سلام به دوستان همدردی
این روزهای آخر سال طبیعتا همه درگیر کار و نظافت و خرید هستند و به فکر مهمونی و دید و بازدید و گردش و تفریح و عید و عید دیدنی...
اما من و امثال من دلمون واسه باباهامون تنگ میشه
دلم واسه بابام تنگ شده، واسه اون مظلومیت و سکوت و بی آزاریش تنگ شده.
دلم واسه اینکه کاری به کارمون نداشت و بهمون اعتماد داشت و ...تنگ شده...
وقتی بود تنها چیزی که اذیتمون میکرد بوی سیگارش بود و تنها آزارش همون سیگار بود که اول خودشو اذیت میکرد بعد ما رو...آخرش هم اون سیگار لعنتی باعث سکته بابام شد.
اما حالاحتی دلم واسه بوی سیگارش تنگ شده
امروز وقتی تو نماز خونه اداره نماز خوندم بعدش بغضم ترکید و اشکم امان نداد، یه دل نه چندان سیر گریه کردم اما همکارم اجازه نداد سبک بشم
هرسال عید که میشد، همه مون سر سفره هفت سین می نشستیم و داداشم دوربین رو تنظیم میکرد و خودش سریع بدو میکرد می اومد سر سفره و عکس دسته جمعی می گرفتیم.بعدش خودم به همه عیدی میدادم و بوسشون میکردم و اول بابام، دستای پیر و زحمت کشش رو بوس میکردم و صورتشو عیدیشو میدادم... اما حالا جاش خیلی خالیه .میدونم روحش میاد و بهمون سر میزنه اما دلم میخواد یه بار دیگه بتونم اون دستای پیرشو ببوسم...
از خدا میخوام دل همه شما عزیزان همدردی شاد شاد باشه و هیچکس غمی تو دلش نباشه و اگه هست فقط واسه دوری از امام زمان (ع) باشه...
انشاء الله که خداوند همه عزیزان اهالی همدردی رو که از این دنیا رفتند قرین رحمتش قرار بده و روحشون رو شاد کنه(آمین)
فکر میکنم اونها هم اینجور موقعه ها واسه خودشون یه عالمی دارند و ...
پیشاپیش سال نو رو به هموتو تبریک میگم و براتون دعا میکنم سالی پر از خیر و برکت داشته باشید.
برای ما هم دعا کنید من هم به یاد شما هستم.
دوست شما فرانک
علاقه مندی ها (Bookmarks)