به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 92 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1390-2-02
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,972
    سطح
    26
    Points: 1,972, Level: 26
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    سلام.من الان 34 سالمه و خانمم 27 سال . ما هنگامی که ازدواج کردیم شش ماه بود که همکار بودیم . اصلا یادم نیست چطور شروع شد ولی میدونم با توجه به اینکه خودم شدیدا به مدیریت و موفقیت علاقمندم و دیدم اونهم مثل خودمه علاقه اولیه و تفکر درست بودن انتخاب شکل گرفت . در طی مراحل اصلا راجع به خانوادشون هیچ نوع آشنائي نداشتم و به هر چه گفته بود اكتفا كردم . با توجه به تفاوت مذهبی هم که داشتیم از خیلی چیزها مثل جهیزیه صرفنظر کردم و با توجه به لوازم کاملی که داشتم پیشنهاد دادم نیازی نیست . تا دو سال اول مشکل چندانی نبود که در واقع اصلا اهمیت نمیدادم و راحت از کنارشون میگذشتم و خیلی راحت کوتاه میامدم . هر هفته منزل پدریشون باید میرفتیم و هر روز با مادر و خواهرش ارتباط حضوری یا تلفنی داشت . هر هفته هم یکی دوشب مادر یا خواهرش منزل ما بودند . به تدریج متوجه شدم در این مدت اصلا هیچ محبتی از طرف اون جذب نکردم و مثل کسی که خوابه رفتار کردم . محبت فقط از طرف من بود و در واقع هدر میرفت . اون فقط منو به عنوان یکی از داشته هاش و برای خودش میخواست و چیزهایی مثل خانه داری و غذا پختن رو فداکاری در حق من میدونست . البته حدود چند ماه پس از ازدواج هم کار رو ترک کرد و رفتارش کاملا عوض شد . حالا میفهمم که اون روحیه فعال هم فقط بنوعی تظاهر به هم فکر و همدل بودن با من بوده . فکر کردم خب روحیه خانه دار داره بزار یه زن کامل خانه دار باشه که اینهم نشد . انجام وظایف زناشوئیش مشروط به رضایت کاملش از من بود یعنی سعي ميكرد به عنوان اهرم کنترل من ازش استفاده بكنه و اگر آنچنان که مد نظرش بودم پاداش میگرفتم اونهم با اکراه . به هر بهانه کوچیکی ازم ایراد میگیره از طرز لباس پوشیدنم تا غذا خوردن . در حالی که من حتی از بزرگترین اشکالاتش هم که اصلا قبلا نمیدیدم و الان متوجه میشم هم خرده نمیگیرم . وقت ازدواج گفته بود تا دو ترم دیگه لیسانس میگیرم . بعد یکسال معلوم شد تا حد کاردانی هم چهار ترمش مونده و اون رو هم ول کرد . از طرف دیگه خانوادش خانواده ای نابسامان وغرق در جهل و نادانی هستند . پدر بیسوادش بیکار در خانه نشسته و مثل یک قاضی بی رحم برای همه حکم صادر میکنه و مادر بیسوادش هم در نقش معلم به همه درس زندگی البته طبق فهم و شعور خودش میده . دست به هر کار جدیدی که میزنم و دلم میخواد با موفقیت کامل پیش برم وقتی پدره متوجه میشه همون روز اول میگه بهت نصیحت میکنم دیدی صرف نمیکنه جمعش کن! نتیجه این میشه که ناراحت بشم و اخم کنم . تازه به خونه که رسیدم دعوا شروع میشه که چرا به پدرم اخم کردی . خانواده در کوچکترین مسائل زندگیمون دخالت دارند و همواره من به عنوان یک غریبه بشمار میرم . هیچ محبت و صمیمیتی وجود نداره و همواره باید در حال رعایت اونها باشم در حالی که یک شغل خوب دارم و مدیر یک شرکت آبرومندم و اعضاء خانوادشون بالاترین سوادشون دیپلمه باید به حرف اونها گوش بدم و تحملشون کنم . عروس خانواده چند ماه پیش بعد از تحمل پنج سال همین وضعیت مشابه توسط پدر محکوم به ناسازگاری شد و علیرقم اینکه یتیم و خانوادش متعلق به یک استان دیگه بودند از خانه بیرون انداخته شد و در تمام فامیل هم جوسازی کردند که سازگار و در حد خانواده ما نبود . جرمش این بود که به شوهرش گفت باید دخالت خانوادتو تو زندگیمون کم کنی و خودت استقلال نظر داشته باشی و باید خونه مستقل هم بگیری . پسر هم مثل زن من تحت