سلام من رضا هستم از كردستان با شما مكاتبه ميكنم . در سن 28 سالگي با يك دختر خانم ازدواج نمودم 7 سال از من كوچكتر بود . ما در حدود 6 ماه نامزد بوديم . بارها متوجه اخلاق هاي او ميشدم كه با افكار من جور در نميآمد . يكبار خواستم در همان دوران مازدي قيد اين ازدواج رو بزنم . اما مادرش كه گويا متوجه اين نيت من شده بود من را بسيار مورد محبت قرار ميداد و ميگفت اين يك هوس است بگذار عروسي كنيد اخلاقش بهتر ميشود او فعلاً ناز ميكند . ومن متاسفانه فريب او را خوردم . من از روي حماقت وقتي خواستم او را طلاق بدهم كه فهميدم از روي هوس و كنجكاوي پرده بكارت او را پاره نمودهام و ديگر رسماً زنم شده بود . و ديگر براي اون تصميم خيلي دير شده بود . فوق العاده ناارحت بودم . هر جوري بود ما عروسي كرديم . و در خانه مستقل زندگي رو شروع كريم . اما من با خودم كنار اومده بودم كه هرچه باشد ما الان زن و شوهريم پس بايد به زندگيم بچسبم و او را بيش از پيش دوست ميداشتم . اين را هم بگويم كه ما از نظر جنسي كوچكترين مشكلي نداشتيم . او مثل همان دوران نامزدي اش بسيار حسود و وحشتناك لجباز بود . بارهاي بار براي او حرف ميزدم و سعي داشتم اين لجبازيها رو كنار بگذارد اما فقط ساعتي موثر بود و ارزشي نداشت . در همان اويل زندگي مشترك بناي ناسازگاري رو گذاشت و با قهركردن هاي مكرر و مداوم آرامش رو از زندگيم گرفت . و من هربار به شكلي او را به زندگي مشترك تشويق ميكردم . اما كار به دادگاه كشيد و مهريه اش كه 28 ميليون تومان بود را مطالبه نمود . و عملاً فاصله عاطفي عميقي بين ما افتاد . اما دوباره جوش خورديم . ولي او ديگر احساس ميكردم كه تعادل رواني ندارد و حتي موقع حرف زدن عادي بسيار پررو و بي حرمتي ميكرد و چند بار اقدام به خودكشي ناقص ميكرد . و من هربار به دادش ميرسيدم . ما كلاً در طول دوسال زندگي 8 ماه بيشتر با هم نبوديم و او مدام به بهانههاي واهي قهر ميكرد و بدبختانه خانوادهاش هم مرا بي حرمت ميكردند و او بيشتر گستاخ ميشد . من شركت تبليغاتي دارم و بسيار به امور خانوادگي پايندم و شب و روز زحمت ميكشم . و خدا ميداند كه خانواده او مثل خانواده خدوم دوست ميداشتم . روابط ما سرانجام پس از چند ماه الافي در دادگاهها و شوراي حل اختلاف به طلاق منجر شد و او نيمي از مهريهاش را از من گرفت و من هم طلاقش دادم .
الان بعد از دوسال و نيم جدايي او هنوز شوهر نكرده و من نيز چون براي مهريهاش مدتي مقروض شده بودم نتوانستم دوباره ازدواج كنم . الان پول دارم كه دوباره تشكيل خانواده بدهم . سنم حدود 34 سال است اما آقاي سنگتراشان عزيز من واقعاً بگم از ازدواج ترسيدهام . ميدانم همه كه مثل هم نيستند اما ناخودآگاه آن بيحرمتي ها و لجبازيهاي همسر سابقم يادم ميافتد به شدت ناراحت ميشوم . با وجوديكه دارد سنم بالا ميرود اما نميدانم چكار كنم . از لحاظ مطالعات روانشناسي هم خيلي تلاش ميكنم ورزش ميكنم اما روحيه تشكيل خانواده ندارم . خيلي نگرانم . ميخوام كسي رو واقعاً دوست داشته باشم امانميتونم . با سايت شما آشنا شدهام . اين نامه رو براي اعضاتون بگذاريد شايد عبرتي باشد براي جوانان ديگر كه هيچوقت گول حرفهاي واهي رو نخورند . نيز كمتر به طلاق فكر كنند . چون طلاق كار زياد سختي نيست . در عرض سه روز ميشه كسي رو طلاق داد اما عوارض بعد از طلاق وحشنتاك است . من از طلاقم فوق العاده راضيم . اما نميدونم چرا باز هم ميترسم . چرا رغبتي براي تشكيل خانواده مجدد ندارم .
در پايان محبت كنيد راهنماييم كنيد . خدا خيرتان دهد .
علاقه مندی ها (Bookmarks)