به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 33
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 فروردین 90 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1390-1-28
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,519
    سطح
    22
    Points: 1,519, Level: 22
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از خونه فرار کردم a run away girl

    مشکلات زن و شوهرها را که می بینم می گم خوش به حالشون. اقلا با یه نفر مشکل دارند. من با یه عالمه آدم مشکل دارم. مشکلی که قابل مشاوره رفتن نیست. با مشاوره نمی شه روی 12-10 نفر آدم کار کرد که ... این مشکل شاید با همفکری حل بشه. شما راه حل بدید شاید بشه کاری کرد.

    یه خانواده ی پرجمعیت دارم. دوازده سال پیش بخاطر مشکلی که خانم برادرم داشت دو سال با ما زندگی می کردند. خونه ی خودشون نزدیک ما بود، اما خب به علت بیماری خانمشون مجبور شدند که در را ببندند و بیایند خانه ی ما. به هر حال خانواده و دوستی برای همین روزهاست. روزهای سختی که اونها می گذروندند. ایشون بهبود پیدا کردند و رفتند سر زندگیشون. بچه شان هم دیگه دوساله شده بود.

    خواهرم می رفت دانشگاه و خانواده ی همسرش مخالف بودند و مامانم برای این که بتونه اونها را راضی نگه داره و خواهرم بتونه درسش را بخونه و به زندگیش هم برسه دو سه سالی هم وقت و بی وقت بچه ی اون را نگاه داشتیم ( هر وقت کلاس داشت که می شه حداقل هفته ای سه چهار روز ) تا اون بچه هم بزرگ شد و مامانش هم فارغ التحصیل شد.

    خواهر بعدیم باردار بود که خواهر کوچیکم اعلام کرد که مامان ما دیگه نمی تونیم بچه داری کنیم. خواهش می کنم این یکی را دیگه قبول نکن. اما مادر من اصلا اهل حرف گوش کردن و واقعیت را دیدن نیست. بچه ی بعدی آمد و الان به سلامتی کلاس اول است. در این فاصله دو تا بچه ی قبلی هم صاحب دو تا برادر تپل مپل خوشگل شدند که علاوه بر خدمات ثابت به این دختر کلاس اولی، خدمات موقت هم به اون دو تا آقا پسر گل داشتیم ...

    از سرکار خسته و داغون می آیی خونه که یه دوش بگیری، یه لیوان چای بخوری، یه دقیقه چشماتو ببندی و ... یکی از سرو کولت می ره بالا، اون یکی داره گریه می کنه که مامانش اومده دنبالش و نمی خواد بره و ... مامان غذا درست نکرده چون از بچه داری نرسیده ... اگه بخوام از مصیبت هاش بگم تا فردا هم تمام نمی شه. تو این روزگار و با این ترافیک و هوای آلوده و فشار زندگی و دردسرهاش شما فکر کنید که ما 5 تا بچه ی دو تا دوازده ساله داریم. وقت و بی وقت، صبح و شب، بی برنامه و .... دایم یکی داره می ره یکی می آد. شغلشون هم ثابت و مشخص نیست و شیفتی است یعنی شما فکر کنید من دختر مجرد بچه ی 4 ماهه ( اون موقع مرخصی ها 4 ماه بود فکر کنم ) را شب تا صبح باید نگه می داشتم. بچه ای که شیر مادر می خورد و تا صبح گریه و نق تا مامانش بیاد ... نه یک شب و دوشب ... همیشه ....

    با اینکه امکان تحصیل در بهترین دانشگاه تهران را داشتم فرار کردم. فرار کردم شهرستان تا یه نفس بکشم. حالم از هر چی بچه است به هم می خوره. هزار دفعه با مامان بابام صحبت کردم که تو رو خدا آرامش و زندگی ما را هم درنظر بگیرید. اینها که رفتند خودشون می دونند و زندگیشون. اینجا خونه ی ماست. نه هتل، نه کاروانسرا، نه مهد کودک ...
    متاسفانه راه به جایی نبردم. خیلی خیلی خسته ام.