تسلط خانواده و انگار جادو شدست همه رو گذاشت کف دست خانواده و همه رو با زنش دشمن کرد و الان هم تیپهای فشن میزنه و دنبال هوسهاشه و زنش هم مهرشو که اجرا گذاشت از پنجاه ميليون تومن به پنج ميليون تومن راضی شده و نمیتونه بگیره و مدتي تو خوابگاه بهزیستی بود . جالب اینکه تو همین ایام جدائی پسره که گرفتار گلدکوئیست شده بود با گفتن حرفهای عاشقانه و وعده وعید زنش رو مجبور میکنه از هر جا شده یک میلیون جور کنه بهش بده تا مثلا خونه رهن یا کار جدید پیدا کنه و بعدش خبرشم نمیگیره . حالا مدتیه زن منهم بنای انتقادات شدید گذاشته و منو محکوم به نداشتن محبت و ... میکنه و چند وقت پیش منو برد پیش روانپزشک تا محکومم کنه و نشون بده که ایرادهایی که میگرفت کاملا درسته بهترین آرایش و بهترین لباساشم پوشیده بود و از بهترین الفاظ هم استفاده کرد ولی روانشناس با ده دقیقه گفتگو متوجه مسئله شد . روانشناسم هم اعتقاد داره میشه خودشو تنها اصلاح کرد ولی خانوادش زحماتمون رو هدر خواهند داد . حتی نمیتونم مشکلات رو مستقیما بهش بگم چون حتما میبره میزاره کف دست خانواده و خانواده دشمن درجه یک من میشن و سعی میکنن با تخریب من به شدت از خودشون دفاع کنن . بعد این سه سال بالاترین شانسمون این بود که هم من و هم عروسشون که هر دو غریبه بودیم بچه دارنشدیم . من از آینده ام میترسم که نه وحشت دارم از آینده اون بچه كه بخوایم داشته باشیم وحشت دارم و نمیخوام دور باطل ادامه پیدا کنه . امکان نداره بتونم خودمو از سیاهچاله ای که دخالت و نفوس بد پدرش تو زندگی و کارم داره و روحیمو تخریب میکنه خلاص کنم. چون اگه جلوش وایسم خونمون میشه دادگاه حمایت از پدر و برادر و مادر . امکان نداره دخالت مادرش و سرک کشیدنها و تزریق افکار منفی از سوی مادرش تو زندگیمون تموم بشه . امکان نداره اگه روزی اونها فرض کنند که من به دردشون نمیخورم یا دچار مشکل بشم دلشون برام بسوزه . چون اصلا محبتی نمیبینم . فکر میکردم بخاطر اینکه مرد هستم نیاز به محبت ندارم ولی الان میبینم منهم به حامی و مشوق و نوازشگر و کسی که خودمو قبول داشته باشه و بهم احترام بزاره و منو بخاطر خودم نه بخاطر خودش دوست داشته باشه . منو بخاطر امکاناتی که در اختیارش قراردادم یا بخاطر اینکه به دیگران نشون بده که دارم نخواد . الان فقط حسی که بهش دارم ترحم و دلسوزی و عذاب وجدانیه که ممکنه چه بلائی سرش بیاد . میدونم میترسه و یه مدت با آموزشهای خانواده ایده آل بنظر میاد ولی مطمئنم موقتیه و فاز بعدی بهش میگن بچه دار شو تا پابند بشه . بعدش علاوه بر عمر خودم باید شاهد بدبختی فرزندم باشم شاید چند سال بعد علیرقم وجود اون مجبور به جدائی بشیم . شاید اگه همین حالا اینکارو بکنیم حتی به نفع هردومون باشه چون اونهم همش بخاطر اینکه انتظاراتش که از طرف مادرش تزریق میشه تمومی نداره و من اونقدر ها كه میخواست رامشون نیستم در انتقاد و استرسه . به هر حال نمیدونم چیکار کنم . اطرافیانم خیلیها متوجه موضوع نمیشن و عوامانه منو اصرار به ادامه زندگی میکنن . عروسشون حتی در مقطعی شوهرشو مجبور به گرفتن خونه جدا و از خانواده دور کرد که اوضاع بدتر شد و دخالتهای تلفنی و رفتن تنهایی پسره پیش خانوادش وضعیت رو وخیم کرد و پدره با زور و اجبار هردوشون رو برگرداند . پس با زندگی دورتر هم فقط ممکنه پنجاه درصد و ظاهرا مشکل حل میشه . من نمیخوام تا آخر عمر تو استرس و نگرانی و تحمل و نقش بازی کردن باشم همین الان هم کلی از موهام سفید شده . درسته جدائی چیز توصیه شده ای نیست ولی آیا زندگی من یه کم بی رحمی و جراحی لازم نداره ؟ یا باید از سر دلسوزی بسازم و بسوزم ؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    دوست عزیز سلام
    به تالار همدردی خوش آمدید

