سلام دوستان خوبم .
امیدوارم حالتون خوب باشه .
اول از همه چیز ازتون خواهش میکنم این ماجرا رو هرچند که طولانی هست رو بخونید و فک کنین دارین به داداش کوچیکتر از خودتون کمک میکنید .
البته من سعی میکنم خلاصه بگم .
من امین هستم 17 سالمه و ساکن کرمانم .
6 ماه پیش با یه دختری تو نت آشنا شدم . این دختر اسمش نرگسه و 8 ماه از خودم بزرگتره ( من سوم دبیرستانم اما اون پیش دانشگاهیه )
رابطه ی من و اون اولش خیلی ساده بود . اون همیشه به من میگفت منو به عنوان دوست خودت ندون . منم آدمی نیستم دنبال دوستی با دخترا باشم . چون دیدم آخر و عاقبته این دوستیا چیه . اما این دختر اخلاق و رفتارش متفاوت با همه ی دخترایی بود که تا حالا دیده بودم .
کم کم رابطه ی ما شدیدتر شد . بینمون وابستگی وجود اومد . تو تابستون از 9 صبح تا 3 نیمه شب اس ام اس بازی میکردیم . حتی روزی حدود 190 تا اس به هم میدادیم .
این ماجرا تا یک هفته ادامه داشت . بعد یک هفته خودم نمیدونم چطور شد که یه دفعه بین ما حرف ازدواج پیش اومد و خلاصه بگم که قرار گذاشتیم 8-9 سال دیگه یعنی بعد از اتمام درسمون با هم ازدواج کنیم .
اون زمان احساسمون به عقل و منطقمون غلبه میکرد .
روز به روز رابطه ی ما شدیدتر میشد . منم این دخترو چندین بار آزمایش کرده بودمو میدونستم با تنها پسری که رابطه داره خودم هستم . این واقعا واسم ارزشمند بود .
بعد از یه مدت من عکسمو بهش دادم . اما اون میگفت من نمیتونم بهت عکسمو بدم . دلیل این کارش طولانی ، اما واسه من قانع کننده بود .
اینو هم اضافه کنم که من شهر کرمانم اما اون یکی از شهرستانای استان کرمان ( جیرفت ) زندگی میکنه .
بعد از یه مدت من احساس کردم که رابطم با این دختر هم داره به درس خودم ضریه میزنه و هم به درس اون . تازه اون امسال کنکور هم داره .
بخاطره همین به فکره جدایی افتادم .
آخه تو شرایطی هستم که منطقم داره به احساسم غلبه میکنه .
این دختر واقعا به من علاقه داره . عشقش برام ثابت شده . اگه بخوام واسه حرفم دلیل بیارم هزارتار دلیل جورواجور میتونم بیارم .
من از حدود 10 روز پیش کم کم یه بستری رو فراهم کردم که بتونم بهش بفهمونم منو تو بهم نمیرسیم . اما بخدا 3 - 4 روز پیش کلی گریه کردم .
دوس ندارم دلشو بشکنم . خودمم دوسش دارم . اما ما تو سنی هستیم که فکر کردن در مورد ازدواج خیلی زوده .
بهش دروغای مختلفی گفتم . 2 روز پیش بهش گفتم ممکنه ما از هم جدا شیم اما ازت خواهش میکنم منو بخاطره اینکه به خودم وابستت کردم ببخش .
اما اون جوابی به من داد که خیلی گریم بیشتر هم شد .
بهم گفت امین من عاشقتم ، کاری نکردی بخوام ببخشتم . من اونی رو نمیبخشم که باعث جداییمونه !
اما همینجوری که گفتم عامل جداییمون در واقع خودمم .
بخدا موندم چیکار کنم . اون خودشو خیلی به من نزدیک میدونه .
باورتون میشه تو 6 ماه حتی 1 دروغ هم به من نگفته ؟
نمیخوام کاری کنم که هم دل این دختر بیگناه بشکنه و هم خدا ازم ناراضی باشه .
دلیل اینکه میخوام ازش جدا بشم برای خودم قانع کنندست .
مثلا همین لطمه ای که به درسمون وارد شده . همچنین من از حرف زدنش پشت گوشی اصلا خوشم نمیاد . آخه لهجه داره . وقتی بهش میگم نرگس دوس دارم عکستو ببینم میگه امین من به اندازه ی تو خوشگل نیستم .
آخه مگه من خودم چطوریم که این دختر میگه به پای تو نمیرسم .
در کل میخوام اینو بگم که من حق دارم برای ازدواج کسیو انتخاب کنم که زیبای ظاهری هم داشته باشه .
بخدا خودم موندم چیکار کنم ، خدا منو بخاطره این کارم ببخشه . نباید این دخترو به خودم وابسته میکردم .
خواهش میکنم به من راهی رو پیشنهاد کنید که نه دل این دختر بشکنه و نه خدا ازم ناراضی باشه .
تو شرایط روحی خوبی نیستم .
میدونم اگه از این دختر جدا شم بزرگترین ضربه رو اون میخوره و واسه خودمم سخته .
مرسی ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)