به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 مهر 89 [ 16:10]
    تاریخ عضویت
    1387-1-19
    نوشته ها
    1,801
    امتیاز
    13,034
    سطح
    74
    Points: 13,034, Level: 74
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    954

    تشکرشده 992 در 530 پست

    Rep Power
    198
    Array

    دزد بيسکويت !

    سلام دوستان
    شايد شما قبلاً داستان زير را جايي خوانده باشيد اما به نظر من اين داستان ارزش دوباره خواندن را داشته باشد.


    يک شب، زنی در فرودگاه منتظر بود، با ساعت های طولانی مانده به پروازش.

    در فروشگاه فرودگاه به دنبال کتاب گشت، يک پاکت بيسکويت خريد و جايی برای نشستن پيدا کرد.

    غرق در مطالعه ی کتابش بود، اما با اين وجود، متوجه شد که مردی در کنارش، بينهايت گستاخ، از درون پاکت بين آنها، يکی دو بيسکويت برداشت،

    و زن سعی کرد ناديده انگارد، تا کسی متوجه نشود.

    زن کتاب خواندو بيسکويت خورد، مواظب ساعت بود،

    در حالی که « دزد بيسکويت » ناهنجار به خالی کردن محتويات پاکت ادامه می داد. هر دقيقه که می گذشت زن بيشتر عصبی می شد.

    او انديشيد، « اگر من اين قدر مؤدب نبودم، چشمش را سياه می کرده بودم! »

    با هر بيسکويتی که زن بر می داشت، مرد نيز بر می داشت. وقتی که فقط يکی باقيماند، زن مانده که او چکار خواهد کرد.

    مرد با لبخندی بر صورت و خنده ای عصبی، بيسکويت را برداشت و آن را دو نيم کرد. او يک نيمه را به زن تعارف کرد، و خود نيمه ی ديگر را خورد.

    زن آن را از دستش قاپيد و فکر کرد، « واقعاً که، اين آدم عجب رويی دارد، و پررو هم هست، چرا که، حتی تشکر هم نکرد! »

    او هرگز به ياد نداشت اين قدر جسور شده باشد، و وقتی که پروازش اعلام شد، نفس راحتی کشيد.

    چيزهايش را جمع کرد و به طرف درب خروجی ره راه افتاد، و از نگاه کردن به « دزد نمک نشناس » پرهيز کرد.

    سوار هواپيما شد و در جايش فرو رفت. بعد ياد کتابش افتاد که تقريباً تمام بود.

    در حالی که دستش را توی کيفش کرده بود، از تعجب خشکش زد، آنجا پاکت بيسکويتش جلوی چشمش بود!

    زير لب گفت : « اگر مال من اينجاست ، پس آن يکی مال او بود که با من سهيم شد. »

    برای عذر خواهی خيلی دير بود، با تأثر تشخيص داد که خود پررو بوده، نمک نشناس و دزد!

    نوشته : دی . تراينيداهانت

  2. کاربر روبرو از پست مفید دانه تشکرکرده است .

    دانه (چهارشنبه 04 اردیبهشت 87)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ميخوام اولويت همسرم فقط من باشم
    توسط sara94sara در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آذر 95, 12:37
  2. اقاي مدير همدردي حق عضويت شماره حساب بانك صادرات بدهيد
    توسط محمدابراهیمی در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: سه شنبه 12 مرداد 89, 14:27
  3. 10 كليد براي تقويت روحيه
    توسط keyvan در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 30 بهمن 87, 00:48
  4. ازدواج و حفظ هويت خانمها
    توسط erfan25 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 10 اسفند 86, 19:09

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.