    شکایات مختلفی از زندگی داشتید ولی می توان همه آنها را در دو مقوله مشکل شما با همسر و مشکل شما با خانواده همسر طبقه بندی کرد
    به گفته خودتون اول به خانومتون گفتید که جهیزیه نیار، خوب تا حدی می دونستید موقعیت و وضعیت مالی خانواده در چه حدی هست، ولی بعدها به دلیل اختلاف ها این نقطه ضعف ها براتون پررنگ شده
    اونطور که شما می فرمایید خانوم شما از لحاظ مالی و تحصیلی و خانواده موقعیت مناسبی نداشته و بنابراین در بعضی از موارد قلب کرده، یعنی حقیقت رو وارونه به شما جلوه داده
    در کل نکته ای که من به نظرم می رسه این هست که خانوم شما به نقطه ضعف ها و کاستی های خانواده اش واقف هست و سایر کارهاش مثل انتقاد از شما و ... مکانیزم های دفاعی هست برای سرپوش گذاشتن به این قضیه
    شاید اگر شما بیشتر به ایشون اعتماد به نفس بدید و علاقه تونو ابراز کنید این رفتارها کم رنگ تر بشن
    به علاوه هدف یک زن از خانه داری و پخت و پز هم جلب رضایت شوهرش هست و این یک نوع ابراز علاقه هست از طرف زن
    با توجه به مشکلاتی که خانواده همسرتون دارن و معلومه که توی زندگی شما خیلی تاثیر داشتن بهتره که سعی کنید ارتباطتون را با این خانواده هر چه بیشتر کمرنگ کنید
    به علاوه بهتره اقتدار خودتون رو در خانواده حفظ کنید و تحت عنوان دلسوزی حاضر به باج دادن های مختلف مثل دخالت خانواده و صرف نظر از حقوق طبیعی خود نشوید

