به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    سلام.
    اگه پدر مادر هستید ولی به تازگی خدا بهتون هدیش داده و اگه پدر مادر نیستید ، شاید نتونید حرفای منو درک کنید. ولی خواهشا حرفای دل منو گوش کنید.
    همیشه دوست داشتم خدا، یه وجود زمینی بهم هدیه کنه که باهش به آرامش برسم و از اینکه اونو خدا بهم هدیه داده، شکر گذار خدای مهربونم باشم. دوس داشتم یکی باشه که وقت دلتنگی بیاد و بگه عزیزم من پیشتم. باهام حرف بزن. حتی اگه راه حلی به ذهنش نرسه، فقط گوش کنه. بدون کنایه زدن. بدون حواس پرتی. بدون خشونت. دوس دارم وقتی باهاش حرف میزنم دستامو گرم و مهربون بگیره و با نگاههای گرم و پر انرژیش بهم دلگرمی بده.
    تا مدت ها فکر میکردم این نقش رو فقط همسر آدم میتونه براش داشته باشه. بگذریم از اینکه بعضی ها با دوست جنس مخالفشون این نیازا رو برطرف میکنن. خب قاعدتا میگفتم میذارم واسه وقتی که متاهل شدم و دورشون میزدم احساساتمو.
    ولی بعد از یه اتفاق، دیدم نه!! خیلی ها اون وجود رو قبل از ازدواج هم دارند و اون پدر، مادر، و خانوادشونه.
    ولی من چه حسی بهشون داشتم،،،، به پدر مادرم!!!
    خطاب به پدرم و به مادرم:
    پدر عزیزم، مادر عزیزم، از اینکه همه عمر و زندگیتون رو برای ما گذاشتین، ممنونتونم. از اینکه وقتی اسم شما به عنوان پدر مادر من میاد، حس غرور میکنم، ممنونم.
    ولی پدر عزیزم، مادر عزیزم، من تنهام. . . .
    دستای خالی و تنهام رو که میبینم، میبرمشون پیش خدا، میگم خدا، ببین دستامو خالی گذاشتی، چشمای سرد و پر از تمنام رو پیش خدا پایین میندازم و فقط اشک میریزم.
    پدر مادر عزیزم، وقتی هستید ولی وجود خودتون رو ازم دریغ میکنید، به کجا پناه ببرم؟ نمیدونید چه ضربه ای به یه نفر که 23 سال از عمرش میگذره میخوره؛ وقتی یادش نمیاد آخرین بار ی رو که پدرش بغلش کرده. یا یادش نمیاد کی مادرش با مهر تمام فقط توی چشماش نگاه کرده. بخدا یادم نمیاد
    بخدا بچه هاتون بیشتر از مدرسه خوب، دانشگاه خوب، و هزار تا چیز خوب دیگه که از سر لطف براشون مهیا میکنید، به آغوش شما احتیاج دارن. به مهر شما. به در یافت عشق شما.

    دوستای خوبم، اگه پدر مادر هستید، بعد از اینکه این رو خوندید، برید اتاق فرزندتون، محکم بغلش کنید و بهش بگید همیشه دوسش داشتید. بذارید غرق بشه توی لذت دوست داشته شدن. . .

    ببخشید اگه غلط املایی زیاد داره. بذارید پای چشمای خیسم. . .

  2. 22 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (سه شنبه 14 آذر 91)

  3. #2
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    دوستای گلم، میشه شما هم از حستون به پدر مادراتون بگید؟ میخوام بدونم کسی هست که مثل من باشه؟

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 تیر 90 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1389-4-13
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    2,036
    سطح
    27
    Points: 2,036, Level: 27
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    124

    تشکرشده 124 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    دختر مهربون؟!

    شما چرا بغلشون نمی کنید؟!

  5. 3 کاربر از پست مفید SENSEI تشکرکرده اند .

    SENSEI (پنجشنبه 23 دی 89)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    سلام دختر مهربون....

    شاید این تاپیک من هم برای شما جالب باشه و اندکی به موضوع مورد نظر شما اشاره کنه...
    http://www.hamdardi.net/thread-12066.html

    وقتی خوندی بی صبرانه نظرتو می شنوم و در رابطه با پست اولت با دیگر دوستان تالار به صحبت خواهیم نشست...

