به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 89 [ 00:44]
    تاریخ عضویت
    1389-10-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,741
    سطح
    24
    Points: 1,741, Level: 24
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از همسرم دلسرد شدم

    به نام خدا
    الان حدود 22 ماهه که عقد کرده ایم. توی این مدت بسیاری از مواقع بین ما دعوا و بحث بود هر دفعه بر سر یک موضوعی
    این موضوعات اینقدر زیاد شده که دیگه حسابش از دستم در رفته .
    یادم میاد که یکی از اون موضوعها این بود که خانومم نمیگذاشت تا من برای دوستهاش سوغاتی بخرم .میگفت دوستای منند و خودم باید براشون سوغاتی بخرم و تو نباید از جیب خودت پول خرج کنی .این موضوع خیلی به من برمیخورد چون خیلی ناراحت میشم وقتی فرصتی پیش میاد که یک زن و شوهر با هم به خرید برند و بعد اون خانوم دست توی کیفش کنه و پول اجناس رو حساب کنه (البته بعدا فهمیدم که فلسفه این کارش چیه و براتون یادم باشه خواهم گفت).
    لازم به توضیح هستش که بگم من از یک شهری بودم و خانومم از یک شهر دیگه .
    این موضوع با پا فشاری من بالاخره خاتمه پیدا کرد و ایشون قبول کردن که سوغاتی رو از من بگیرند و وقتی که به شهرشون برگردوندمش اون رو بعنوان سوغات برای دوستاش ببره.(ولی با چه مصیبتی ! چقدر توی ماشین هنگام رانندگی توی اتوبان با داد و فریاد می خواست که به من بقبولاند که هزینه این سوغاتی رو باید خودش پرداخت می کرد)اون برخورد خیلی برام تلخ بود .
    میبینید که چه موضوع خنده دار و پیش پا افتاده ای (حتی از طرحش هم آدم خجالت میکشه).
    فکر نمیکردم که خانومم یه همچین آدمی باشه اینقدر لجوج و یک دنده و جسور......
    باورتون نمیشه ولی به نظر من کمتر مردی هم پیدا میشه که وقتی توی این شرایط قرار بگیره اینقدر یک دنده باشه.
    توی زمانی که ما برای خواستگاری و صحبتهای قبل از ازدواج به اتفاق خانواده به خونشون می رفتیم وقتی که با هم صحبت میکردیم اصلا توی حرفاش نشون نمیداد که اینقدر آدم تند مزاجی باشه و زود از کوره دربره.حتی تن صداش هم اینقدر پایین بود که من با خودم می گفتم این دختر اینقدر معصومه که من حتی نمی تونم بهش بگم تو!!!!
    اما دریغ از زمانی که بخوای خودت رو یکجور دیگه به دیگران نشون بدی.
    وقتی باهاش صحبت میکردم خواسته هامو کاملا روشن و حتی با مصداق عینی براش میگفتم اون هم هیچی نمی گفت گاهی فقط وقتی هر چند وقت یکبار که سرم رو بالا میگرفتم و بش نگاه میکردم اون هم به نشونه تایید سرش رو تکون میداد.
    وقتی ازش پرسیدم که اهل نماز و روزه هستی میگفت نماز میخونم ولی روزه به دلیل ضعف جسمانی نمیتونم بگیرم.
    بعدا معلوم شد که یکیش رو راست گفته و اون یکی رو 2روغ!!
    وقتی میفهمیدم که من و حرفامو به سخره گرفته توی خودم داغون می شدم.معمولا هر هفته یا نهایتا دو هفته یکبار که می رفتم به دیدنش ،حواسم رو به مراقبتش از نماز جمع می کردم اما تقریبا 99 درصد مواقع امیدم نا امید می شد.
    این موضوع رو باش در میون گذاشتم و بش گفتم که دوست دارم تو رو توی حالت نماز خوندن ببینم. فکر میکنم که تو نماز نمیخونی ؟! میگفت که چرا من میخونم مگه حتما تو باید بفهمی؟
    میدونستم که 2روغ میگه ! خودتون هم می دونید که برای نماز خوندن حداقل باید یکسری کارها رو انجام داد (مثل وضو سجاده چادر و....) خونشون هم اونقدر بزرگ نیست که نشود فهمید خصوصا وقتی که همه حواست رو جمع می کنی تا به جواب سوال توی ذهنت برسی.
    اتفاقهای خیلی مهمتری هم افتاد و همه اونها نتیجه اش مثل قبلی ها بود و روز به روز طوری می شد که من رو با رفتارهاش دلسرد و دلسرد تر میکرد در حالی که روی زبونش برای حفظ ظاهر ابراز علاقه ای در پاسخ به اظهار علاقه من وجود داشت.
    خدا میداند که در تمام این مدت با همه سختی که بر من میگذشت و هنوز آنها را بخاطر اطاله موضوع عنوان نکرده ام هیچ کاری رو برای اینکه دیگر از همه جا نا امید شود و دست به خودکشی بزند انجام نداده ام اما نمیدانم که دیگر چرا برای آخرین بار که به خانه ما آمده بود دست به این کار زد؟!
    باورم نمیشد از خودم می پرسیدم که چرا این کار رو کرد . اصلا کی میشه که آدم دیگه تصمیم میگیره که باید خود کشی کنه ؟
    ما قبل از خودکشی خانومم ، حتی داشتیم مشاوره هم می رفتیم و اصلا اوضاع داشت به سمتی میرفت که هردوی ما از زندگی لذت ببریم اما نمیدونم که یکدفعه چی شد؟
    از این دورویی هاش و خودخواهی هاش و ردکردن محبتهایی که بهش میکنم دیگه خسته شدم این ازدواج خیلی باعث شکستن غرورم شد .
    در این مدت به هر روشی که فکر کنید دست زدم تا اون رو به همون سمتی که مخوام و قبلا بهش کاملا توضیح داده بودم سوق بدم و یا کاری کنم که از رفتارهایی که باعٍث میشه ریشه بی اعتمادی در زندگی رشد کنه دست برداره اما نشد
    دیگه نمیدونم که چکاری باید انجام بدم فکر میکنم که اصلا من و خانومم راهمون ازهم جداست و سطح عقاید و افکارمون بسیار با هم تفاوت داره .
    از طرفی ما با هم فامیل هم هستیم و همین باعث شده که در تصمیم گیریم(در حال حاضر) خیلی با دقت عمل کنم الان بعد از گذشت یک ماه از اون اتفاق و ندیدنش ناراحتیم کمتر شده و می تونم بهتر تصمیم بگیرم
    خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید
    از اینکه وقتتون رو صرف خوندن شرح حالم کردین سپاسگزارم







