سلام دوستاي عزيز.
خوشحالم كه با اين سايت آشنا شدم. اميدوارم من رو هم در جمع صميمانه خودتون بپذيرين.
اجازه بدين بيشتر خودمو معرفي كنم. به ياد دارم زماني تمام مشكلات دنيا رو براي خودم و در خودم ميديدم. با كوچكترين "به اصطلاح مشكل" به خودم ميگفتم: من بدبخت ترين انسان دنيام. و جالب بود كه اين "به اصطلاح مشكل ها" نه تنها تمام نميشدند، بلكه روز به روز بر بزرگي و شدتشان افزوده ميشد.
تا اين كه باور كردم "آنچه مرا ميرنجاند، وجودش براي شكوفايي من اجباريست" و به دنبالش دريافتم "آنچه من آن را بدبختي ميپندارم، در حقيقت هاله اي هستند از افكار من." همچنين دريافتم " من نسبت به خير و صلاح خود بي دانشم. گاه از چيزي ميرنجم كه خيرم در آن است و گاه از چيزي خوشحالم كه آينده ي جالبي در آن نيست."
مدتها در پوچي حيران بودم تا اين كه فهميدم به هيچ چيز در اين دنيا نميتوانم اعتماد كنم. در انتخاب هايم مردد بودم. فقط يك چيز بود كه ميتوانست پاسخ تمام پريشاني ها و ترديد هايم باشد. پشتيباني خدا! درك كردم كه براي خوشبختي ام حضور او كافيست. ميتوانستم به او در تشخيص راه درست اعتماد كنم. ميتوانستم پريشاني هايم را به او بسپارم. ميتوانستم به حكمت هايش اميدوار باشم. ميتوانستم از مهرباني اش خود را سرشار كنم و در كل ميتوانستم روي او حساب كنم. امروز با تمام وجودم ميگويم: تا او را دارم خوشبختم. تا او را باور دارم خوشبختم و آنقدر از خوشبختي لبريزم كه واژه اي به نام بدبختي برايم واژه اي بيگانه است. و من چيزي را مشكل نميدانم. بلكه همه چيز را لطف او ميدانم.
البته معتقدم كه بايد در زمان حال زندگي كرد و باور دارم: هر ثانيه ي ما ثانيه ي ديگر ما را ميسازد. پس من بايد براي ثانيه هايم تلاش كنم. به هر حال هر چند خداوند مهربان است، اما عادل هم هست. پس اين مهم است كه من چگونه عمل كنم تا چگونه نتيجه بگيرم . مسلما بهترين نتيجه را از بهترين عمل خواهم گرفت.....
اين بود داستان من و خوشبختي.....
علاقه مندی ها (Bookmarks)