  7. 6 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (پنجشنبه 23 دی 89)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 شهریور 91 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1389-5-28
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    2,798
    سطح
    32
    Points: 2,798, Level: 32
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    232

    تشکرشده 238 در 85 پست

    Rep Power
    28
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    دختر مهربون عزيز
    مادرا هم به محبت فرزندانشون نياز دارن مامانا هم ميخوان فرزندانشون پيششون بشينه و به درد دل سالهاي گذشته و حالش گوش بده بي منت
    مامانا هم دلشون ميخواد وقتي واسه بچشون اين همه زحمت ميكشند بغلشون كنند و ببوسند و تشكر كنند
    چرا شما اين كارا را نميكنيد چرا شما مامانتون را بغل نميكنيد
    چرا گذاشتي رابطت با مامانت اين همه سرد شه

  9. 3 کاربر از پست مفید پاييز خزان2 تشکرکرده اند .

    پاييز خزان2 (پنجشنبه 23 دی 89)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1389-9-14
    نوشته ها
    429
    امتیاز
    9,392
    سطح
    65
    Points: 9,392, Level: 65
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 258
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,069

    تشکرشده 2,080 در 437 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر مهربون
    دوستای گلم، میشه شما هم از حستون به پدر مادراتون بگید؟ میخوام بدونم کسی هست که مثل من باشه؟
    آره عزيزم منم دقيقا عين توام!
    در چهارسالي كه شهرستان درس ميخوندم(دانشگاه) فقط دوبار با پدرم تلفني حرف زدم كه اونم زماني بود كه مريض بود و من مي خواستم حالشو بپرسم
    ديگه حالا روم نميشه بغلش كنم دليلشم كاملا واضحه چون ديگه احساس غريبگي ميكنم!
    البته اين عدم وابستگي هميشه هم بدنيست! بعضي وقتها واقعا باعث ترقي انسانه من بعضي دوستامو ميبينم كه تو خوابگاه فوق العاده به پدر و مادرشون وابسته بودند و ارتباط خيلي صميمي با اونا داشتند حالا كه ازدواج كردند 1000 مشكل دارند! خانواده هاشون تو زندگيشون دخالت ميكنند، كوچكترين عيب يا ايراد همسر رو سريع به بابا و مامانشون گزارش ميدن، هيچ رازي در زندگي زناشوييشون از مامانشون مخفي نميمونه! لوس و پرتوقع بار اومدن و...
    وقتي اينا رو ميبينم به پدر و مادر خودم افتخار ميكنم كه منو اينقدر مستقل بار آوردند!

  11. 3 کاربر از پست مفید yasa تشکرکرده اند .

    yasa (چهارشنبه 31 فروردین 90)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1389-9-09
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,698
    سطح
    23
    Points: 1,698, Level: 23
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 126 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    سلام دوست عزیز
    می خوام کمی از کارهایی که خودم میکنم واست بگم درسته خوشبختانه من مهربونترین پدرومادر رو دارم که تایپک شمادوست عزیزم باعث شدکه بیشتردرمورد رابطم باهاشون فکرکنم که ازاین لحاظ ازتون واقعا ممنونم چون بعضی وقتها شده که مخصوصا بابام با تمام احساسش آمده سمتم وبغلم کرده و بوسیده ولی چون خسته بودم اون لحظه شاید از کارش زیاد خوشم نیومده ولی حالا که حرفهای شمارو خوندم یه تلنقری بود که بفهمم که باید اون لحظه قدر محبت پدرمو بدونم
    راستش من با مامانم خیلی راحترم نسبت به بابام واسه همین خیلی وقتها میشه که مامانم خسته هست و حوصله نداره و من اون موقع سعی میکنم که من به مادرم نزدیک شم اون لحظه هست که محکم بغلش میکنم و از ته دل می بوسمش الان هم که دارم اینو می نویسم شدیدادلم هواشو کرده(آخه الان سرکارم) البته هردوشون رو بی اندازه دوست دارم ولی تا حالا متاسفانه نتونستم تا این حد با بابام راحت باشم ولی همیشه به داشتن پدر مهربونم افتخار کردم چون هیچ وقت واسمون تاجایی که بتونه از هیچ لحاظ کم نمیذاره و همیشه سعی میکنه باهامون کاملا صمیمی باشه ومثل بعضی از پدرا هیچ وقت خودشو نمیگیره.
    پس توهم دوست عزیزم سعی کن قدم اول رو خودت بردار و خودتو بیشتر به پدرو مادرت نزدیک کنی حتما نتیجه میده
    اینجا میخوام از خدای مهربون خودم به خاطر همه ی نعمتهاش مخصوصا داشتن پدرومادر مهربونم سپاس گزاری کنم خداجونم ازت خییییییلی خیییییییییییلی ممنونم خدا جونم کمکم کن تا بتونم قدر نعمت هاتو بدونم
    دختر مهربون از خدا میخوام کمکت کنه تا شما هم بتونی رابطتو با خونوادت صمیمی تر کنی

