از خودم ، از زندگي خسته ام . ديگر نمي خوام راهي را بروم كه ديگران مي خواهند .
من با همه چيز مخالفم . من با همه مخالفم . من طرز فكر هيچكس رو قبول ندارم . من از ديگراني كه براي من تعيين تكليف مي كنند بدم مياد . مي خواهم خودم باشم . مي خواهم زندگي كنم .
من هم حق زندگي كردن دارم . من به دنيا نيومدم تا ديگران از بودن با من لذت ببرند . من اومدم تا بزرگ بشم تا رفتار بالغانه داشته باشم .
از تحت كنترل بودن متنفرم .چرا بدون اجازه من رفتي .... چطور به خودت اجازه دادي به من چيزي نگي بري .... چطور مي توني فلان كار رو بكني تو اين وضعيت زندگي .
پس جايگاه من كجاست ؟ من يه ادمم .نمي خوام ديگران از من راضي باشند . اصلا چرا بايد از من راضي باشند . بزار راضي نباشند مگه چي ميشه . چرا مامان و باباها از بچگي به ما ياد مي دن كه اگه به مهمونها سلام نكني مي گن چه دختر بي ادبيه . تو با شلوغكاريهات ابروي من رو بردي . فكر مي كني مردم چي فكر مي كنند . اينقدر سروصدا كردي نتونستم يه دقيقه بخوابم . بشين يه گوشه صدات درنياد .
آه اني عزيزم اينها پيش نويسهاي منه . من ياد گرفتم با رضايت مردم و براي اونها زندگي كنم .اگه كسي از من ناراضي بشه واي خدايا . خدا بلاي اسموني به سرمون نازل مي كنه.
اگه به كسي محبت نكني دلش مي شكنه و خدا قهرش مي گيره . مهم نيست كه من گرسنه ام . دوستم وقتي گرسنه است بايد همه ساندويچم رو بدم به اون تا خدا رو خوش بياد . من چطور مي تونم خوراكي بخورم وقتي يه نفر ديگه داره به دست من نگاه مي كنه .
واي چه خداي بي رحمي تو ذهن ما ساختن . خدايا به تو پناه مي برم . خدايا همه مي دونن كه چقدر تو مهربوني . آخه چرا ؟ ازت مي خوام منو رها كني از اين پيش نويسها . اينها رو نمي خوام . منو اسير خودم و ديگران كرده .
من اسيرم . اسير دست بايد و نبايدهايي كه من رو اسير ديگران مي كنه . مدام ميگه بچه گرسنه است تو چطور مي توني بخوابي . من مي خوام استراحت كنم . مي خوام خودم رو با ارامش توي اينه نگاه كنم . مي خوام احوال خود ازرده ام رو بپرسم . اخه اين همه ازار تا كي . چرا ديگران حق دارند و من نه . ديگران خسته مي شن ولي من حق ندارم خسته بشم . ديگران راحتي مي خواهند ولي من اگه به دنبال راحتي باشم ادم تنبلي هستم . اگه ديگران بعدازظهر استراحت كنند حتما خسته اند ولي من خسته نمي شم .
معلمم ميگه خانم دخترتون تكاليفش رو انجام نداده . مادرم ميگه من هر چي بهش مي گم گوش نمي ده . هي مي گم مامان ديروز داشتم ظرف ها رو مي شستم وقت نكردم مشقامو بنويسم . نه خانم اين بچه خيلي تنبله شما هر طور صلاح مي دونيد باهاش رفتار كنيد . خداي من مادر من فقط 9 سال دارم . چرا منو تنها مي زاري . مامان معلممون منو مي زنه . بهش بگو قول ميده ديگه تكرار نكنه . مامان نزار منو دعوا كنه . اين خانم معلممون خيلي بداخلاقه .
اينجا اومدم فقط بنويسم .اومدم از دلخوريها و دلتنگيهام بنويسم .اگه دوست داشتين برام يادداشت بزارين .
ديگه از دانسته هاي بي مصرف خسته ام . شب ها كه ميشه همه اين مطالب مثل يه نوار از جلوي چشمام رد ميشه و من بي تفاوت نسبت به همه اونها فقط به رد شدنشون خيره مي شم و انگار ديگه كلمات برام بي معني شده . ديگه نمي خوام اسير اين بايد ها و نبايد ها بشم . يه زن خونه بايد زندگيش توجه كنه .بايد صبور باشه . بايد وقتي شوهرش خسته است بياد و با روي خوش ازش استقبال كنه .
پس من چي ؟ مردها نبايد واسه زنشون كاري كنن . فقط زن بايد خوب باشه . حتي اگه مرد خوب نباشه . نمي خوام ديگه خوب باشم . مي خوام يه زن بد باشم . مي خوام خودخواه باشم . من مي خوام استراحت كنم . مي خوام يه ليوان اب هم كه مي خورم با ارامش بخورم . مي خوام من هم روي ارامش رو ببينم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)