    اما مشکل الان من. این داستان هنوز ادامه دارد. هنوز هم خانه ی ما دقیقا مثل یک هتل دایم یکی داره می ره یکی می آد. یه بچه گریه می کنه که نمی خوام برم. اون دوتای دیگه افتادن به هم و دارن از در و دیوار می رن بالا. یکی دیگه صدای کارتون دیدنش خونه را تو سر گرفته و تو خسته و مات که خدایا جای من کجای این خونه است؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    دو تا خواهر مجردم دارن تو این شرایط زندگی می کنند. خیلی دلم براشون می سوزه. چون بینهایت عصبی و خسته هستند. با کوچکترین حرفی عصبی می شوند و به هم گیر می دهند. چون تو خونه آرامش ندارند. من امروز یک ای میل به خواهر برادرهای متاهلم و همسرانشان فرستادم. گفتم که لطفا دیگه هیچ بچه ای را حتی برای یک ساعت خونه ما نذارید. گفتم که دیگه بی دعوت خونه ما نیایید. گفتم که ملاحظه زندگی اون دو تا دختر را بکنید. گناه نکرده اند که مجردند و تو اون خونه.
    بارها بهشون گفتیم که نیایید ولی اصلا انگار نه انگار. صدای زنگ می آد. در را باز می کنی و می بینی یه بچه داره از پله می آد بالا. بهش می گم مامانت؟ می گه رفت. من به بچه چی بگم؟ بچه را از لای در می کنند تو و می رن تا شب، عصر هر وقت شد می آیند شامشان را می خورند و بعد بچه را می برند.
    شما بگید دیگه چه مدلی بگم؟

    من فرار کردم . اما اون دوتا چی؟ می دونم الان انتظار داشتید داستان یک دختر خیابانی را بخوانید. ببخشید که خلاف انتظارتان بود. اما خواهش می کنم حتی اگر شده یک خط برام بنویسید. شاید از جوابهای شما به یه جایی برسم.

  2. 7 کاربر از پست مفید سارگل تشکرکرده اند .

    سارگل (دوشنبه 29 فروردین 90)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    142
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    سلام سارگل جان
    خوش اومدی

    عزیزم سخت نگیر!
    این نیز بگذرد!

    می دونی خانمی درکت می کنم. منم تنهایی و سکوت رو خیلی دوست دارم. ولی وقتی به قول خودت نمیشه دیگران رو تغییر داد، خوب لاجرم باید راه صبوری و سازگاری رو پیش گرفت.

    عزیزم شما فعلا بچسب به درست و به دوتا خواهرت هم توصیه کن که درسشون رو تحت هر شرایطی بخونن. به این فکر کن که انشاءا.. که خودتون هم متاهل شدید، اون موقع شما هم از این امکان می تونید استفاده کنید.

    ببینید من جای شما بودم خیلی خودم رو پیش بقیه خواهر و برادرام خراب نمی کردم. صاحبخونه راضیه، پس کار سخته.
    سعی کن دیدت رو به قضیه عوض کنی و فرض کنی اصلا رفتی تو پارک درس بخونی!
    فقط برای خودت یادت باشه که "فرزند کمتر زندگی بهتر برای همه"

    عزیزم از جوونیت لذت ببر. بجای شلوغ کاری بچه ها، صداقتشون رو ببین.

  4. 3 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (یکشنبه 28 فروردین 90)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 فروردین 90 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1390-1-28
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,519
    سطح
    22
    Points: 1,519, Level: 22
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    متشکر بلو اسکای از جوابتون.

    ولی من با این نیز بگذرد مخالفم.

    آخه تا کی و چه گذشتنی؟؟ ببینید من در دوازده سال گذشته 5 تا بچه بزرگ کردم. می تونید تصور کنید یعنی چی؟
    به اندازه یک پیرزن شصت ساله خسته ام.

    از هر بچه ای حالم به هم می خوره. بچه که می بینم حس می کنم یکی داره تو سرم داد می زنه. یکی داره عذابم می ده.

