به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 خرداد 04 [ 22:57]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,584
    امتیاز
    67,964
    سطح
    100
    Points: 67,964, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 97.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,216

    تشکرشده 14,130 در 2,566 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    307
    Array

    شهري كه همه مردمش دزد بودند

    شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند.

    شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت

    وبرای دستبرد زدن به خانة یک همسایه از خانه بیرون میزد

    حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت،

    به خانة خودش که آنرا هم دزد زده بود.

    به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛

    چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلاً از دیگری،

    تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید.

    دادو ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم

    در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛

    هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها.

    دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد

    و آنها را تیغ بزند

    و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند

    که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند

    و چیزی از آن بالا بکشند؛

    به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد.

    نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.

    روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد

    و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد.

    شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتدبرای دزدی،

    شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان.

    دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند.

    اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند

    که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست،

    ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود.

    هرشب که در خانه میماند،

    معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد

    و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد.

    بدین ترتیب، مرد درستکار

    در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟

    بنابراین پس از غروب آفتاب،

    او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند،

    حوالی صبح برمیگشت؛

    ولی دست به دزدی نمیزد.

    آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود.

    میرفت روی پل شهر می ایستاد

    و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد

    و بعد به خانه برمیگشت

    و میدید که خانه اش مورد دستبردقرار گرفته است.

    در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندار خود را از دست داد؛

    چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود.

    ولی مشکل این نبود.

    چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود.

    نه! مشکل چیز دیگری بود.

    قضیه از این قرار بودکه

    این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!

    او اجازه داده بود دار وندارش را بدزدند

    بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند.

    به این ترتیب،

    هر شب یکنفر بود که پس از سرقت شبانه از خانة دیگری،

    وقتی صبح به خانة خودش وارد میشد،

    میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛

    خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبردمیزد.

    به هر حال بعد از مدتی به تدریج،

    آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد

    رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد

    و مال و منالی به هم میزدند

    و برعکس،

    کسانیکه دفعات بیشتری به خانة مرد درستکار

    (که حالا دیگر البته از هر چیز به دردنخوری خالی شده بود)

    دستبرد میزدند،

    دست خالی به خانه برمیگشتند

    و وضعشان روزبه روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند.

    به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود،

    مانند مرد درستکار،این عادت را پیشه کردند که

    شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی

    و جریان آب رودخانه را تماشا کنند.

    این ماجرا، وضعیت آشفتة شهر را آشفته تر میکرد؛

    چون معنیش این بود که

    باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.

    به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود

    و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند،

    متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند،

    به زودی ثروتشان ته میکشد

    و به این فکر افتادند که

    چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم

    که شبها به جای ماهم بروند دزدی".

    قراردادها بسته شد،

    دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند

    آنها البته هنوز دزد بودند

    و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردندسر هم کلاه بگذارند

    و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید

    و آن دیگری هم از ... .

    اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست،

    آنها که پولدارتربودند ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند.

    عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن،

    نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند

    و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند.

    ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛

    چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند.

    فکری به خاطرشان رسید؛

    آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند

    تا اموالشان را درمقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند،

    ادارة پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد.

    به این ترتیب،

    چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود

    که مردم دیگر ازدزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند.

    صحبتها حالا دیگر فقط از دارا وندار بود؛

    اما در واقع هنوز همه دزد بودند.

    تنها فرد درستکار،

    همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد

    وکمی بعد هم از گرسنگی مرد.

  2. 4 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (پنجشنبه 11 آذر 89)

  3. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: شهري كه همه مردمش دزد بودند

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
    بالهای صداقت عزیز

    خدا قوت به شما به خاطر مقالات و مطالب مفیدی که ارائه می کنید .

    ضمن تشکر ، یاد آور می شوم که منبع را فراموش کرده اید قید کنید ، لطفاً زحمت کشیده منبع را در پست بعدی ذکر فرمایید تا در ذیل مقاله وارد کنیم

    با تشکر

  4. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (یکشنبه 09 آبان 89)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.