از اینکه هر روز صبح با دلشوره بلند شدم خسته شدم
آخه این دلشوره برای چیه ؟
خوشحال بودم که هدفم رو پیدا کردم و برای رسیدن بهش برنامه ریزی کردم یه برنامه ریزی بلند مدت .
ولی چرا دلشوره می گیرم دلشوره شدیدی که تا حد خود کشی من و می بره و از این زندگی متنفرم می کنه و همیشه باعث می شه از خودم بپرسم من برای چی دارم زندگی می کنم.
می دونی خیلی به هدفم مطئن بودم ولی باز مثل همیشه با حرفهای نا امید کننده ی مامانم به هدفم و راهم شک کردم. یعنی دارم اشتباه می کنم ؟
یعنی ممکنه بخاطره این برنامه ریزی بلند مدت همه چیز دیر بشه و به هیچ چیز نرسم و زندگیم به باد بره .
خننده داره گاهی اوقات به این موضوع هم شک می کنم که من واقعا برای رسیدن به هدفی برنامه ریزی کردم یا برای اینکه سرم را گرم کنم ( یا به عبارتی خودم و گول بزنم ) . می دونم خیلی عجیبه
ولی چیکار کنم همین افکار عجیب توی ذهنم باعث شده تا فکر کنم که خیلی مشکلات روحی دارم .
آخه چرا من اینطوریم آخه چرا به همه چیز شک دارم و نسبت به هر کاری که می خوام بکنم دو دلم . چرا هیچ وقت نمی تونم تصمیمی بگیرم و بهش عمل کنم .
اکثر اوقات از دست خودم خسته می شم.
قبلا هم راجع به اینکه بارها و بارها به خود کشی فکر کردم حرف زدم دوستان خیلی کمکم کردند .
ولی چرا هیچ چیز توی من پایدار نیست.
چرا چرا چرا ... از این چرا ها و سوالها خسته شدم
فکر کنم اشتباه کردم که تاپیک رو باز کردم هیچ امیدی به بهبود من نیست .

علاقه مندی ها (Bookmarks)