    دوست عزیزم یاسا جان به نظرم آدم ها می تونن در همه حال مستقل باشن ونمیشه گفت اگه آدم با خونوادش صمیمی باشه حتما تو زندگیش مشکل پیدا میکنه من خودم به شخصه معتقدم اگه آدم کمی مدیریت داشته باشه و بدونه هر کسی و هر چیزی جای خودشو تو زندگیش داره هیچ وقت مشکلی پیدا نمیکنه و این خود ما هستیم که نباید اجازه بدیم کسی تو زندگی خصوصیمون دخالت کنه

  13. 3 کاربر از پست مفید silda تشکرکرده اند .

    silda (پنجشنبه 23 دی 89)

  14. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 08 تیر 98 [ 05:40]
    تاریخ عضویت
    1389-9-30
    نوشته ها
    1,362
    امتیاز
    19,687
    سطح
    88
    Points: 19,687, Level: 88
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger Second Class1000 Experience PointsVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    7,910

    تشکرشده 7,657 در 1,487 پست

    Rep Power
    151
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    سلام دوستای گلم. ممنون ازتون.
    SENSEIعزیز، من خیلی احساساتی هستم. ولی نمیتونم ابراز کنم. میدونم همه جای زندگیم رو داره تحت تاثیر میذاره. ولی همین پدر و مادر م بودن که منو اینجوری بزرگ کردن. اونا دوست داشتن ما فقط درس بخونیم. و فراموش کردن یادمون بدن که با احساساتمون چی کار باید بکنیم. اینجوری بزرگ شدم تا اینکه به این سن رسیدم و یک دفه یه خلاء بیست و چند ساله رو توی خودم حس کردم.

    سارا بانو ی عزیزم،
    اون لینک رو رفتم. خب بچگی هام رو که آره. همونجوری که گفتی بود.
    اما از وقتی که یه خورده شخصیتم شکل گرفته، یعنی از حدود 5 ،6 سالگی دیگه اون چیزایی که توی متنت بود برای من صادق نیست. حالا باز هم توضیح میدم.

    متن دومت خیلی قشنگ بود. بعد از خوندنش نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. ممنونتم

    پاييز خزان2عزیز،
    یه خرده از جوابتون رو نوشتم تا اینجا (در جواب بهSENSEI.)
    اما بقیش: من همیشه سعی میکنم نقشی رو که دارم درست انجام بدم. برای برادرام خواهری کنم و برای مادرم دختری. یعنی من همیشه به حرفاشون گوش میدم. مادرم باهام درد و دل میکنه. به حرفاش با حوصله گوش میدم و حتی اگه راهی به ذهنم برسه، با هم هم فکری میکنیم. سعی میکنم دختر خوبی باشم براش.
    اما من هر وقت که اومدم باهاش حرف بزنم، یا گوشه کنایه تحویل گرفتم، یا حرفای دفه ی پیشم سرکوفت شده رو سرم یا... یه جورایی یه طرفه شده رابطمون. دیگه خیلی وقته راجع به حرفای معمولی فقط باهاش حرف میزنم. نه راجع به حرفای دلم.

