه نمياد جلو.اوايل كه باهاش آشنا شدم خيلي برام وقت ميگذاشت.روزي 5 6 ساعت فقط با هم در مورد مسائل مختلف حرف ميزديم.هر دفعه كه باهاش قرار ميذاشتم با كلي كيسه هاي كادو ميومد و مثله يه مرد جنتلمن عاشق پيشه رفتار ميكرد مثله يه شاهزاده رويايي.كم كم كه به خودم اومدم ديدم واقعا بهش دل بستم.نصف شبا زير بارون مي اومد پشت پنجره ام و تكيه ميداد به درخت سر كوچه.محال بود كه يه شب با صداي اون خوابم نبره...
    يه هو همه چيز بر عكس شد من عاشق شدم اون معشوق.بهش التماس ميكردم كه بهم بگه دوسم داره ولي اون ديگه فرق كرده بود ديگه آدم سابق نبود ديگه از هر فرصتي براي ديدن من استفاده نمي كرد.ميشد كه حتي سه روز يكبار هم بهم زنگ نزنه و بعد هر بار يه بهانه اي مي تراشيد طوري كه فكر ميكردم خودشم ميونه اون همه بهونه ديگه كم آورده.
    ولي باز هم ادعا ميكرد كه دوسم داره مدام بهش تلفن هاي مشكوك ميشد.فيلم بدي هم تو گوشيش پيدا كردم دلم نميخواست فكر كنم كه اون فيلمو خودش گرفته.حتي يه بار هم يه اس ام اس واسم فرستاد كه توش نوشته شده بود پس هم سنيم ببخشيد من سرم يه كم شلوغه وقتي ازش پرسيدم دوباره يه بها نه ي ديگه دس و پا كرد و گفت كه ميخواسته ببينه آيا اين از طرف منه. با اعتماد به نفس خيلي بالايي دروغ ميگفت جوري كه حتي خودشم باور ميكرد كه دروغاش راسته و وقتي كه لو مي رفت به راحتي ميگفت معذزت ميخوام و من ميبخشيدم.واقعا انگار كور شده بودم.
    تا اينكه بر حسب اتفاق ديدم عضو يه سايت دوس يابه و هزار جور عكس با ژست هاي مختلف گذاشته اونجا و دخترها كه واسش پيام هاي آشنايي فرستاده بودن حتي تو اون عكس ها زنجير من هم گردنش نبود زنجيري كه ادعا ميكرد هيچ وقت از گردنش در نمياد...
    با اين كار ديگه تير خلاصي رو زد مغز احساسم پر پر شد و خونش ريخت رو در و ديوار اتاقم.
    نميدونم ميتونيد بفهميد چه حسيه وقتي از كسي كه بيشتر از همه بهش اعتماد داشتيد فريب بخوريد.
    باهاش تماس گرفتم و خواستم سريع بياد تو كوچمون كه هميشه با هم اونجا قرار ميذاشتيم.فقط ميخواستم دفتر خاطراتمو ازش بگيرم و عكس ها و شماره هام رو از تو گوشيش پاك كنم.با همه اين اتفاقات بازم خودشو زده بود به مظلوم نمايي مثله آدمايي كه از هيچي خبر ندارن.تمام بدنم ميلرزيد سر تا پاش رو با حقارت نگاه كردم مدت ها بود كه براي ديدن من از اون دك و پز سابقش خبري نيود با يه لباس و دم پايي هاي تو خونه و يه لبخند ابلهانه رو لبش كه ميپرسيد چطوري عشقم؟
    من كه وقتي اون نبود حتي آرايشم نميكردم من كه سعي ميكردم براي اون شيك پوش و آراسته باشم فقط براي اون...ولي اون فقط وقتي با من نبود تيپ ميزد.
    ديگه حالم داشت از اين همه حماقت به هم ميخورد من حتي به مامان و برادرم هم راجع به اون گفته بودم ولي اون حتي يه بارم نخواسته بود من و به خانواده اش معرفي كنه.
    ولي عجيب اينه كه هنوزم دست از سرم بر نميداره و اصرار داره بگه همه فكر هاي من اشتباهه.
    نميدونم بايد چه كار كنم واقعا از نظر روحي صدمه ديدم.



