ستم ما به کربلا
این حادثه، سه جزء، یک مقدمه بزرگ، یک متن و یک مؤخره دارد. ستم بزرگ ما این است که مقدمه و موءخره آن را خوب ندیدیم؛ نمی گوییم این حادثه، چه مقدمه بزرگی دارد و بازتاب های این جریان در تاریخ کجاست. ستم ما این است که ما این مقدمه را واقعاً ندیدیم و نمی گوییم چگونه امام این زمینه را به وجود آورد و چطور این آدم های بزرگ ساخته شدند و چطور اینها با این حادثه همراه شدند.
شب کوچه های غریب
شبی نشسته بودم و آخرین قسمت های زندگی حضرت مسلم بن عقیل را می نوشتم؛ داشتم آخرین لحظه هایش را می نوشتم؛ تنهایی هایش را که در کوچه های کوفه حرکت می کرد. از زمانی که او وارد این شهر شد، در محاصره هجده هزار استقبال کننده بود و بعد وارد خانه مختار شد و بعد از آن، وارد خانه هانی شد و اصلاً فضای کوفه و کوچه های کوفه را نمی شناخت؛ کوفه خیلی بزرگ بود. او وارد کوچه های کنده شد - که یکی از قبایل بزرگ کوفه بود - و بعد وارد بنی جَبَله یا بنی بُجِیله شد که یکی از کوچه های مشهور کوفه بود. هیچ صدایی نبود. کوچه، خاموش خاموش بود. همه درها بسته بود. من همان جا این رباعی را نوشتم:
درها همه بسته بود در قحطی مرد
|
|
فریاد نشسته بود در قحطی مرد
|
|
یک زن شبِ کوچه های بن بست و غریب
|
|
مردانه شکسته بود در قحطی مرد
|
|
همه هستند با تو یکی... |
|
امام چطور این مسلم ها را جذب کرد و چطور اینها را نگه داشت؟
امام سجاد علیه السلام می فرماید: «ما در هر منزل که وارد می شدیم، امام قصه حضرت یحیی را مطرح می کرد و می گفت: انتهای این راه برای من همان مسیری است که یحیی داشت؛ یعنی سر من را هم از تنم جدا می کنند و در مقابل ناپاک ترین و پلیدترین انسان ها در تشت خواهند گذاشت».
هجده هزار نفر جمع شدند؛ در حالی که تمام یاوران عبیدالله بن زیاد، دویست نفر بودند که خلاصه می شدند در همان دارالاماره. از آن طرف می بینیم که یک هجوم ساده، همه چیز را تمام کرد. عبیدالله تهدید کرد که سپاه شام دارد می آید و یک گروه گسسته شدند و بعد گفت: هر کس بماند، حقش از بیت المال قطع خواهد شد که با این سخن، گروه دیگری گسسته شدند. پس از آن از انگیزه عاطفی خانم ها استفاده کرد و گفت: خانم ها! شوهرهایتان اگر بمانند، ما آنها را به شام یا عمان، تبعید خواهیم کرد و بدین طریق زن ها به شوهرهایشان می گفتند: بقیه هستند؛ با تو یکی که مشکل حل نمی شود و هر کس می آمد، می گفت: بقیه هستند؛ با تو یکی که مسئله حل نمی شود و آرام آرام همه رفتند. وقتی مسلم وارد مسجد شد، پانصد نفر همراهش بودند. هنگامی که خواست نماز را شروع کند، همراهان به صد نفر نمی رسیدند. وقتی حضرت مسلم نماز مغرب را خواند، فقط سی نفر پشت سرش بودند. هنگامی که سجده شکرش را به جای آورد، ده نفر ماندند و وقتی از مسجد خارج شد، ده نفر هم رفتند و دیگر تنهای تنها شده بود.
اولین زائر
حضرت اباعبدالله علیه السلام حدود بیست و چهار منزل را طی کرد تا به کربلا رسید و هر منزل، حادثه ای و درسی است و انتهای بسیار لطیفی دارد که ما مخاطبان کربلا را از اینها محروم کردیم. امام چگونه این آدم ها را جذب کرد و چطور اینها را دعوت کرد؟
امام وقتی فهمید که این خیمه بزرگ، مال عبیدالله بن حُر جُعَفی است، اصرار داشت که برود و او را جذب کند و با او گفت وگو کرد. می خواست حجت بر همه تمام شود و هیچ کس، گریزگاهی نداشته باشد. هیچ کس نگوید من نمی دانستم و در نیافتم. امام علیه السلام می رود و می داند که این آدم او را همراهی نمی کند و تنها یک اسب و یک شمشیر را به حضرت اباعبدالله علیه السلام پیشنهاد می کند. حضرت می فرماید: نه خیری در تو هست و نه در شمشیرت؛ در حالی که آن بهترین اسب و بهترین شمشیر بود. به غلامش گفت که اگر آذوقه می خواهد، بدهد. حضرت گفت: نه. بعد این آدم پشیمان می شود و به کربلا می رود و اولین نفری که به کربلا وارد شد، او بود. اولین کسی که وارد کربلا می شود، همین عبیدالله بن حر جعفی است که امام به او گفت: پس حالا که مرا همراهی نمی کنی، دور شو که صدای مرا نشنوی. اگر کسی صدای مظلومی را بشنود و یاری نکند، خدا او را در جهنم در کنار آن کسانی قرار خواهد داد که به آن مظلوم ستم کردند.
زیارت عاشورا، مانیفست شیعه
زیارت عاشورا، نوعی مانیفِست شیعه است؛ اگر این تعبیر، تعبیر خوبی باشد. این زیارت، اساس نامه تفکر و فرهنگ نامه فهم شیعی است. به ما گفته اند هر روز آن را بخوانید تا صف بندی تان را روشن کنید. بخشی از این زیارت نامه، لعن است و بخشی از آن سلام است تا تو، صف خود را هر روز تعیین کنی و ببینی که کجا و با چه کسی هستی و بدها را بد شماری و لعنشان کنی. فهرست بلند بالایی در زیارت عاشورا وجود دارد که هیچ کس هم اسمشان را نمی داند؛ می گوید: آنهایی که تَنقّبت؛ آنهایی که شرایط را آماده کردند و الجمت؛ لِگامی به اسب زدند و اسرجت؛ زین روی اسب گذاشتند و ما به همه آنها لعنت می فرستیم و حتی آنهایی که راضی بودند به این شرایط و سکوت کردند. وقتی حق مطرح است، اگر تو در هر بخشی از زنجیره آن قرار بگیری، با آن کسی که در کربلا شمشیر زد یا تیر زد فرق نمی کنی. تو با آن کسی که فقط یک لگامی به آن اسب زد و آذوقه ای برایشان تهیه کرد، همه در این مجموعه قرار می گیرند و آن طرف هم همه یکی هستند؛ چه کسی که در کربلا شمشیر زد و چه کسی که این زمینه ها را فراهم کرد. وقتی جابر بن عبدالله انصاری وارد کربلا شد، سلام کرد. همراه او سؤال کرد که چرا شما گفتید که من شریکم در کار شما؛ در حالی که ما در کربلا نبودیم و ما شمشیر نزدیم؛ چگونه است که شما می گویید که ما همراهیم؟ می گوید: از پیغمبر شنیدم که هر کس به فعل یک قوم راضی باشد، گویی در کار آنها شریک است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)