[align=justify]سلام.(من همه اين مطلب رو از طرف دوستم مي نويسم.از زبان اون.كمكش كنيد)
نميدونم گفتن اين حرف ها به شما چه كمكي بهم ميكنه.اما ميگم كه بعدا شرمنده خودم نباشم كه كوتاهي كردم.مدت ها اينها غصه دل من بود و رازدار و شنوندشم فقط خدا.خدايي كه شاهد همه چيز بود و هميشه كمكم كررد.حتما ايندفعه هم درست ايني بود كه اتفاق افتاد.من خودم هيچ وقت مسايل عشقي و ناراحتي هاي اون رو قبول نداشتم و ميگفتم آدم باهاش بايد كنار بياد.اما الان خودم دچارش شدم و موندم كه چي كنم.البته واسم ديگه مهم نيست.اما از خودم و زندگيم شاكيم.من 1 دختري هستم كه تو زندگيم همه چي دارم.دست رو هر چي بزارم يا ميزاشتم واسم فراهم بود.تو عمرم نه نشنيده بودم.تك دختر بابا همه فاميل مي دونستن كه بابام عاشق من هست و زندگيش منم.مي گفتن بابايي هستي.همه چي داشتم.از لب تاپ و كامپيوتر معمولي و تلفن مستقل و انواع خط و تلفن همراه گرفته تا ماشين و خلاصه هرچي كه فكر كنين آرزوي خيلي ها داشتن 1 دونه از اين امكاناته.اما من هيچكدوم رو نمي خواستم.به مرور واسم اومد.يا با 1 اشاره خريده شد.تو زندگيم از ته دلم 1 چيز رو خواستم كه به خاطر داشتن همين چيزهاي بي ارزشي كه دوروبرم هست و حرف هاي بيخودي مثل سطح سواد و طبقه اجتماعي و خيلي چيزهاي ديگه كه الان ازشون بيزارم و كاش نداشتم اين چيزارو اين سطح به قول خودشون بالارو از دست دادم.كسي كه من رو به خاطر خودم مي خواست.نه پول و موقعيت خانوادم و چيزهايي كه دارم.اين بهم ثابت شد.فكر نكنين من كور شدم دلم رو دادم به يه آدم بي ارزش.اون خوب بود.خوشبختم مي كرد.اما نه اون خوشبختي كه شايسته اسم و رسممه.نه اون شكوهي كه تو خونه بابام داشتم.اما مي ارزيد به اين ناراحتيام.به غصه هام.به گريه هاي شبونم.به تنهاييام.من به همه چيز رسيدم.تو بدترين شرايط روحيم كنكور دادم و رشته مورد علاقم تو جايي كه مي خواستم قبول شدم ولي اگه اين غصه ها هم نبود رتبم بهتر ميشد كه عملا اونچنان فرقيم به حالم نداشت.اما اين موفقيت ها چه ارزشي واسه روحيه داغون من داره.جز اينكه خانواده اي كه عشقم رو ازم گرفتن بهش افتخار كنن؟جز اينكه ارزش و اعتبار و پولم زيادتر شه؟باشه.من ناشكر نيستم.خدايا شكرت واسه همه اينا.اما اون 1 چيزي رو كه ازم گرفتي بهم برگردون.ولي حيف كه نميشه.ميشه اما خيلي زندگيا نابود ميشه و من راضي نيستم.
من اعتقاد دارم كه 2 تا عاشق نبايد حتما به هم برسن تا خوشبخت شن بلكه مهم اينه كه فقط خوشبخت شن.1 عاشق بايد خوشبختي طرف مقابلش رو بخواد.شايد شايسته نبودم.بهش اجازه دادم ازدواج كنه با هم نوع خودش كه خوشبخت شه.خودم به درك.اما فراموشم نكرد و نكردم.خواست برگرده.نزاشتم چون نمي خواستم 1 زندگي از هم گسسته شه.كاش نميفهميدم هنوزم عاشقمه.دوسم داره.مي خوادم و يادش نميره عشقش رو.غصه دارم.اگه آبروي خانواده و قسم عشقم نبود و حرام نبود راه نفس كشيدنم مدت ها قبل بسته ميشد.بعد اون هم كلي پيشنهاد داشتم.اما هيچكي رو نمي بينم.خيلي بهتر از اون اومد.هم سطحمون.اما دوست ندارم.يعني نمي خوام.قسم خوردم ديگه كسي رو تو قلبم راه ندم.خيلي سخته به همه لبخند بزني كه همه چي آرومه در حالي كه از درون داغوني.حتي نزديكترين افراد خانوادم نميدونن اينارو الا اين دوستم كه حتي اونم خيلي غصه هامو نميدونه.
داغونم.خستم.نمي گم نا اميدم اما زنده نيستم.1 سنگ.1 متظاهر.اين منم.حالا غير از زدن حرف هاي قشنگ واسه من چي دارين؟غير گفتن اينكه فراموشش كن چي دارين بگين.شما روانشناس.ماهر.يه دنيا مشكل ديدن.دوام چيه؟فقط دوست دارم لب ساحل به ماشينم تكيه بدم و به موج هاي دريا نگاه كنم.كه چطور دوستت دارمي رو كه رو ماسه ساحل نوشتم رو پاك مي كنه.به اومدن بارون لب ساحل نگاه كنم.تا حالا ديدين؟بارون باريدن لب ساحل خيلي قشنگه.آره.من 1 ستاره خاموشم...[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)