  3. 6 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (شنبه 03 اردیبهشت 90)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 90 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1389-8-26
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,816
    سطح
    25
    Points: 1,816, Level: 25
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 71 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    دوست عزیز به انجمن خوش آمدید،

    متن شما را مطالعه کردم، بنده هم کاملا" با نظر خانم سابینا موافقم،
    چه مدت از ازدواج شما گذشته است ؟
    به نظر بنده:
    سکوت (گذشت) شما در مقابل انتظاراتتان در طول زمان یکی از دلایل اصلی قرار گرفتن شما در این شرایط است.
    همان طور که روانشناس هم فرمودند تغییر همسر شما منوط به دوری از خانواده ایشان است.
    هر قدر هم که همسرتان تغییر کنند به دلیل معاشرت روزانه با خانواده خود و به تبع آن تاثیر پذیری از آنها به سرعت به حالت گذشته باز میگردد.
    پیشنهاد بنده یک برنامه ریزی دقیق و مناسب جهت نقل مکان به شهری است که خانواده همسر گرامیتان حضور نداشته باشند.



  5. کاربر روبرو از پست مفید 367 تشکرکرده است .

    367 (شنبه 03 اردیبهشت 90)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 92 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1390-2-02
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,972
    سطح
    26
    Points: 1,972, Level: 26
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    با سلام و تشكر از پاسخهاي مفيدتان
    موضوعات زيادي باعث آزار من ميشن كه زياد ريز نشدم
    مدت زندگي مشترك ما تا چند روز آينده دقيقا سه سال ميشه
    در اين مدت خانم بنده حتي يكبار لباس برام اطو نكرده
    چون چندين بار بر اثر سهل انگاري كت و شلوار و پيراهنامو رنگي كرده و باعث نشده دقتشو بيشتر كنه هميشه لباسامو خودم ميشورم
    هيچوقت بيدار نشده صبح صبحانه درست كنه
    خانمي بود كه چند سال پيش كارمند من بوده و ميدونست منو كاملا ميشناسه و وقتي ايشونو تو دانشگاه ميبينه نميگه من شوهرشم و يه فاميلي جعلي بهش اعلام ميكنه
    چند شب پيش داشتم با خواهرش و دوست خواهرش و خودشو ميرسوندم خونشون خواهره وقتي به خونشون نزديك شديم گفت آقا ... رو با راننده آژانس اشتباه گرفتم نزديك بود بگم از اينجا بپيچ! خانم هم گفت بله اتفاقا براي منهم پيش اومده .
    مگه ميشه كسي شوهرشو با راننده آژانس اشتباه بگيره؟ نبايد در مقابل خواهر كوچيكش و دوستش بهم شخصيت ميداد؟
    فكر نميكنم اگر رضايت بده دور شدن دردي رو درمان كنه چون هر روز تماس تلفني دارن و مطمئنا مادر و خواهر و ساير اعضا خونوادش مرتب پيش ما خواهند بود . اگر باهاشون سرسنگين باشم و برخورد كنم حتي اگر مسلما اونها مقصر باشن باز با برخوردهاي شديدش روبرو ميشم و روز و شبم تباه ميشه
    امشب كه سر شام درست نكردن و دير اومدنش بحثمون شد گفت فقط بخاطر اينكه مادرم دچار ناراحتي نشه ولت نميكنم
    من هيچوقت محبت واقعي نديدم . هيچگاه اولويت اول نبودم . نميتونم بگم خانوادت مشكل من هستند . برخورد دفاعي بسيار قوي و عواقب شديد دشمني تمام خانواده رو در پي داره
    من اونقدر توان ندارم هفت نفر لجوج و جاهل رو با خودم همراه كنم . خانم هم هيچ گونه ايرادي رو به خانواده وارد نميدونه . خوابيه كه نميخواد از خواب بيدار بشه.
    من تمام انرژيم صرف خنثي كردن توطئه ها و كنترل انتظارات بيجايي كه از طرف خانوادش تزريق ميشه شده و دارم از نظر كاري دچار بحران ميشم . شب و روز آرامش ندارم
    خودش هم بخاطر برآورده نشدن انتظارات تمام نشدنيش هميشه دچار اضطراب و استرسه
    كي ميتونه تضمين بده اگه چند سال ديگه از دوران مفيد سنيمو بپاش صرف كنم درست ميشه و چند سال ديگم هدر نميره؟ ميترسم گول بخورم و بچه دارشيم و دوباره سوار شن!