  2. 6 کاربر از پست مفید lovestory تشکرکرده اند .

    lovestory (سه شنبه 24 خرداد 90)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 24 مرداد 93 [ 22:12]
    تاریخ عضویت
    1390-1-04
    نوشته ها
    166
    امتیاز
    3,467
    سطح
    36
    Points: 3,467, Level: 36
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    386

    تشکرشده 356 در 119 پست

    Rep Power
    30
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    دوست عزیز سلام
    به تالار خوش امدی
    احساسات جریحه دارت قابل درکه میدونم غرورت شکسته و از اینکه عشق و محبتت رو پای کسی ریختی که ارزشت رو نداشت ، ناراحتی
    اما دوست خوبم واقعا به خاطر اینکه عاقلانه تصمیم گرفتی و اجازه ندادی این وابستگی عاطفی چشمات رو روی حقایق ببنده بهت تبریک میگم
    اقدامت شجاعانه بوده و درست ، شک نکن و تمام راههای ارتباطی رو به روی ایشون ببند اجازه نده بیش از این به شخصیتت بی احترامی کنه
    [color=#DDA0DD]
    قاطع و محکم در برابر خواستش مبنی بر ادامه ی رابطه بایست و مطمین باش وقتی قاطعیتت رو ببینه خودش عقب نشینی میکنه
    سعی کن تو این مدت بیشتر به خودت رسیدگی کنی و به کارها و علاقه مندیهایی که باعث میشه ذهنت از این مساله دور بشه بپردازی
    سعی کن کمتر تنها بمونی که فکر و خیال به سراغت نیاد و قطعا برای اینکه به ارامش کامل برسی نیازمند زمان هستی تا احساساتت ترمیم بشه
    فقط مساله ای که هست اینه که مدارکی که دست ایشون دارید کمی نگران کننده است که باید از دست ایشون خارجش کنید تا از اونها سواستفاده نکنه
    اگه میتونید در این مورد از خونواده و به خصوص برادرتون کمک بگیرید

  4. 4 کاربر از پست مفید سبزه تشکرکرده اند .

    سبزه (دوشنبه 16 خرداد 90)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 آبان 91 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    1,659
    سطح
    23
    Points: 1,659, Level: 23
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 77 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    [/size]

    خوش اومدی به تالار
    به نظرم جای شکرش باقیه که هنوز دیر نشده این فرد رو شناختی
    چه بسا شاید بعد از ازدواجتون این مسائل پیش میومد که به مراتب بدتر بود
    عزیزم الان ناراحتی طبیعیه
    خودتو سرزنش نکن
    همه چی درست میشه
    هرچه زود تر اون مدارکو از دستش دربیار
    با دوستات بیشتر بگذرون، گریه کن خلاصه این انرژی منفی رو تخلیه کن
    خدا پشت و پناهته

  6. 2 کاربر از پست مفید mohammad_1369 تشکرکرده اند .

    mohammad_1369 (دوشنبه 16 خرداد 90)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    lovestory عزیزم سلام
    میخوام از تجربه خودم بهت بگم تجربه ای که 3 سال از بهترین سال های دانشگاه ازم گرفت و درگیر این دوستی مسخرم کرد تجربه ای که حتی بهترین دوران نامزدیم رو به بدترین شکل باعث شد بگذرونم
    منم مثل تو واضح بگم بنا به یه خریت دوست شدم البته حد و حریم هام خداروشکر خیلی واضح بود و بعد 3 سال یهو تو اوج این دوستی دیدم اینده نداره بهم زدم همون موقع خواستگار اومد قبول کردم به همسرم همه چیز گفتم اونم گفت مهم نیست کمکت میکنم فراموشش کنی اره کمکم کرد ولی بهترین روزهام از دست دادم اخه اینقدر ضربه خورده بودم که صبح و شب اشک میریختم تو اغوش همسرم بودم ولی خیلی احمقانه واسه دوستم گریه میکردم 1 سال طول کشید تا همه چی عادی شد برام ولی بی تاثیر تو احساس همسرم نبود میدونی 1 سال دیگم طول کشید که باور کنه از حالت سنگ صبور در اومده و حالا اون عشقمه و بارها ازش شنیدم که میگفت تو منو دوست نداری ببین به همین راحتی حتی2 سال بعد از بهم زدن دوستیم باز هم درگیر احساسی بودم
    تورو خدا مقاوم باش اگر 100000 بار اومد سمتت مقاومت کن خطت رو عوض کن اگر بعد 1 سال بهم بزنی 6 ماه درگیری اگر بهد 3 سال بهم بزنی 1 سال درگیری پس بین بد و بدتر بد رو انتخاب کن

  8. 2 کاربر از پست مفید sahra100 تشکرکرده اند .

