سلام :
اجازه بدید یه خاطره از یه عروس خانم کنجکاو براتون تعریف کنم.
اقا داماد و خونوادش برای خواستگاری خونه عروس خانم اومدند و عروس که باید طبق معمول خجالتی با شه و قایم می شد توی یه اتاق دیگه بود و قلبش تاپ تاپ میزد و خیلی کنجکاو بود ،بدونه داماد چه شکلیه.؟ صحنه رو این جوری مجسم کنید که دو تا اتاق تودرتو دارند که با چیدن کمد و قسمتی هم چیدن رختخواب، این دو تا اناق جدا شدندو روی انها را با پرده ای بوشانده اند.در ضمن روی رختخوابها چند تا متکا(ازان متکا بزرگا ) چیده شده.عروس خانم کنجکاو ما که دیگه طاقت نداشت و می خواست جمال اقا داماد را زیارت کنه .یه چیزی پیدا می کنه و زیر پاش می زاره و از روی رختخوابها و کنار زدن گوشه پرده توی اتاق را نگاه می کنه .نمی دونم مثل اینکه داماد خیلی دختر کش بوده و چشمتون روز بد نبینه که یه دفعه رختخوابها برمی گرده وعروس خانم با متکاها گوله می شه وسط اتاق.داماد که جا می خوره میگه به به! نه چک زدم نه چونه عروس خودش اومد این میونه. ( اخ طفلک عروس بیچاره چه خجالتی کشیده)
علاقه مندی ها (Bookmarks)