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط AQUILA

    در اين مدت خانم بنده حتي يكبار لباس برام اطو نكرده
    چون چندين بار بر اثر سهل انگاري كت و شلوار و پيراهنامو رنگي كرده و باعث نشده دقتشو بيشتر كنه هميشه لباسامو خودم ميشورم
    هيچوقت بيدار نشده صبح صبحانه درست كنه
    وقتی شوهری بیرون از خونه کار میکنه برای خانواده، وظیفه بدیهی خانوم فراهم کردن اسباب راحتی شوهر در منزل هست ( اگر خانه دار باشن) در غیر این صورت توازن خانواده به هم می خوره و عدالت از بین میره، آیا شما راجع به این انتظاراتتون با خانومتون صحبت کردید؟ اگر بعله چه جوابی گرفتید؟ مدل صحببتون ( لحنتون ) چطوری بوده؟
    خانمي بود كه چند سال پيش كارمند من بوده و ميدونست منو كاملا ميشناسه و وقتي ايشونو تو دانشگاه ميبينه نميگه من شوهرشم و يه فاميلي جعلي بهش اعلام ميكنه
    خیلی عجیبه .... میشه بیشتر توضیح بدید؟
    چند شب پيش داشتم با خواهرش و دوست خواهرش و خودشو ميرسوندم خونشون خواهره وقتي به خونشون نزديك شديم گفت آقا ... رو با راننده آژانس اشتباه گرفتم نزديك بود بگم از اينجا بپيچ! خانم هم گفت بله اتفاقا براي منهم پيش اومده .
    مگه ميشه كسي شوهرشو با راننده آژانس اشتباه بگيره؟ نبايد در مقابل خواهر كوچيكش و دوستش بهم شخصيت ميداد؟
    به شخصه فکر می کنم مثلا ایشون خواستن شوخی کنن درسته کارشون خوب نبوده ولی شاید نیت بدی نداشتن می تونستید با آرامش به ایشون تذکر بدید در خلوت
    فكر نميكنم اگر رضايت بده دور شدن دردي رو درمان كنه چون هر روز تماس تلفني دارن و مطمئنا مادر و خواهر و ساير اعضا خونوادش مرتب پيش ما خواهند بود . اگر باهاشون سرسنگين باشم و برخورد كنم حتي اگر مسلما اونها مقصر باشن باز با برخوردهاي شديدش روبرو ميشم و روز و شبم تباه ميشه
    این که توی خونه راحت باشید و رفت و آمدهاتون کنترل شده باشه حق شماست، خانومتون چطوری با شما برخورد می کنه که میگید شب و روزم سیاه میشه؟

    من تمام انرژيم صرف خنثي كردن توطئه ها و كنترل انتظارات بيجايي كه از طرف خانوادش تزريق ميشه شده و دارم از نظر كاري دچار بحران ميشم . شب و روز آرامش ندارم
    دوست خوبم به نظرم میرسه شما علی رغم اینکه توی جامعه ما مرد رئیس نسبی خانواده هست و باید از قدرت و اقتدار لازم برخوردار باشه به دلیل دلسوزی یا هر دلیل دیگه ای حد و مرزهای خودتون رو با همسر و خانواده ش مشخص نکردید و با کوتاه اومدن دائمی از مواضع خودتون زندگی رو چرخوندین که این هم باعث از بین رفتن آرامش شما شده
    فکر می کنم بهتره با اقتدار و تحکم بیشتری ( البته نه عصبانیت ) خواسته ها و انتظاراتتون رو دنبال کنید و خط قرمز هاتونو به نمایش بگذارید
    اگر شما خودتون به خودتون شخصیت قائل نشید مطمئن باشید طرف مقابل هم از این وضعیت بهره خواهد برد

    كي ميتونه تضمين بده اگه چند سال ديگه از دوران مفيد سنيمو بپاش صرف كنم درست ميشه و چند سال ديگم هدر نميره؟
    برای درست شدن زندگیتون یک تاریخ نسبی تعیین کنید مثلا یک سال و زیر نظر مشاور و راهنمایی های کارشناس های سایت سعی کنید زندگیتونو درست کنید.
    ميترسم گول بخورم و بچه دارشيم و دوباره سوار شن!
    دوست من به احترام تالار سربسته عرض می کنم که اگر از این می ترسید که ناخواسته فرزندی به دنیا بیاد از روش هایی استفاده کنید که از طرف مرد کنترل بارداری انجام میگیره
    و تا شما اجازه ندید کسی نمی تونه از شما سواستفاده کنه ( در زمینه این که فرمودید سوار شن )

  8. 2 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (شنبه 03 اردیبهشت 90)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اردیبهشت 90 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1390-2-01
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    1,671
    سطح
    23
    Points: 1,671, Level: 23
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    273

    تشکرشده 268 در 90 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    راهنمایی من کارشناسانه نیست و موقتی هم است.
    اما:

    1- نگذارید متوجه بشن که با بچه دار شدن موافق نیستید یا می ترسید. چون سریع بچه دار می شود و بعد هم می گوید ناخواسته بود. اصلا در این مورد حرف نزنید وگرنه اقدام یم شه

    2- یک مقدار از خودتون اقتدار نشون بدید. مردی گفتن. تحکمی گفتن. واسه چی خواهرش و دوستش را می رسونید که بعد مسخره تان کنند؟ این خدمات را بگذارید کنار. حتی اگر وقت دارید هم صرف آنها نکنید. مسافر کشی کنید اما خواهرشون را نرسونید

