سلام دوستای گلم
این مهم کاملا آشکاره که همه شمادرجریان مشکلم بودیدودلسوزانه کمک کردیدتااین خطرروبه سلامت پشت بگذارم والان من باگذشت دوهفته ازآن ماجرا هنوزآرام نشدم،احساس شدیدگناه،پوچی عواملی هستندکه برای یک لحظه رهایم نمی کنند.ازخداکمک می خوام،کمی بعدخجالت می کشم وتصمیم می گیرم دیگه هیچی ازش نخوام،کارم فقط شده گریه.گریه هام دست خودم نیست،خونه وکارنمی شناسه.احساس پوچی می کنم.به حال همه کس غبطه می خورم وعمل خودمو بزرگترازهرگناهی میدونم.
همش توفکراینم که چه جوری طلب بخشش کنم وبعدچه جوری بفهمم خدامنوبخشیده.
این افکارداره وجودمو ازبین می بره!البته ناگفته نمونه که شوهرم بازم مثل همیشه هوامو داره وبرای اینکه منوازاین حال وهوا دربیاره همه کاری می کنه مثلا به هربهانه ای جشنی 2نفره ترتیب میده،برام کادومی خره،سعی میکنه زودبیادخونه وبیشترکنارم باشه ومهمترازهمه میشینه وتانصف شب به حرفام ودرددل هام گوش میده.ولی بااین همه من خیلی حالم بده.سعی میکنم گریه هاموپیش اون کنترل کنم ولی وقتی تنهام ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)