با سلام به همه ي دوستاي خوبم
من حدود يكسال و چندماهه كه با همسرم عقد كردم ، بعد از يه چند وقتي كه گذشت همسرم گفتش كه دوست دارم بيني ات رو عمل كني تا خشگل تر بشي اول اينطوري شروع شد ولي كم كم اين بحث جدي شد كاملا جدي ، تا جائيكه حتي چندبار بخاطر اين موضوع دعوامون شد و به همسرم گفتم كه هيچوقت نبايد اين پيشنهاد رو ميدادي چون منو روز اول همينطوري ديدي و قبول كردي و من اصلا علاقه اي به اينكار ندارم و خيلي ميترسم بعد از كلي جروبحث ميگفتم باشه هرجور دوست داري و مجبورت نميكنم ولي چند وقت بعددوباره شروع ميشد و ميگفتش كه حتما تا قبل از عروسي بايد عمل كني،خلاصه بعد از كلي دعوا قرار شد بطور جدي دنبالش باشم بعد از مخالفتهاي زياد خانواده ام و اطرافيان چون همه ميگفتن كه به صورتت مياد و نميخواد عمل كني ولي من بخاطر همسرم رفتم دكتر و به هيچكس نگفتم كه همسرم دوست داره گفتم خودم ميخوام برم و دوست دارم ، اين گذشت رفتم دكتر و بعد از طي مراحل بالاخره 20 روز پيش رفتم عمل كردم بعد از عمل بخاطر خونريزي زياد بيمارستان بستري شدم و فشارم 7 بود ، الان بعد از گذشت 20 روز فكر ميكنم بيني ام اونطوري كه همسرم تصور ميكرد خوب نشده و خيلي خيلي اعصابم بهم ريخته ست و فقط گريه ميكنم بعد از عمل هنوز منو نديده چون توي يه شهر ديگه ست فقط ترسم از اينه كه ببينه خوشش نياد چي ميشه چه حسي داره من بايد چيكار كنم ؟ خيلي داغون شدم خيلي ، چند شب پيش بعد از اينكه اولين بار حمام رفتم و بيني ام رو ديدم خيلي گريه كردم ، وقتي زنگ زد بهش گفتم فكر ميكنم بيني ام خوب نشده ، فقط ميپرسيد چطوريه اينجاش چطوره اونجاش چطوره و از اين حرفا ، روز بعد بهم گفت از ديشب تا حالا اعصابمو خراب كردي گفتي بيني ات خوب نشده و كلي حرفاي ديگه زد ، گفتش كه فكر ميكنم نتونستي خوب به دكترت بگي كه چه مدلي برات عمل كنه بايد بري پيشش شاكي بشي بگي اين چيزي نيست كه ميخواستم بد شده بايد درستش كني و باز بهم گفت كه از مامانت اينا دقيق بپرس و ازشون بخواه بهت واقعيت رو بگن كه واقعا خوب شده يا نه و به مامانت بگو كه اين موضوع به زندگيم بستگي داره و براي همسرم خيلي مهمه كه خوب شده باشه ، بعد از اون بهش گفتم از هز بيني بايد نسبت به نوع و شرايطي كه داره بايد انتظار داشت نبايد از يه بيني گوشتي انتظار داشته باشي كه خيلي خيلي كوچيك شده باشه بيني بايد به صورت بخوره و از اين حرفا ، كه ديدم گفتش كه من پول ندادم بري بدترش كني پول دادم كه بري عمل كني بهتر از قبل بشه ، منم گفتم كه خودت اينقدر اصرار داشتي كه برم عمل كنم از عمل هم بايد انتظار خوب داشت هم بد و تو خودت بايد اين احتمالها رو ميدادي و خودت مقصر بودي كه هميشه باهام دعوا ميكردي كه بايد بري جوابي داد كه اصلا هنوزم باورم نشده كه اون حرف رو زده ، گفتش كه من بگم تو نميرفتي تو مدام ميگفتي نه منم ديگه با اين موضوع كنار ميومدم درصورتيكه واقعا اينطوري نبود كه ميگفت و هميشه باهام دعوا ميكرد بعدشم قهر كرد و از ديروز تا حالا هيچ سراغي ازم نگرفته ، خيلي از خودش نااميدم كرد خيلي زياد .
ببخشيد زياد نوشتم و خسته تون كردم ، ممنون ميشم راهنمائيم كنين و باهام در مورد اين موضوع صحبت كنين [/b]
علاقه مندی ها (Bookmarks)