  2. 3 کاربر از پست مفید khorshid taban تشکرکرده اند .

    khorshid taban (دوشنبه 06 دی 89)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1389-9-14
    نوشته ها
    429
    امتیاز
    9,392
    سطح
    65
    Points: 9,392, Level: 65
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 258
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,069

    تشکرشده 2,080 در 437 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    دوست عزيز
    دو حالت داره يا شما بهش علاقه داريد و دوست داريد كمكش كنيد
    يا دوستش نداريد و فقط بهش ترحم مي كنيد.
    در حالت دوم به نظرم بهتره يه فكر اساسي راجع به زندگي بكني
    در حالت اول بايد صبور باشي سعي نكن با نصيحت و فشار همسرت رو به راهي كه خودت ميپسندي بياوري اين كار جواب معكوس ميده سعي كن به جاي تذكر و نصيحت كه واقعا انزجارآوره (مثلا براي خودم) كم كم با رفتارت و مهربونيات باعث شي اون خودش خودشو به شما نزديك كنه و به عقايد شما احترام بذاره
    برادر عزيزم اين كار اصلا سخت نيست خانمها خيلي تربيت پذيرند باور كن (من خودم يه دخترم) به ويژه اگر به همسرشون علاقه داشته باشن و همسرشون بهشون گير نده كم كم شبيه شوهر ميشن
    [size=medium][align=center]بازيچه دست يار بودن عشق است
    در پنجه غم شکار بودن عشق است
    در محکمه اي که يار باشد قاضي
    محکوم طناب دار بودن عشق است[/align]
    [/size]

  4. 6 کاربر از پست مفید yasa تشکرکرده اند .

    yasa (دوشنبه 13 دی 89)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 آذر 91 [ 18:02]
    تاریخ عضویت
    1389-8-28
    نوشته ها
    725
    امتیاز
    3,175
    سطح
    34
    Points: 3,175, Level: 34
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,056

    تشکرشده 2,054 در 617 پست

    Rep Power
    87
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    سلام آقای تابان،
    به جمع دوستان همدردی خوش اومدین.
    فکر می کنم توی چند پست اول به جای جواب بیشتر با سوالات دوستان مواجه بشین.
    سوال های من:
    از خانمتون در مورد علت اقدام به خودکشی سوال کردید؟ به قول خودتون یک فرد باید به مرحله ی خاصی برسه که چنین اقدامی بکنه.
    در جلسات مشاوره در مورد افسردگی یا بیماری همسرتون چیزی گفته نشد؟ ایشون از نظر روحی سالم هستند؟
    یادتون رفت فلسفه ی خرید سوغاتی با پول خودشون را بگید.