    3- شما که می فرمایید از همه چیز در منزل محرومید. یک مدت به ایشون بی محلی کنید. مثلا امشب که دیر اومد اصلا محلش نمی ذاشتید. یه زنگ می زدید از بیرون یک چیزی می آوردن خودتون زودتر می خوردید. ایشون هم که امی اومد بی خیال وبی توجه. یا یک نیمرو درست می کردید واسه خودتون تنها.
    یه مدت محلش نذارید. اصلا اصلا. زنها از بی توجهی متنفرند. بهش توجه نکن دیوونه می شه !!
    حتی باهاش بحث هم نکن. اصلا انکار نمی بینیش.

    گفتم روشهام کارشناسانه نیست. اما خیلی هم بیراه نیست.

  10. 2 کاربر از پست مفید آراام تشکرکرده اند .

    آراام (شنبه 03 اردیبهشت 90)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 92 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1390-2-02
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,972
    سطح
    26
    Points: 1,972, Level: 26
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    سلام و تشكر دوباره
    من در مورد اينكه مهارت زندگي مشترك رو نداشتم خودم رو هم مقصر ميدونم و عذاب وجدان دارم.
    امروز هم با مشاوري صحبت ميكردم نكات زيادي به يادم اومد.ببينيد پدر خانواده مدتيه به بهانه مريضي قلبي كه البته مدركي براش وجود نداره و ما فقط قرصهايي ديدم كه مصرف ميكنه خونه نشسته و كار نميكنه و در آمدش سه چيزه: حدود ده تومن سپرده كه سود ماهيانشو ميگيره 2 ـ اجاره يه خونه يه خوابه قديمي محقر در شهرستان 3 ـ قسمتي از حقوق پسراش و خريدهايي كه دختر ديگش كه اونهم كار ميكنه،فرزندانش هم حقوق واقعي رو كه ميگيرن بهش نميگن تا كمتر بهش بدن
    خانم معمولا تا ظهر خوابه.تقريبا هيچ وقت غير از مواقع تعطيل و استثناء ظهرها و شبها كه از سر كار ميام كنارم نهار يا شام نخورده و گفته كه اشتها ندارم ( البته طرز غذا خوردن من هم بررسي شد و موردي نداشت ).غذا رو هم اغلب به ذائقه خودش درست ميكنه
    آدما ازدواج ميكنن كه كنار هم به آرامش برسن.ولي هيچ وقت با آرامش كنارم نبوده و بر اثر اضطراب و استرس مجهولي كه داره هرشب قرص خواب قوي ميخوره تا بخوابه
    هيچ وقت از كار كه برميگردم به استقبالم نيومده يا وقت رفتن بدرقه ام نكرده
    هيچ وقت در حضور ديگران تاييدم نكرده و بهم افتخار نكرده.راستي از نظر ظاهر هم زشت يا بدقواره نيستم و تقريبا قابل قبول و فكر ميكنم از متوسط بالاترم
    مزيتهاي خانوادشو شمرديم هيچ يك از افراد درجه يك و دو وحتي سه كه بهش ميشه گفت ريش سفيد ندارند سه دخترخالش و يك پسر عمه اش طلاق گرفتن.مادرش زن دومه و پدرش موقع ازدواج پنهان كرده بوده.زن اول پدره با گرفتن حضانت دخترش توافقي طلاق گرفته و پدره راحت قبول كرده و هيچگاه خبر دخترش رو نگرفته.
    حدود دو سال اول زندگيمون همش مادره پشت سر پدره بد ميگفت و معايبشو بزرگ ميكرد ولي الان يه ساليه ديگه هيچي نميگه.
    فكرشو كه ميكنم اصلا فرصت ندادن بشينم فكر كنم و برا زندگيم تصميم بگيرم.از نظر شغلي هم خيلي درگير بودم
    بچه دار نشدنمون هم در واقع آموزش مادره بود كه تا ازش مطمئن نشدي خودتو پابند نكن كه امروز فهميدم خدا خواسته و به نفع من تموم شد
    خانم يه كلكهايي هم ميزد كه ميفهميدم ولي چيزي نميگفتم.مثلا كفش ميگرفت ميگفت پامو ميزنه ميداد به مادرش.شال ميخريد ميگفت دلمو زده يا بهم نمياد ميداد خواهرش و ...
    * من در مورد توقعاتم عموما با لحن توصيه و درخواست صحبت كردم و تاثير داشت ولي فقط 24 ساعت
    *منو معرفي نكرده بود چون بنظرم بهم افتخار نميكنه،شايد هم خودشو پايين فرض ميكرد ازم كه معرفي نكرده بود و فكر ميكرد شايد ميگن فلاني اينو گرفته؟!! شايدهم طاقت نداشت ببينه يه نفر با احترام ازم ياد كنه!!
    * من آدم حساسي هستم و به مواردي مثل غر زدن حساسيت دارم.تنبيهش اين بود كه در مواقع حساس مثل قبل از خواب شروع به غرغر كردن و انتقاد و تشر و توبيخ ميكرد و حتي در بسياري از مواقع كه احساس ميكرد نياز دارم به بهانه رفتارم نشوز ميورزيد
    * وقتي ميخوام اقتدار به خرج بدم به پشتوانه سكه مهرش كه تاريخ تولدشه و آموزشهاي مادرش بدون اشاره مستقيم رسما ميگه حالا ميبيني،نشونت ميدم! و لجاجت و سركشيش بيشتر ميشه.الان هم توي دنده لج و درگيريه.
    گفت مزيتهاشو بشمار حقيقتش شوكه شدم چون چيزي يادم نيومد جز غذا پختن و نظافت خوب منزل!
    *راستي خيلي از چيزها مثل مجوزهاي كاري ، اتومبيل و حتي موبايل خودم به نام اونه