    sahra100 (دوشنبه 23 خرداد 90)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 آذر 91 [ 22:48]
    تاریخ عضویت
    1390-3-16
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    1,731
    سطح
    24
    Points: 1,731, Level: 24
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    سلام مرسي از همتون.راستش دوازده روزه كه ازش بيخبرم خطام رو كه خاموش كردم ولي ميدونم كه اون منتظره تا مثله هميشه همه چي آروم شه و دوباره برگرده ولي نميدونم چي بهش بگم اگه بگه كه چرا باهاش اين مدت قطع رابطه كردم.خواهش ميكنم كمكم كنيد كه يه جواب قاطع بهش بدم چون هر وقت تو چشاش زل ميزنم كم ميارم. به خدا تو اين مدت همش ياد خاطرات قشنگمون مي افتادم و يه چند بار هم خواستم با يكي ديگه ارتباط برقرار كنم ولي نتونستم وقتي ياد ژستايي كه تو اون عكسا گرفته بود ميوفتم حالم به هم ميخوره.همه پسرا همينطورين؟

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    سلام خانم گل

    درکت می کنم اما مقاوم باش دختر, و شاکر باش که بیشتر از این ادامه ندادید و دستش رو شد, چرا یاد خاطرات خوبت می افتی؟ من اگه جای شما بودم (که قبلا بودم) یاد خاطرات بد می افتادم تا بتونم ازش دل بکنم و برام ضربه نشه, خودم رو سرگرم می کردم و به چیزای با ارزش تر فکر می کردم, کتاب می خوندم, ورزش می کردم و حتی می رقصیدم
    تو این شرایط اصلا به پسر دیگه ای فکر نکن اصلا, چون بخاطر نیاز عاطفی که تو این وضعیت داری وابستگی جدیدی ایجاد می شه این بار بدتر از قبل و بی منطق تر از قبل,به جاش برگرد به همون آدمی که بودی.
    تو چشماش نگاه می کنی شل نشو, به این فکر کن که با چشماش چقدر به دخترای دیگه نگاه کرده, رابطه ت رو قطع کن, همچین آدمی لیاقت هیچ چیزی رو نداره چه برسه به یه عشق صادقانه, زیادم حسرت نخور بخاطر استادت چون نمی دونی آیا با اون خوشبخت می شدی یا نه
    یه زندگی جدید رو شروع کن
    این هم بگم که همه پسرا بد نیستن همونطور که همه دخترا بد نیستن, از خدا بخواه که یه آدم صالح جلوی پات بذاره
    "بهش التماس ميكردم كه بهم بگه دوسم داره"؟؟؟
    من اگه جات بودم ازش دوری می کردم, هر چی سمت آدما بری ازت فرار می کنن, خودت رو بزرگ بدون, این که گذشت اما سعی کن تعادل ایجاد کنی کلا تو زندگیت با همسرت منظورمه, نه زیاد تحت فشار بذارش نه زیاد از حد درکش کن چون اینطوری خودت نابود می شی و بعد مدتی می شه وظیفه و تازه واسه آدم ارزشی هم قائل نمی شن و راحت ترمی زنن تو سر آدم چون خودمون بهشون یاد دادیم.

    ,مراقب خودت باش, واسه چیزی غصه بخور که ارزش داشته باشه


    راستی برای اینکه جواب قاطع بدی اول باید با خودت به این نتیجه رسیده باشی که دیگه نمی خوای باهاش باشی ( که این واقعا به نفعته و ادامه دادن یعنی از چاله به چاه پا گذاشتن) پس به این نتیجه برس, قاطعیت بعدش میاد,
    به نظر من خیلی محکم و البته محترمانه که بعدا دردسر ساز نشه و بدون ترس از هیچ چیزی بهش بگو که نمی خوای ادامه بدی چون این رابطه برات غیر قابل تحمله, زیادم سعی نکن براش توضیحات بدی, وقتی توضیح بدی احساساتی می شی و ممکنه اون با هر کلکی خامت کنه بهش بی توجه باش
    ضعف نشون نده اگه حتی تهدیدت کرد که مثلا عکست رو نشون می دم و... بگو من از چیزی نمی ترسم و اونقدر با خانواده م راحت هستم که همه چیزم رو می دونن و اگه دردسری ایجاد بشه واسه تو ایجاد می شه ( البته خودت بهترین تصمیم رو می تونی بگیری پس از این حرفا فقط کمک بگیر و چون تویی که اون آقا رو می شناسی خودت هم بسنج).