  6. 7 کاربر از پست مفید بهشت تشکرکرده اند .

    بهشت (چهارشنبه 08 دی 89)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    142
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    سلام:

    به تالار همدردی خوش آمدید..
    دوست عزیز در بیانات شما من ابهاماتی دارم که ممنون میشم پاسخ بدید؟
    شما و ایشان چند سال دارید؟
    فاصله بین شروع صحبت برای ازدواج تا جاری شدن عقدچند وقت طول کشید؟
    اگر ایشان فامیل شماست ( البته با توجه به جدا بودن شهرها) شما در طی این سالها متوجه رفتار حقیقی ایشان و رفتارهای مذهبی ایشان نشدید؟
    چطور طی این 22 ماه اقدامی جهت ازدواج نداشتید و بعد از طی این همه مدت جهت حل این مشکلات اقدام کردید؟
    آیا قبل از اقدام به خودکشی اتفاقی رخ داد یا ایشان فکر کردند شما بعد این مدت از ایشان قصد طلاق داردی که دست به این اقدام زدند؟
    ایا خودکشی وی از نوع جدی آن بود یا تنها جلب توجه و ترحم؟
    اگر مشکلات خود با خانم را طبقه بندی کنید به ترتیب:
    1:
    2:
    3:
    ...
    خصوصیات مثبت ایشان که منجر به وصلت شما با ایشان شد چه بود:
    1:
    2:
    3:
    ....
    ...
    نظرات خانواده شما و ایشان در مورد کل این قضایا چیست؟رابطه خانم شما با خانواده شما چگونه است؟