    yasa ی عزیز،
    ممنون که نظرت رو گفتی. ولی بنظر من نه پدر مادر ما درست عمل کردن نه پدر مادر اونایی که توی خوابگاه دیدی. من که الان با این مشکل مواجه هستم، از هزار جا یه عالمه راه های تربیتی دارم یاد میگیرم که چه جوری فرزندم رو تربیت کنم که دریافت و ابراز عشق و محبت رو توی یه محیط امن مثل خونواده داشته باشه و از طرفی استقلالش هم خدشه دار نشه. البته من به پدر مادرامون حق میدم. چونکه اون وقتا زیاد از این جور چیزا (بحثای روانشناسی و ... )باب نبوده.
    امیدوارم در آینده بچه هام دیگه با این موضوع درگیری نداشته باشن. چون خودم چشیدم. میدونم چه دردیه.

    silda ی عزیز،
    خوشحالم که شما یه همجین نعمت بزرگی دارید. خوشحالم که پست من یه همجین اثری روی شما گذاشته.
    قدر پدرت رو بدون. میدونم که قدرشون رو میدونی. ولی بذار پدرت بشنوه که قدرشو میدونی. بیشتر از اونی که فکرشو بکنی براش مهمی. اینو بهش بگو که دوسش داری. حتما بگو. پدرت منتظر شنیدن کلمات عاشقانه شماست. مطمئنم. یه وقت ازش دریغ نکنی

  15. 5 کاربر از پست مفید دختر مهربون تشکرکرده اند .

    دختر مهربون (جمعه 24 دی 89)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 اسفند 90 [ 12:21]
    تاریخ عضویت
    1389-8-21
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    3,440
    سطح
    36
    Points: 3,440, Level: 36
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    761

    تشکرشده 743 در 207 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    سلام دوست خوبم. منم تقریبا با شما همدردم اما به شکل دیگری!
    راستش از کوچیکی پدرم رو در مسافرت های یکی دو ساله دیدم ، که زحمت میکشید پولدارمون کنه! عوضش مادرم همیشه یا مشغول کارای بیرون از خونه بود یا تو آشپزخونه! من نمیدونم کی و چه جوری بزرگ شدم، همیشه مادرم منو میبوسید اما فرصت گوش دادن به حرفامو نداشت، اگر هم داشت با کوچکترین اشتباه کودکانه ام سرزنشم میکرد. پدرمم که بعد از سالها میومد مثل یه مهمون احترامشو میکردیم. وقتی منو میبوسید و بغلم میکرد، حس نمیکردم پدرمه، واسم مثل یه مرد غریبه بود. حتی جرات نمیکردیم جلوش به میوه دست بزنیم! مثلا دوست داشتم بهش بگم: بابا جون چایی میخوری؟! اما مجبور بودم بگم: شما چایی میل دارین براتون بیارم؟!!! بگذریم..... به هر حال گذشت و ما به جوونی رسیدیم، کم کم سرکشی ها شروع شد. مخصوصا دوران دبیرستان. بدون اینکه بدونم مادرم صلاحمو میخواد از صحبت هاش عصبی میشدم. بدون اجازش بعد از کلاس از مدرسه جیم میشدم. همه دوستام با اجازه مادرشون میرفتن بیرون، اما من.... مجبور بودم به هزار دروغ متوسل شم! چون میدونستم اجازه نمیدن... محبتی که احتیاج داشتم، از بیرون، از دوستام گدایی میکردم. به اشخاصی که در حقم لطف میکردن سریع وابسته میشدم و هزاران مشکل دبگه که بیرون از خونه واسم پیش میومد و تو خونه مجبور به سکوت بودم... گذشت و عاقل تر شدم. شدم تنها کس مادرم و تنها امید پدرم. متوجه اشتباهام شدم، تلاش کردم کوتاهی هایی که در حقشون کردم جبران کنم اما کاش زودتر از اینها متوجه میشدم اونها حق دارند.... امروز درکشون میکنم، چون اونا یاد نگرفتن چه جوری به ما محبت کنن. هر وقت به مادرم شکایت میکردم میگفت: برو خدارو شکر کن. ما اجازه مدرسه رفتن هم نداشتیم، بعد از کلی گریه زاری بابابزرگت میگفت: با داداشت برو و برگرد. اگه ایراد عروسک میگرفتیم، کتک میخوردیم، اما شما تو ناز و نعمتین و...
    گاهی بهشون حق میدم و گاهی مقصر میدونمشون. اما حقیقت اینه که به هرحال اونا پدر مادر های ما هستند و به نوبه خود واسه ما زحمت کشیدن. من از هر دوشون ممنونم و دعاشون میکنم که حداقل بهم فرصت تجربه کردن و استقلال یافتن رو دادن.
    از اینکه سرتونو درد آوردم معذرت میخوام. میخواستم بگم خیلی هم مقصر نیستن. در اصل بلد نیستن وگرنه مادر و پدر ها عاشق فرزندانشون هستند. موفق باشین.