    ما هم کنارتیم, نگران نباش, مظطرب نباش و خدا رو فراموش نکن

    اگر تنهاترین تنهایان هم شوم باز هم خدا با من است, او جاشین تمام نداشته های من است

  11. 4 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (سه شنبه 24 خرداد 90)

  12. #7
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    lovestory نازنین

    خوش آمدی به سرای با صفای همدلان همدردی


    عزیزم درکت می کنم که چقدر به غرورت برخورده ، و احساس می کنی تحقیر شدی . این ناراحتی ها و ازردگیهایت طبیعیه و نشان از تلنگر خوردن عزت نفست هست ، اگر غیر از این بود باید نگران می شدی . اینهم دوره ای است و باید به خودت کمک کنی تا از سر بگذرانی و البته نیازه که تجربه آنرا نگه داری و بفیه را به فراموشی بسپاری ، تجربه اش را برای درس گرفتن . و درک اینکه ارزشت خیلی بالاتر از این هست که با اینجور رابطه ها به خودت آسیب بزنی و .....

    در مقابلش همچنانم قاطع باش و اجازه هیچ گونه ارتباطی نده و از خودت هم در مقابل وسوسه کنجکاوی در موردش احوالش و ... مراقبت کن .


    لینک زیر را با دقت بخون ، مطمئنم بسیار در کسب ارامش بهت کمک می کنه :


    >>>> گفتگوی صمیمانه مدیر همدردی با دخترانش


    .

  13. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 24 خرداد 90)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 آذر 91 [ 22:48]
    تاریخ عضویت
    1390-3-16
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    1,731
    سطح
    24
    Points: 1,731, Level: 24
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    مرسي تل مي عزيزم ممنونم فرشته مهربونم.
    راستش من تو يه خانواده اي متولد شدم كه اختلاف سني 50 60 ساله با همشون داشتم و به خاطر اصالت خانوادگي يا هر چيز ديگه هيچ كس رو قبول نداشتن.از كودكي هميشه تنها بودم و هيچ دوست و هم صحبتي نداشتم پدرم اخلاق رئيس مابانه اي داشت و هميشه بين من و او كلي فاصله بود به طوري كه هر وقت ميومد من تا مدت ها از اتاقم بيرون نمي رفتم.يادمه تو دبستان همش سرم رو نيمكتم بود و صورت و مقنعه ام خيس از اشك.پدرم نه اهل معاشرت خانوادگي بود و نه ميگذاشت ما ازش دور بشيم.تمام لحظه هاي كودكي و نوجوانيم رو تو اتاقم گذروندم.بابا خيلي روي درس من هزينه ميكرد و پافشاري زيادي ميكرد من هميشه جزو رتبه آور هاي مدرسه بودم.اما هميشه با ناراحتي درس ميخوندم سال دوم دبيرستان نسبت به درسم استرس عجيبي گرفتم و موقع امتحان هاي ترم دوم بود كه احساس كردم به پوچي رسيدم و خودكشي كردم.
    وقتي ياد اون روزا ميوفتم كه چه بلاهاي سر خودم آوردم و چه قدر خودم رو زخم و زيلي كردم تنم ميلرزه.
    ولي بعد از اون تبديل شدم به يه آدمه بي انگيزه و بي هدف كه فقط به مرگ فكر ميكرد.
    وقتي رفتم دانشگاه يه كم از اون حال اومدم بيرون و رابطه جديدم با اون مرد باعث شد يه كم زندگي واسم جذابيت پيدا كنه.
    بعضيا ميگن خوشي زده زير دلت بعضيا ميگن قدر نميدوني ميگن برو سراغ دين ورزش كن برو سراغ هنر موسيقي...
    بايد بگم كه من همه اين راه ها رو امتحان كردم الان نوازنده ي سه تارم و نقاشم طوري كه در و ديوار هاي خونم پره از تابلو هاي نقاشيمه ولي به نظرم همه اينا واسه اينه كه آدم خودش رو مشغول اين دنيا كنه.شايد براي خوشبختي تنها كليد نفهميدن باشه...
    نميدونم
    فقط ميدونم كه زندگي امروز فدا كردن آسايش در راهه تامينه وسايله آسايش شده.


  15. کاربر روبرو از پست مفید lovestory تشکرکرده است .

    lovestory (سه شنبه 24 خرداد 90)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...


    فکر نمی کنم کسی از من تنهاتر بوده باشه
    نمیگم کسی از من بدبخت تر نبوده اما در مورد تنهایی باید بگم دنیای من اتاقمه نه مادری نه پدری نه برادری, حرفات دوباره اشکم رو در اوورد...