  8. 12 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (دوشنبه 13 دی 89)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 89 [ 00:44]
    تاریخ عضویت
    1389-10-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,741
    سطح
    24
    Points: 1,741, Level: 24
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    از همه شما دوستان خوب تشکر میکنم
    برای توضیح بیشتر باید بگم که من 29 سالمه و خانومم 28 سالشه
    ما باهم فامیل هستیم اما من یادم نمیاد که تا قبل از خواستگاری ایشون رو دیده باشم چون که اولا خانوادشون توی فامیل کم رفت و آمد داشتند از طرفی تقریبا بیشتر فامیل در شهر ما هستند نه شهر خانومم.
    وقتی که در جلسات خواستگاری باش صحبت میکردم تمام صحبتهام رو تایید می کرد مخالفتی نمی کرد چیزی حتی بهش اضافه نمیکرد من پیش خودم اهدافم رو توی زندگییم مشخص کرده بودم و بش می گفتم که می خوام به اینها برسمو. باش در سختی هایی که احتمال در طول راه ، روزگار برامون پیش بیاره میگفتم و ازش می خواستم که کمک کنه با صبوری از این سختی ها بگذریم اون هیچ چیز نمی گفت
    فکر می کنم که خیلی خوش بین بودم و خیلی ساده (شهرستانی)فکر می کردم وقتی که می دیدم هیچ عکس العملی انجام نمی ده گمانم به موافقتش در زبان و عمل بود
    اما وقتی که به محرم شدیم و بیشتر تونستم به درون خانواده اشون داخل بشم دیدم که خیلی با چیزی که می خواستم فرق داره باز نامید نبودم و با خودم می گفتم که یواش یواش خودش رو به خواسته هام نزدیک می کنه اما ای دریغ........
    با رفتار ها و گفتار هاش جوری بام رفتار کرد که روز به روز اون ترک ریز جام عشقمون بزرگتر می شد
    در مورد هر موردی که پیش میومد خودش قاضی میشد و حکم رو صادر میکردو مجری هم میشد!!!!!
    خیلی جالبه
    بعدا فهمیدم که کلا در خانوادشون دوست ندارند که کسی براشون یک کاری رو انجام بده چون فکر میکردند که در آینده اون فرد حتما منتی بر سرشان خواهد گذاشت لذا یا چیزی رو قبول نمیکردند یا اینکه خیلی سریع و در حد توانشون سعی می کردند که به یک نحو حتی بهتر جبران کنند که با این عمل راه رو برای منت گذاشتن طرف ببندند.
    ******
    در اون سه ماه اول که ما برای خواستگاری و صحبت همدیگر رو می دیدیم داشت یواش یواش علاقه ای ازش توی دلم شکل گرفت اما من بیشتر زیبایی سیرت رو دوست دارم تا زیبایی صورت.
    فکر میکردم با صحبتهای که باش توی دوران آشنایی میکردم تونستم راه رو بش نشون بدم و اون دیگه یا خودش راه رو میره یا اینکه ازم سوال میکنه و من کمکش میکنم اما......
    وقتی اومده بود خونه ما از اون ابتدا دیدم که ظاهر خوبی نداره (از لحاظ حجاب میگم) موهاش رو بیرون میگذاشت من خیلی خودم رو از درون میخوردم که چکار کنم یه فکری به نظرم رسید
    پیشنهاد کردم که باهم بریم بازار و رفتیمو جلوی یک فروشگاه که از این روسریهای لبنانی و... میفروخت ایستادم و گفتم چه روسریهای قشنگی ! چه کلاههای زیر روسری قشنگی! نظرت چیه ؟ یک کدومش رو که می پسندی انتخاب کن .میدونید چه عکس العملی نشون داد؟
    یه کم لباش وکج کرد و گفت من ازاین کلاهها که اصلا نمیگذارم روسریهاش هم هر کدوم که فکر میکنی قشنگه بخر
    باز هم ناراحت شدم
    چون من که قبلا بهش گفته بودم که چطور دوست دارم با حجاب باشه
    من که کاملا روشن باش صحبت کرده بودم و حتی بش نشون داده بودم که چطور لباس بپوشه یا توی اجتماع چطور آرایش کنه . با این کارم هم می خواستم باز غیر مستقیم بش همون حرفهایی رو که گفته بودم بگم اما منظور رو نمی گرفت (شاید هم نمی خواست بگیره)
    چند مرتبه دروغهای خیلی بزرگی بهم می گفت و هر مرتبه که دلیلش رو ازش می پرسیدم دلایل بسیار بسیار بچه گانه که فقط می شه بش بگی توجیه می آورد
    همه این رفتارها که خیلی خلاصه اش کردم اما برای مشاورمون بطور مفصل گفتم باعث می شد تا اون نهال با عمر یک یا دو ماه ، روز به روز با طوفانهایی که هر کدومش به نظرم یک درخت با عمر زیاد رو هم به لرزه در میاره مواجه بشه
    نمیدونم چرا تا حالا تحمل کردم (شاید نمی خواستم دیگران بفهمند که خانومم یه آدمیه که هنوز خیلی چیزها رو نمی فهمه خیلی کوته فکر میکنه ) با همه اینها سعی می کردم دوستش بدارم اما نمیگذاشت
    مشاورمون بهش می گفت که تو همش داری این بنده خدا رو پس میزنی
    آخه به مشاور میگفت که من دوستش ندارم!!!!!!!
    اون شام آخر هم (منظورم شب آخره) ما رفته بودیم عروسی
    شب که برگشتیم خونه ما ، توی اتاق خواب قبل از خوابیدن داشتیم باهم صحبت میکردیم
    اون می خواست که با من برنامه ای رو تنظیم کنه تا آخر هفته که برمیگردوندمش به شهرشون ،خواهرش رو هم ببریم اما توی این میون یک موضوع خیلی خیلی کوچیکی بوجود اومد (که وقتی به مشاور گفتم اصلا از تعجب نمی دونست چی بگه) که خانوم باز قهر کرد و لامپ رو خاموش کرد که بخوابیم
    من دیگه از این مثلا زودرنجی هاش خسته شده بودم بش گفتم فکر داشتیم حرف می زدیم حالا چرا قهر کردی گفت نه ما حرفامون رو زدیم تو بخواب
    بهش گفتم ناراحتی می گفت نه
    بعد از چند دقیقه فهمیدم که مثل خیلی شبهای دیگه باز داره گریه می کنه این بار جدی تر بش گفتم که چی شده چرا ناراحتی باز حرف دلش رو نزد
    بعد که من خوابم برد من رو از خواب بیدار کرد و هی می گفت که تو خوابت رو از من بیشتر دوست داری
    دیگه از این حرفای بچه گونش خسته شده بودم گفتم آره
    بعد بلند شد رفت توی آشپزخونه و آب آورد بعد چند تا قرص از توی کیفش درآورد و لامپ هم روشن شده بود بعد قرص ها رو خورد من هنوز یه جورهایی خواب بودم یک دفعه به خودم اومدم و با پدر و مادرم بردیمش بیمارستان
    همین
    ببخشید که خیلی طولانی شد
    لطفا راهناییم کنید سپاسگزارم