    پدرم، مادرم ، دوستتون دارم. خدارو شکر که سایتون بالا سرمه. شما عزیزترین اشخاص زندگیمین. من هرجور که باشید شما رو دوست دارم و دعاتون می کنم. من فراموش نمیکنم که به من فرصت زیستن دادین.

  17. 4 کاربر از پست مفید hamishetanha تشکرکرده اند .

    hamishetanha (جمعه 24 دی 89)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خطاب به پدر مادر های حال و پدر مادر های آینده

    دختر مهربون عزیز پست اول ات رو که خوندم بعد از مدتها از سر دلتنگی اشک به سراغم اومد...!:(چقدر زیبا و صادقانه احساس پاک ات رو بیان کردی...وقتی از بودن و دریغ کردن نوشتی:(

    سخته...سخته تمام وجودت یخ کرده باشه و آغوش گرم و پر از مهر پدر یا مادری نباشه که سرما رو ازت دور کنه...
    سخته وقتی با تمام قدرت تو دلت فریاد میزنی پدر بهت نیاز دارم،به مهر ات،به حمایتت،به دست هات،به آغوشت یا حتی فقط...فقط به یه نگاه مهربونت...به یه لبخند تحسین آمیز ات...ولی اون نمیشنوه...!هیچ وقت...!!!
    سخته شبهای تنهایی ات که برا پدر نامه مینویسی:محبت پسر های جورواجور رو که هر کدوم به نحوی دم از عشق میزنند نمیخوام!پول مردها و پسر هایی که فکر میکنند با اون من رو خوشبخت میکنند نمیخوام،حتی محبت اساتیدی که پدرانه نگران حالم هستند رو نمیخوام تنها،تنها لحظه ای تو آغوش تو آروم گرفتن،تو آغوش تو اشک ریختن...تنها لحظه ای کشیدن دستت روی سر پر شورم بزرگترین آرزوی منه...کاش میفهمیدی...

    کاش میفهمیدی که بودنت و نبودنت چه سخت آزارم میده...کاش میفهمیدی که من هر چقدر هم که بزرگ شده باشم باز همون دختر کوچولوتم...کاش میفهمیدی تو دلی که به ظاهر بزرگه چقدر...غصه نبودن توئه...کاش میفهمیدی که چقدر نگران حالتم حتی همین روزها که جو خونه رو به شدت متشنج کردی،نگران حالتم،نگران بلایی که داری اول از همه سر خودت میاری...
    دختر مهربون عزیز حال ات رو میفهمم...با ذره ذره وجودم میفهمم شاید علت دریغ کردن پدر و مادرهامون فرق داشته باشه ولی از یه جنسه...
    بیا یه قولی که حتم دارم تو هم به خودت دادی رو همینجا دوباره تکرار کنیم:قول بدیم هر محبتی رو که پدر و مادرهامون نا اگاهانه از ما دریغ کردن+محبت های خاص خودمون نثار فرزندان آیندمون کنیم،قول بدیم به سهم خودمون مادر شایسته ای برا فرزندامون باشیم،قول بدیم که قبل از مادر دوست خوبی برا فرزندامون باشیم،قول بدیم همین حالا تا وقت داریم مهارت هامون رو افزایش بدیم،قول بدیم تو این زمینه شبیه پدر و مادرهامون نباشیم...


    بیا با هم تکرار کنیم:گیرم که پدر نبود،خدا که هست...من که هستم...

  19. 6 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    شیدا حاتمی (جمعه 14 مرداد 90)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.