    می گذره ولی به قیمت روانی شدن بقیه. من می تونستم شرایط خیلی بهتری داشتم اگر دیگران می دونستند که حد و حقشان چیست و مزاحم زندگیم نبودند. من از این ناراحتم که بسیار پرخاشگر و عصبیم و همه اش واسه اینه که بهترین سالهای زندگیم به بزرگ کردن 5 تا بچه گذشته و این مشکل تمام شدنی نیست و هنوز هم ادامه داره. دلم برای اون دو تا و اعصاب خراب خودم می سوزه.

    من هیچوقت هیچوقت هیچوقت هیچوقت بچه دار نمی شم. در ضمن منی که این سختی را تحمل کردم هیچوقت حاضر نمی شم برای راحتی خودم و ... دو تا خواهر مجردم بچه ی ششم را هم بزرگ کنند. هیچوقت هیچوقت هیچوقت هیچوقت ....

  6. کاربر روبرو از پست مفید سارگل تشکرکرده است .

    سارگل (دوشنبه 29 فروردین 90)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    142
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    عزیزم شما شاید نتونی به مادرت و پدرت بگی که نوه هاتون رو خونه راه ندید، ولی گلم می تونی بچه بزرگ نکنی!
    خانمی نه تو و نه خواهرهات نگهداری از بچه را قبول نکنید و تو این زمینه کمکی هم به مادرتون نکنید. (فرضا درس خوندن رو بهانه کنید) مادرت اگه ببینه تنهایی از عهدش بر نمی یاد خودش بچه ها رو جواب می کنه.
    ولی سر و صدای بچه ها رو دیگه باید قبول کنید.

    ببین گلم اینکه شما بچه داری می کنی و بعد غر می زنی که چرا کردم، بنظرم اصلا منطقی نیست. مگه اینکه کسی مجبورت کرده باشه که یه بحث دیگه ست.

    راستی سارگل جون مربی های مهدکودک که با حساب شما خیلی باید داغون باشن.
    البته من درکت می کنم، چون تو پست قبلیم هم گفتم که من خودم هم تنهایی و سکوت رو دوست دارم.

  8. 3 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (یکشنبه 28 فروردین 90)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 فروردین 90 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1390-1-28
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,519
    سطح
    22
    Points: 1,519, Level: 22
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    بلو اسکای عزیز،

    تو خونه ای که در هر لحظه اش حداقل سه تا بچه دارن می دون و داد می زنن و محدودیت خونه ی خودشون را ندارند و کسی هم زورش بهشون نمی رسه و از اون طرف مسولیتشون هم هست که حالا اگه یکیشون بیفته و خون از دماغش بیاد باید اخم و تخم مامان باباش را هم جمع کنی و اگه خدای نکرده اتفاق بدی بیفته که خودت هم عذاب وجدان می گیری ( یکیشون یه چیزی بکنه تو چشم اون یکی ... ) چیکار می شه کرد؟

    کجای خونه قایم بشی که یکیشون نیاد سراغت بگه خاله جیش دارم و اون یکی نیاد بگه عمه بیا ببین اون یکی من را می زنه و ....

    باید تو این شرایط باشی تا بفهمی چی می گم.

    مربی مهد شغلش است. بچه ها ازش حساب می برند. بچه ها تحویل خودش هستند و با سیاست و برنامه یکسان. من یه چیزی می گم بچه گریه می کنه می ره سراغ مامانم، مامانم برخلافش را می گه. اون یکی گوشی را برمی داره زنگ می زنه به باباش، مامانم داد می زنه که آبرومون رفت. بچه داره به باباش می گه و ... بابام از راه می رسه و می گه چرا کنترل تلویزیون شکسته؟ می گم فلان بچه شکست. می گه چرا مواظبش نبودی و .... یه آشفته بازاری است که قابل وصف نیست.