  10. 2 کاربر از پست مفید khorshid taban تشکرکرده اند .

    khorshid taban (چهارشنبه 08 دی 89)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 شهریور 92 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1388-8-29
    نوشته ها
    120
    امتیاز
    4,088
    سطح
    40
    Points: 4,088, Level: 40
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    220

    تشکرشده 223 در 68 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    دوست عزیز من کارشناس نیستم و همیشه خواننده خاموش این سایت هستم. وقتی تایپیک شما رو مطالعه میکردم دائم حس میکردم همسر من این تایپیک رو زده، البته مطمئنم همسر من نیستید چون همسر من فقط شکایتش از زندگی با من مثل شماست و هرگز حاضر نشده محض رضای خدا با من یکبار بیاد مشاوره تا منم دردمو بگم.بگذریم....
    من همسر شما رو کاملا درک میکنم ولی بنا به گفته های شما صد در صد بهش حق نمیدم، همونطوری که از وقتی زندگی خودم با بحران مواجه شد و سرم به سنگ خورد دیگه به خودم حق ندادم. ولی چرا درک میکنم (همه ی احساسات درونی خودم): 22 ماه عقد دوره خیلی طولانیه آدم بلاتکلیفه نه دختر خونست نه زن زندگی؛ دوری از شوهرش عصبیش میکنه دلتنگی های دائمی کلافه. هم دلش میخواد شوهرش رو درک کنه و بهش فشار نیاره هم داره کم میاره، خود من یکسال بعد از عقدمون وقتی فهمیدم شوهرم بنا به دلایلی مثل دلایل شما میخواد طلاقم بده دست به خودکشی زدم البته احمقانه ترین راه رو انتخاب کردم ولی هنوزم مطمئنم تنها گناه من نابلدیم بود من 21 سالم بود و اصلا مهارت زندگی نداشتم و شوهرم بجای اینکه راهنماییم کنه دائما ازم ایراد میگرفت اعتماد به نفسم رو از دست داده بودم و با اون شرایط روحی که بخاطر دوران عقد و دوری مسافتی داشتم به شدت افسرده شده بودم. ما 5 ماه بعد از اون جریان خودکشی از هم دور بودیم و همین فرصت باعث شد من به خودم بیام خیلی مطالعه کردم و فهمیدم بزرگترین مشکل من اینکه آستانه ی تحملم خیلی پایینه، الان همسر شما هم حتما متوجه این موضوع شده، اگه پی به اشتباهش برده و اگه دوستش داری کمکش کن و تنهاش نذار.
    حاصل سبزترین باور من برگ زردیست که از لای ورق های دلم می ریزد... مانده ام سخت غریب! دیگر از سبزترین حادثه ها می ترسم...!!!

  12. 7 کاربر از پست مفید sah@r تشکرکرده اند .

