سلام خدمت دوستان.
من پسر 17 ساله ای هستم که تقریبآ 4 سال پیش با یک دختر خانومی که 8 ماه از خودم کوچکتر بود،به طور اتفاقی ارتباط برقرار کردم و بعد از حدود 2 ماه این ارتباط به دوستی بسیار بسیار نزدیک(حداقل برای من) تبدیل شد. من تا قبل از اون با هیچ فرد دیگه ای (حتی پسرها) دوست نبودم و تو مدرسه ی ابتدایی و راهنمایی جزو افراد بسیار گوشه گیر بودم و با دوست شدن با این دختر خانوم، فکر میکردم که جفتم رو پیدا کردم و حدود سه ماه بعد به اون دختر ابراز علاقه کردم و بهش گفتم که دوسش دارم. اون هم گفت که من رو دوست داره و رابطه ما جدی تر شد. وابستگی من به اون دختر هر روز بیشتر و بیشتر میشد. تا اینکه حدودآ 7 ماه بعد، نمیدونم چطوری(هیچ وقت بهم نگفت) پدر و مادرش از دوستی ما با خبر شدند و مانع از ارتباط اون با من شدند و یک شب، بعد از حدود 1 ماه بیخبری، به من گفت که پدر و مادرش همه چیز رو فهمیدند و دیگه نمیتونیم با هم باشیم. من هم با شنیدن این موضوع برای اولین بار به خاطر یک نفر دیگه، گریه کردم و فکر میکردم که عاشق شدم. بعد از حدود 5-6 ماه از این قضیه، دوباره ارتباط من و دخترم دوباره و بطور مخفیانه از پدر و مادر اون شروع شد. سال اول دبیرستان بود که مادر من به بیماری ام اس دچار شد و حدودآ 4 ماه با مادرم قهر کردم و تو اون 4 ماه این دختر جای مادرم رو گرفت و به طور کامل تبدیل شد به همه ی زندگی من. من رسمآ به اون دختر ابراز عشق میکردم و حتی بکبار راجع به اینکه دلم میخواد باهاش ازدواج کنم صحبت کردم. سال سوم(تابستان قبلی) اون دختر به مادرش گفته بود که ما هنوز دوستیم.
امّا پدر و مادر من هنوز از این موضوع خبر ندارند.
من باید بهشون راجع به این دوستی و برای حفظش به پدر و مادرم بگم امّا نمیدونم چجوری.
با پدرم اصلآ صمیمی نیستم و نمیتونم بهش بگم، بنابر این میمونه مادرم. میترسیم اگر بهش بگم اعصابش بهم بریزه و دچار حمله بشه.
تحمل از دست دادن این دختر و تباه شدن بهترین سالهای نوجوونیم که با این دختر گذروندم رو ندارم.
خواهشآ کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)