    مث اینکه من بگم مراقبت از مریض سخته، شما بگی پس پرستارها چی بگن؟

    در ضمن اون مربی مهد عصر می ره خونه اش استراحت می کنه. اما من عصر خسته از سرکار می رم خونه که استراحت کنم که این شیفت عصر و شب شروع می شه. یعنی 24 ساعت درگیری و شلوغی و کار و ... گفتم که حتی شیفت شب هم می گیرند و بچه را باید شب هم نگه داریم .... اون هم بچه های شیطون و پرتوقع امروزی که به هیچ صراطی مستقیم نیستند. شما انشالله یکیش را خواهید داشت. بعد ببینید دیگه هیچوقت هوس دومی را می کنید. من 5 تا داشتم !!!

    فقط باید بگم خدا کاش به بقیه این قدرت را بده که کمی هم انصاف و منطق داشته باشند و فقط خودشون را نبینند.

  10. 7 کاربر از پست مفید سارگل تشکرکرده اند .

    سارگل (سه شنبه 30 فروردین 90)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    سارگل خانوم سلام
    معلومه که مادرتون از اون زن هایی ساده ای هست که نتونسته خونه رو مدیریت کنه و تو رو دروایستی و احساسات مادربزرگی گیر افتاده
    من شما رو درک می کنم چون به نوعی با مشکل شما درگیر بودم، مال من از طرف داییهام بود ، من 5 تا دایی دارم همه متاهل که دو تاشون شهرستان هستند و تا تقی به توقی می خوره و دوتا روز پشت سر هم تعطیل میشه میان خونه ما ، بعد صدای جیغ و ریغ بچه ها و ...، تازه مادرم هم مریض احواله و انتظار دارن من پاشم براشون دولا راست شم، البته راستش من این کارو نمی کنم چون اونموقع از فردا دیگه کلا اسباب کشی می کنن خونه ما
    من هر وقت دو روز تعطیل میشه و برا خودم برنامه میریزم که درس و یا کارهای عقب مونده مو بکنم امکان نداره اینها نیان و برنامه هامو به هم نریزن... حالا کلی هم حرفو حدیث که سابینا به مادرش کمک نمی کنه و اتاقش نامرتبه و ...
    تازه خیلی وقتها میشه من با نامزدم درگیر میمشم و نیاز به تنهایی دارم، یه هویی میبینی اومدن و من مجبورم ادای آدمهای شادو در بیارم و ...
    خوب همه اینها رو گفتم ولی به نظر من سه تا خواهر بشینین و با پدر و مادرتون صحبت کنید، بهشون بگید که چه دردسری برای شما درست کنه و وظیفه هر پدر و مادری هست که از فرزندش مراقبت کنه ، خانواده شما با این کار بی مسئولیتی رو هم به عروس ها و برادرهاتون یاد می دن
    دیگه این که عزیزم الحمدالله الان هزار جور مهد و امکانات برای بچه ها وجود داره، چرا از اونها استفاده نمی کنن؟/
    البته به مادرتون هم باید حق داد چون به هر حال پاره جیگرشه و نمی تونه بگه نیارین...
    ولی خوب بهشون بگید هفته ای دو روز و یا یه روز این وظیفه رو قبول کنه ( مواقعی که شیفت عروسهاتون با مهد جور در نمیاد ) و بقیه رو بگه که بچه ها رو به مهد بسپارن

  12. 2 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (یکشنبه 28 فروردین 90)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 15:40]
    تاریخ عضویت
    1389-12-03
    نوشته ها
    453
    امتیاز
    4,461
    سطح
    42
    Points: 4,461, Level: 42
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,177