  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 اردیبهشت 90 [ 15:18]
    تاریخ عضویت
    1390-2-01
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    1,671
    سطح
    23
    Points: 1,671, Level: 23
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    273

    تشکرشده 268 در 90 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    خوشم می آد که اینقد تمیز باهات تا کردن که کم مونده شناسنامه ات را هم ...

    دختر زرنگیه. پس قابل تقدیره!!

    آخ بشر شما دوستی، خانواده ای کسی را نداشتی بهت بگه نکن. یا می کنی اقلا معقول بکن ...


    حالا گذشته. الان اصلا پا رو دمش نذار که خطرناکه. باید یه جوری خرش کنی و یواش یواش هم اعتبارات مالیت را ازش پس بگیری و هم غرور و اعتبار شخصیت را.

    مثلا در بلند مدت به بهانه عوض کردن ماشین، حتی اگه یه ضرر کوچولو هم می کنی ماشین را به نام خودت بکن. بعد بگو که دوست ندارم توی تصادفات و بیمه و این چیزها هی تو بری این ور اونور و ...

    موبایل هم که ارزشی نداره، بی خیال.

    مجوز کاری را هم من نمی دونم چطوری و با چه ترفندی باید عوض کنی به نام خودت. ولی حتما راه داره.

    مهریه هم که کاریش نمی شه کرد. بعیده بتونید ایشون را وادار کنید کم کنند یا ببخشند.

    در مورد رفتارشون هم به نظرم لازمه ببریدش دکتر. با هم برید مشاوره. طولانی مدت. از خانواده اش دورش کنید. با بهانه. سرش را گرم کنید. بفرستیدش کلاسهای ورزش و موسیقی و ... تا با آدمهای جدید آشنا بشه و یک کم از خانواده اش دور بشه.

    البته این ها خیلی دیر و به سختی جواب میده. به هر حال ایشون تو اون خانواده بزرگ شدن و به این راحتی ها قابل تغییر یا اصلاح نیستند.

    خانواده خودتون چی می گن؟

    راستی اگر درخواستهاتون 24 ساعت موثر بوده، پس می شه روش کار کرد.
    اصولی کار کنید شاید به ماه و سال هم برسه اثرشون ...

  13. 2 کاربر از پست مفید آراام تشکرکرده اند .