    sah@r (سه شنبه 31 خرداد 90)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 89 [ 00:44]
    تاریخ عضویت
    1389-10-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,741
    سطح
    24
    Points: 1,741, Level: 24
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar_1987
    دوست عزیز من کارشناس نیستم و همیشه خواننده خاموش این سایت هستم. وقتی تایپیک شما رو مطالعه میکردم دائم حس میکردم همسر من این تایپیک رو زده، البته مطمئنم همسر من نیستید چون همسر من فقط شکایتش از زندگی با من مثل شماست و هرگز حاضر نشده محض رضای خدا با من یکبار بیاد مشاوره تا منم دردمو بگم.بگذریم....
    من همسر شما رو کاملا درک میکنم ولی بنا به گفته های شما صد در صد بهش حق نمیدم، همونطوری که از وقتی زندگی خودم با بحران مواجه شد و سرم به سنگ خورد دیگه به خودم حق ندادم. ولی چرا درک میکنم (همه ی احساسات درونی خودم): 22 ماه عقد دوره خیلی طولانیه آدم بلاتکلیفه نه دختر خونست نه زن زندگی؛ دوری از شوهرش عصبیش میکنه دلتنگی های دائمی کلافه. هم دلش میخواد شوهرش رو درک کنه و بهش فشار نیاره هم داره کم میاره، خود من یکسال بعد از عقدمون وقتی فهمیدم شوهرم بنا به دلایلی مثل دلایل شما میخواد طلاقم بده دست به خودکشی زدم البته احمقانه ترین راه رو انتخاب کردم ولی هنوزم مطمئنم تنها گناه من نابلدیم بود من 21 سالم بود و اصلا مهارت زندگی نداشتم و شوهرم بجای اینکه راهنماییم کنه دائما ازم ایراد میگرفت اعتماد به نفسم رو از دست داده بودم و با اون شرایط روحی که بخاطر دوران عقد و دوری مسافتی داشتم به شدت افسرده شده بودم. ما 5 ماه بعد از اون جریان خودکشی از هم دور بودیم و همین فرصت باعث شد من به خودم بیام خیلی مطالعه کردم و فهمیدم بزرگترین مشکل من اینکه آستانه ی تحملم خیلی پایینه، الان همسر شما هم حتما متوجه این موضوع شده، اگه پی به اشتباهش برده و اگه دوستش داری کمکش کن و تنهاش نذار.
    با سلام خدمت شما
    باید خدمتتون عرض کنم که من در طول تمام این مدت حتی در خیلی موارد پا روی خواسته های دلم می گذاشتم تا هیچ تحت فشار قرار نگیره توی خیلی رفتارهایی که داشت سعی می کردم ازش حمایت کنم تا اعتماد به نفسش رو حتی زیاد کنه
    اما اینقدر به این مسایل بی توجه بود که اصلا این چیزها رو درک نمی کرد و به هر روشی (که نمی تونم بگم عمدا ) کاری انجام می داد تا نتونم اشتباهات قبلیش رو فراموش کنم.
    پس از اینکه چند بار خیلی محکم و با اطمینان برام دروغ می گفت آروم بهش می گفتم که من از دروغ بیزارم . چرا به من دروغ میگی ؟ من که آدم غیر منطقی نیستم پس بدون که هیچ چیز بهتر از روراستی نیست پس ازت خواهش می کنم بهم دروغ نگو........
    اما بازهم دروغ می گفت و وقتی من بش می گفتم با اطمینان به نفس بیشتر اون رو انکار می کرد.
    بعد که مطمئن شد برام ثابت شده و دیگه نمی تونه انکار کنه اومد و عذر خواهی کرد
    نمی دونم که چقدر دیگه باید بهش فرصت بدم (فکر نمی کنم که اصلا بتونم فرصت بدم )
    چون واقعا بهش مشکوک شدم دیگه نمیدونم که حرفهاش الان راست یا دروغه؟!
    برای همه اینها توجیهات بی اساس می آورد
    خانوم سحر ! این اتفاق خود کشی اتفاقا زمانی رخ داد که ما داشتیم به مشاوره می رفتیم و با وجود اینکه دکتر مشاور با ایشون و من صحبت می کرد و او از این روند احساس رضایت داشت .
    نمونه اش هم صحبت خودش با فامیلهای من در مجلس عروسی بود که گفته بود از رفتارهای من خیلی راضیه و من خیلی عوض شدم دقیقا همان چیزی که اون می خواد!!!!!!!
    اما نمیدونم که چرا بعد از این مجلس عروسی اقدام به این کار کرد؟
    حقیقتش رو بخواهید همانطور که دوستمون yasaنوشته دو راه برام مونده یا تحمل یا جدایی.
    وقتی بعد عمل از خودکشی تنهایی به مشاور مراجعه کردم بهم گفت که تفاوت فکری شما باهم بسیار زیاده . اگه بخوای باش زندگی کنی هر روزت همینه می تونی تحمل کنی ؟ اگر عقد رسمی نکرده بودید بهت می گفتم که شما باید از هم جدا شوید اما حالا که عقد رسمی کردین من نمی تونم در این مورد چیزی بگم.
    شما به من کمک کنید.
    ممنونم.