    تشکرشده 2,204 در 465 پست

    Rep Power
    59
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    سلام دوست خوبم. خب درك كردن حال شما براي من چندان راحت نيست، اما مقايسه كردن چرا! من يه خواهر دارم كه يه كوچولوي خوشگل 2 ساله داره كه البته خيلي هم شيطونه. (به خاله اش رفته) اما متاسفانه سالي سه ماه بيشتر ايران نيستند. تو اين سه ماهي كه ايران هستن، من هر لحظه نگرانم كه اين مدت تموم شه و خواهرم بره. تا قبل از تولد فرزندش دلتنگ ميشدم ولي نه به اندازه ي حالا. من بايد هر لحظه دعا كنم زود بگذره و برگرده. حاضرم شب ها رو تا صبح كنار بي تابي هاش بمونم و روزها رو هم تا شب باهاش بازي كنم، تا شايد به بهانه ي اون لحظه هاي سخت زندگيمو فراموش كنم. اما حيف. حيف كه نيست و حالا مجبورم شب و روز توي سكوت خونه درگير مشكلاتم باشم. اونو به خاطر همه چيزش دوست دارم. مثلا يكيش اينكه خانواده ي سرد و بيروح ما رو به بهونه ي دلتنگيش دور هم جمع ميكنه.....
    اينا رو گفتم تا بدوني هميشه ما قدر چيزايي رو كه داريم نميدونم. شايد اگر من هم نميدونستم روزي از پيشمون ميرن مثل شما فكر ميكردم. بچه يه نعمته. حتي سر و صدا هاش. حتي اذيت هاش. من هم درس دارم. اما سعي ميكنم تو دانشگاه بخونم و بيام خونه و كارهامو زود انجام ميدم تا بتونم وقت بيشتري رو باهاش بگذرونم. به خدا بچه ها سكوتشون از سر و صداهاشون بدتره. اگر اين بزرگترين مشكلتونه، خدا رو شكر كنيد و ناسپاس نباشيد. كاش يه نگاه به مشكلات ديگران هم مينداختين. مثلا اونايي كه فرزندشون رو از دست ميدن، يا اونهايي كه بايد تو غربت و تنهايي منتظر مرگشون باشند.

  14. 6 کاربر از پست مفید shabe barooni تشکرکرده اند .

    shabe barooni (دوشنبه 29 فروردین 90)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 اسفند 90 [ 00:11]
    تاریخ عضویت
    1390-1-03
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    2,914
    سطح
    33
    Points: 2,914, Level: 33
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    248

    تشکرشده 254 در 122 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    سلام سارگل جان
    من البته به قدر شما نه ولی تا حدی این مسئله رو داشتم.
    روز اول هم به پدر و مادرم گفتم که تحمل ندارم و دیدم که گوششون بدهکار نیست!
    چند بار به کنایه به خواهران و برادران گفتم ولی فایده نداشت. ولی توصیه قشنگی دار برات و اون اینکه:
    شما تا وقتی تو خونه باشی و کار نکنی بهت می گن دختره تنبله و تازه بعدش بهت گیر می دن که تو مگه خاله / عمه بچه نبودی! چرا بینیش خون شد و ازت حساب بکشن...
    بهترین راه اینه که اولا برگرد خونتون و بعدش اگه دانشجو هستی مرتب سرکلاسها حاضر شو و یا فکر کنم کارمندید باز هم تا می تونید اضافه کار کنید و وقتی اومدید خونه بعد از یه استراحت مختصر و ناهار به بیرون بروید.
    حالا بیرون برید چه کار؟
    1- یه شغل دوم که باعث کسب پول بیشتر میشه
    2- یادگیری یه چیز جدید و رفتن به کلاس
    3- با همکاران قرار بذارید که هفته به هفته جلسه بذارید و مراسمهای جشن تولد و جلسات دیگه بهانه های خوبی هستند.
    4- با دوستتون برید کیک بستی بخورید و لذت ببرید.
    5- در یک کتابخانه عضو شوید و اونجا به مطالعه بپردازید و ادامه تحصیل بدهید.
    تازه این راه کارهایی که گفتم باعث می شه بیشتر در جامعه باشید و در معرض دید بسیاری از پسرها! تا انشاالله متاهل شوید
    در هر صورت کوتاه سخت آنکه تصمیم بگیرید از این مسئله یه پله برای رشد و ترقی خودتون درست کنید.
    و اینقده هم نگید من پیر شدم و کلی بچه بزرگ کردم. من مطمئنم شما فردا که بچه دار بشید به راحتی از پس اون بر میاییدو از این بابت جای خوشحالی داره.
    ضمنا نگید بچه نمی خوام چون زمانی میرسه که بچه های دیگران رو تو کوچه و خیابون می بینید و می گید چرا خدا با من دشمنی داره که بچه دار نمی شم!!!!!!
    غافل از اینکه یه روزی خودتون این دعا رو کرده بودید و مستجاب شده!!!