    آراام (شنبه 03 اردیبهشت 90)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آبان 92 [ 22:07]
    تاریخ عضویت
    1390-2-02
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,972
    سطح
    26
    Points: 1,972, Level: 26
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    برا خانواده خودم باز نكرده حكم جدائي دادن.دوستان هم همه همينطور ولي همه هم راي قطعي قطعي نميدن ميگن باز بايد خودت تصميم بگيري.مشاور هم احتمال كم ميده ولي ميگه تلاشتو بكن
    خودم بيشتر از بيست درصد به درست شدنش اميد ندارم.الان برا خودم دلم بيشتر ميسوزه

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: ادامه زندگی از سر دلسوزی صلاحه؟

    دوست عزیز
    بهتره آرامش خودتون رو حفظ کنید و سعی کنید با موقعیت حاضر ابتدا مدبرانه و بعدمقتدرانه برخورد کنید.
    از فرمایشاتتون میشه استنباط کرد که از ابتدا دقت کافی روی همسر و خانواده همسرتون نداشتید و همچنین همونطور که قبلا اشاره کردم روش زندگیتون مبتنی بر باج دادن بوده، حالا علتش چی بوده نمی دونم! یعنی به هر طریق ممکن حتی غیر معقول سعی کردید که رضایت خانومتون رو براورده کنید حتی اگر این روش به ضرر خودتون و نامعقول بوده. شاید هم بدون رضایت خانواده ازدواج کردید و دلیلتون این بوده. به هر حال!
    شما با دونستن وضعیت خانواده ایشون بخش مهمی از داراییتون رو به نامش زدید و مهریه سنگینی رو هم قبول کردید که طبق همین دین اسلام مهریه باید متناسب با شرایط دختر باشه که در چه خانواده ای هست و خودش چه مزایایی داره. از یک طرف ایشون به دلیل نیاز مالی خانواده شاید به نوعی سعی کرده که غیر مستقیم و از طریق شما به خانواده اش کمک کنه مثلا دادن وسائل شخصی به خواهرش و یا زدن اموال شما به نامش
    تمام این کارهای شما هم منجر شده که ایشون اقتدار رو در خانه به دست بگیرن و عملا به شما بی توجهی کنند.
    خوب حالا چی کار می شه کرد؟
    بهتون عرض کردم که مدبرانه و بعدش مقتدرانه برخورد کنید
    یعنی اولا با روش هایی که اشاره کردم اجازه ندید ناخواسته بچه دار بشید
    ثانیا در دو جهت همزمان حرکت کنید: از طرفی سعی کنید که با سیاست آروم آروم اموالتون رو پس بگیرید
    از طرف دیگه برای بهبود زنگیتون تلاش کنید
    بعد از این که اموالتون رو پس گرفتید نوبت این میشه که بدون ترس مقتدرانه برخورد کنید
    یعنی حد و مرز و وظایف ایشون رو به ایشون یادآوری کنید و یک مدت طولانی خودتون رو بی توجه به نیازهای جنسی نشون بدید و نذارید ایشون به قول خودتون به عنوان اهرم فشار ازش استفاده کنند، حتی اگر شده با تغییر تغذیه تون برای مدتی این میل رو کنترل کنید تا این فکر از سر ایشون بپره
    درمورد مهریه من فکر می کنم اگر نشوز یک زن ثابت بشه مهریه ای بهش تعلق نمی گیره، یک مشاوره حقوقی بگیرید تا درک درستی از وضعیت خودتون داشته باشید
    به هر حال اینو بگم که ادامه این روند به هیچ وجه به صلاحتون نیست و رفته رفته شاید باج خواهی ها و بی توجهی ها زیاد تر بشه
    امور زندگی خودتونو هر چه سریعتر به دست بگیرید

  16. کاربر روبرو از پست مفید نیلا تشکرکرده است .

    نیلا (یکشنبه 04 اردیبهشت 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. علاقه یا دلسوزی
    توسط sama28 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 خرداد 96, 09:45
  2. دلسوزی و سردر گمی
    توسط یسنا خانوم در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 27 اسفند 95, 11:54
  3. دلسوزی در ازدواج و پشیمانی از ازدواج
    توسط siavash365 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 دی 92, 00:31
  4. ادامه نامزدی از روی دلسوزی درسته ؟ ( بر سر دو راهی )
    توسط rajan در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 26 بهمن 90, 16:38
  5. حس دلسوزی نسبت به همکارم (عنوان قبلی: رامین)
    توسط farshad1358 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 بهمن 90, 09:33

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.