  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1389-9-14
    نوشته ها
    429
    امتیاز
    9,392
    سطح
    65
    Points: 9,392, Level: 65
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 258
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,069

    تشکرشده 2,080 در 437 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    خوب دوست عزيز اگر مشاور هم بهتون گفته شما هر روزتون همين خواهد بود پس زياد خودتونو اذيت نكين و طلاقش بدين
    به قول اون فيلمه "يه پايان تلخ بهتر از يه تلخي بي پايانه" ان شاءالله خدا كمكتون مي كنه تا بعدا با كسي كه بيشتر از لحاظ فكري بهتون شبيهه ازدواج كنيد. از طلاق نترسيد گاهي اوقات خيلي بهتر از ادامه دادنه!
    [size=medium][align=center]بازيچه دست يار بودن عشق است
    در پنجه غم شکار بودن عشق است
    در محکمه اي که يار باشد قاضي
    محکوم طناب دار بودن عشق است[/align]
    [/size]

  15. کاربر روبرو از پست مفید yasa تشکرکرده است .

    yasa (جمعه 10 دی 89)

  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 دی 89 [ 16:12]
    تاریخ عضویت
    1389-10-11
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,934
    سطح
    26
    Points: 1,934, Level: 26
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    19

    تشکرشده 19 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    سلام khorshid taban عزیز
    من مطالب شما رو خوندم من نمیتونم کمکی بکنم و فقط خواستم احساس همدردی بکنم باهات
    خیلی حس های بدی بهت منتقل شده
    من هم تازه عقد کردم
    در بعضی جاها مشکلمون مثل هم هست و میدونم چی می کشی
    خانم من هم حجاب نداشت و ما هم از دو تاشهر مختلف بودیم
    در گیری های شدید فرسایشی داشتیم چون من حجاب می خواستم ولی اون عادت کرده بود
    شب ها موقع جر و بحث ها بی توجه بود من یک ساعت صحبت می کرد م و 2 ساعت نظرت چیه حرف بزن تروخدا.....
    ولی خبری نبود!!!!
    این موقع ها بود فکر می کردم
    نکنه این شکست عشقی داشته داره به کسی فکر می کنه
    نکنه منو دوست نداره
    نکنه روانیه!
    به خدا کلی طول کشید خون دل خوردم اخه چرا ازدواج کردم
    زجر زجر از نوعی سوزنده بد جهنمی

    من غرورمو می شکستم تو بحث ها و موضوع رو جمع می کردم تا کسی متوجه نشه.

    ولی حتما حتما زیرنظر یک مشاوره خوب باش
    ان شالله که هر چی صلاحه و به خیرته پیش بیاد






  17. کاربر روبرو از پست مفید spigel تشکرکرده است .

    spigel (یکشنبه 12 دی 89)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آذر 96 [ 15:16]
    تاریخ عضویت
    1389-9-14
    نوشته ها
    429
    امتیاز
    9,392
    سطح
    65
    Points: 9,392, Level: 65
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 258
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,069

    تشکرشده 2,080 در 437 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: از همسرم دلسرد شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط spigel
    در بعضی جاها مشکلمون مثل هم هست و میدونم چی می کشی
    خانم من هم حجاب نداشت و ما هم از دو تاشهر مختلف بودیم
    در گیری های شدید فرسایشی داشتیم چون من حجاب می خواستم ولی اون عادت كرده بود
    شما آقايون خداييش بزركترين اشتباه رو مرتكب ميشيد دوست دارم ...! ميريد با يه دختر سانتي مانتال خوشگل بدحجاب ازدواج مي كنيد بعد هم دلتون ميخواد يكدفعه فاطمه ي زهرا(س) بشه!!!
    خوب بابا وقتي ارزشهاتون يكي نيست واسه چي باهاش ازدواج ميكنيد؟! بدترين ازدواج اونيه كه بخوايد طرفتونو تغيير بديد. آدم تا يه حدي قابل تغييره!
    يكي از پسراي دانشگاه ما هم با دختري به شدت بدحجاب دوست بود باهم ازدواج كردند و بعد از ازدواج دختره به خاطر پسره چادري شد!!!! دختري كه حتي مقنعه و مانتو هم به زور سرش ميكرد نمي دونم زندگيشون چقدر دوام بياره (ان شاءالله كه تا آخر عمر) ولي اينجور چادر سركردن و با حجاب شدن نه دوام درست و حسابي داره نه از نظر اسلام ارزشي داره! (چون پشتش معرفتي نيست)

  19. 14 کاربر از پست مفید yasa تشکرکرده اند .

    yasa (چهارشنبه 29 دی 89)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.