  16. 2 کاربر از پست مفید جویای نیمه گمشده تشکرکرده اند .

    جویای نیمه گمشده (یکشنبه 28 فروردین 90)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 فروردین 90 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1390-1-28
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,519
    سطح
    22
    Points: 1,519, Level: 22
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    خیلی متشکرم که برام نوشتید.

    جوابهای شما باعث می شه تا بفهمم تو ذهن اونها چی می گذره. مثلا با جواب بلو اسکای حس کردم که اونها هم قضیه را به همین سادگی می بینند. میگن خب مامان بچه را نگه داشته، تو هم به کارت برس.

    اگه باز هم دوستان نظراشون را بگن بیشتر می تونم بفهمم تو فکر اونها چیه تا عکس العمل به همون فکر نشون بدم و بهشون بفهمونم که بابا به خدا کار سختیه. به خدا دیوونه شدیم از دست بچه هاتون و خودتون!!

    بی نظمی و بی برنامگی درد وحشتناکیه. وقتی تو خونه ی خودت هم آرامش نداشته باشی. وقتی نتونی پیش بینی کنی که الان که در را باز می کنی که بری تو، چند نفر تو خونه هستند و چند نفر قراره بیان و چند نفر قراره برن!! هر کی از هر کجا خسته می شه یا بیکار می شه راهش را کج می کنه به سمت خونه ی ما ...

    سابینای عزیز،
    دقیقا همینه. مقصر اصلی پدر و مادرم هستند که اصلا بلد نیستند مدیریت خانواده یعنی چی. فقط به همه می گن باشه. بله. خب.
    و دقیقا همین مشکلاتی که گفتید. روز تعطیل و برنامه و آرامش و اینها اصلا برای ما تعریف نشده است. چون صبح روز تعطیلی که کلی واسه خودت برنامه ریختی که مثلا تا ساعت ده می خوابم و بعد پا می شم فلان و ... یهو شش صبح زنگ می زنن. در را باز می کنی می بینی یه بچه داره از پله می آد بالا و از پشت آیفون می بینی که مامانه رفت ... شیفته!!

    شب بارونی عزیز،
    من الان شش ماه است که خونه نرفتم. باورتون می شه از ترس همین مساله است؟ عید هم بهانه آوردم و نرفتم. یک شب که با اینترنت قرار بود ببینمشان یک دفعه همه ی بچه ها ریختند پشت کامپیوتر و هر کی یه چیزی می گفت و داد و بیداد ... انگار شش ماه آرامشم با همون یه صحنه از بین رفت. شب تا صبح خواب دیدم که توی مدرسه هستم و داد و بیداد بچه ها و فریاد و شلوغی و ... صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد.
    من حساس نیستم. اما سرو کله زدن با 5 تا بچه من را به این روز رسونده.
    من هم اون بچه ها را دوست دارم و عزیزانم هستند اما باور کنید روزهای سختی بود و می دونم که اون دو تا خواهرم تو خونه چقد الان سختشونه.

    جویای نیمه گمشده عزیز،
    همه ی اینهایی که گفتید درست. اما هیچکدوم جای خونه و آرامشی را که از خونه انتظار داری نمی گیره. من هم دختر مطیع و آرومی نیستم. من هم با همه ی محدودیت های خانواده ی سنتی ای که داشتم سرکشی می کردم. برای من بیرون رفتن با دوستان و سینما رفتن و کافی شاپ رفتن مجاز نبود. اما من می رفتم و دردسرهاش را و غرغرهاش را هم به جون می خریدم. ولی چرا من نباید توی خونه ی خودم راحت باشم؟ چرا برای داشتن آرامش باید از خونه فرار کنم؟ چرا من باید از سرکار تا خونه را پیاده و قدم زنان بیام تا دیر برسم خونه تا دیرتر با شیفت بچه داری و مهمون داری روبرو بشم؟

    اگه باز هم راهی یا حرفی دارید بزنید. از نگاه اونها به قضیه نگاه کنید و بگید چی فکر می کنند که این کار را می کنند و چیکارشون کنم که دیگه نکنند. فکر نکنند که توهین است یا بی احترامی یا دارم بیرونشان می کنم. فقط می گم ما هم زندگی داریم و آرامش می خوایم. این را چه جوری بهشون بگم ؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید سارگل تشکرکرده است .