    دیشب می خواستم تاپیک باز کنم اما احساس کردم حوصله بقیه رو سر بردم, دیشب پدرم گذاشت رفت از خونه, چون بهش گفتم صاحبخونه گفته تا 10 روز دیگه باید بریم و با این پول هیچ جا خونه گیر نیووردم, گفتم خودم هم پول ندارم بهم پول بده هزار تومن هم ندارم گفت باز اومدم تو این خراب شده و رفت تو اتاق و در رو کوبید بعد چند دقیقه اومد بیرون و حاضر شد رفت یه مقدار پول گذاشت برام گفت بیا بردار منم رومو برگردوندم و جوابش رو ندادم... بهش اس ام اس دادم و گفتم فکر نکن نمی دونم هزار تومن پول می ذاری ته جیبت و میای می گی پول ندارم بعد صبح یواشکی می ری بانک(دم خونه) و پول می گیری و می ری...

    روی بدن من هم پر از زخمه, زخمایی که خانوادم حک کردند و یه سری هاشم خودم حک کردم با تیغ و سیگار و... اونموقع کوچیکتر بودم و نمی دونستم, حالا که سنم بیشتر شده و بد و خوب رو تشخیص می دم می دونم انگیزه یعنی خودمفقط و فقط خودم...
    23سال جون کندم تا بتونم خانواده م رو سر پا نگه دارم عاقبت؟ مریضی قلب, عصبی بودن, تشنج, استرس بی مورد, تیک عصبی و.. بعد از اینکه تاپیک "من دیوانه وار تشنه نوازشم" رو باز کردم فهمیدم باید خودخواه شم, خیلی سختمه اما تو این 23 سال که سعی کردم بقیه رو تغییر بدم چی شد؟
    ببخشید یه دفعه احساساتی شدم
    ببین خانمی... اون آدم ارزش نداره, شاید الان فکر کنی واااای چه ضربه ای خوردم اما نه! تو فقط متوجه شدی که اون آدم لیاقت تو رو نداره, مطمئن باش یه آدمی که لیاقتت رو داشته باشه در آینده در انتظارته, پس نه غصه بخور نه به خودت تلقین کن
    آفرین بابت تمام نقاشی هات و موسیقی که بلدی و هنرهایی که داری و بهت واقعا تبریک می گم, اینا هم دلیل بیشتریه واسه اینه که قدرخودت رو بیشتر بدونی, این خودتی که باید خودت رو دوست داشته باشه, منتظر عشق از طرف کسی نباش(تجربهء شخصی مه), باور کن یه روزی اوضاع جوری عوض می شه که خودت هم می مونی, خدا قادره و داره نگات می کنه پس یه جوری عکس العمل نشون بده که خدا دوست داشته باشه و متوجه بشه لیاقت داری و وا نمی دی.
    مواظب خودت باش
    ببخشید طولانی شد



    اگر به داشته های خود و نداشته های دیگران فکر کنی خواهی دید که با تمام کمبودها چقدر خوشبخت هستی آنگاه خدا را شکر خواهی کرد.


  17. 4 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (سه شنبه 24 خرداد 90)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 آذر 91 [ 22:48]
    تاریخ عضویت
    1390-3-16
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    1,731
    سطح
    24
    Points: 1,731, Level: 24
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: باهاش به هم زدم چون...

    نميتونم با گفتن مشكلاتم به شما از شدت دردي كه داريد كم كنم چون داشته و نداشته نيست مسئله درده و درد رو هم از هر طرف كه بنويسيد درد خونده ميشه.و اين درد مشترك همه ي ما آدماست مهم نيست كه چي باعثش ميشه...
    ولي انگيزه اي نيست فقط سرگرميه شايد اين دردهامون هم نوعي سرگرميه.قديما از هر كسي ميپرسيدم انگيزه اش براي زندگيه چيه يك جوابي ميداد ولي جواب هاشون انگيزه من نميشد سرگرميشون بود.به اين نتيجه رسيدم كه اصلا براي من همچين چيزي وجود خارجي نداره.
    كاش ميشد بدون ترس عاشق شد.من عاشق اون مرد نبودم تنها محيط بسته زندگيم كه به خاطر امنيت بيشترم بود باعث شد بدتر در معرض خطر بيوفتم.
    و حالا كه دو هفته ست ازش بي خبرم متوجه اين موضوع شدم كه عاشق اون نبودم.چون تنهاييامو پر كرده بود دوسش داشتم و تنها دليلم همين بود چون وقتي اين دليل از بين رفت و كم شد برام دوست داشتن از بين رفت.


  19. کاربر روبرو از پست مفید lovestory تشکرکرده است .

    lovestory (سه شنبه 24 خرداد 90)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.