    سارگل (دوشنبه 29 فروردین 90)

  19. #10
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: از خونه فرار کردم a run away girl

    سارگل عزیز

    به کلبه همدردی خوش اومدی


    عزیزم ان شاء الله که تو این کلبه در کنار دوستان خوب و نازنین آرامش پیدا می کنی و یه راه حل هم برای این مسئله .

    به شما حق میدم . مشکلاتی که اشاره کردید تبعات طبیعی این وضعیته . در منزل شما اینگونه که پیداست یک نظم و برنامه مشخص با در نظر گرفتن مصلحت و نیاز همگان مطرح نیست ، و گویا از مهر و محبت پدر و مادر شما خواهر و برادرانتان بهره می برند .

    متاسفانه این روند تربیتی غلط جامعه پیچیده امروزی است که فرزندان وقتی می روند باز هم بارشان به گونه ای مستمر باید به دوش پدر و مادرهایشان باشد . این وضعیت نه تنها پیامدهایی مثل انچه برای شما پیش آمده را در پی دارد بلکه در وضعیت تربیتی نوه ها هم به علت ناهماهنگیها اختلال ایجاد می کند و بخصوص در اینگونه شرایطی که اعضائی از خانواده آرامششان را از دست بدهند و احتمالاً گای عصبی و تند با بچه ها رفتار کنند . .

    شما خیلی صریح و البته با حفظ احترام و محبت غیر منطقی بودن این روند را به پدر و مادر برسانید و به خواهر و برادران نیز دوستانه بفهمانید که وقتی مستقل شدند مسئولیت زندگی با خودشان است و هر از گاهی دریافت کمک و یاری طبیعیه اما مستمر بودن و جایگاه مهد کودکی غیر رسمی پیدا کردن شایسته نیست . در عین احترام و ادب قاطع باشید .

    یک راه کار عملی اینه از خواهر و برادرانتان کلید منزل هایشان را بخواهید و بگویید چون ما به آرامش نیاز داریم و درس هم می خونیم لذا وقتی بچه های شما اینجا هستند و مادر قبول کرده از آنها نگهداری کند و ما چنین تعهدی نداریم و خود نیازهایی داریم که اینگونه مختل می شود ، در این ساعات که فرزندان شما اینجا هستند ما منازل شما می آییم . مادر هم که هست و از آنها مراقبت می کند ما هم اینگونه آرامشمان حفظ می شود و به درسمان می رسیم .

    وقتی چنین شد ، مادر که خود را با چند بچه تنها ببیند عملاً می فهمد از عهده بر نمیاد و این ساپورتهای بیجا درست نیست و لذا قطعاً اعلام ناتوانی می کند ، و کسی هم منطقاً نباید به شما تحمیل کند ، و اگر صراحتاً تحمیل کردند آنوقت شما هم با قاطعیت در عین ادب و احترام نپذیرید و قطعاً مادر شما هم بدون رضایت شما این کار را نمی کند .... ( این می شود بستر سازی برای تفهیم یک حقیقت حقه )



    پاورقی
    ======

    اولویت برای یک زن فرزند داری و خانواده است تا کار بیرون از خانه و اگر کار بیرون از خانه را پذیرفت باید تبعات آن را نیز بپذیرد ( نه اینکه به گردن دیگران بیاندازد ) و برای اینگونه پیامدها تمهید لازمه را تدارک ببیند .


    .

  20. 12 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 31 فروردین 90)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. Boy And Girl
    توسط آرمان 26 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 28 خرداد 89, 13:09

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.