به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 مهر 90 [ 21:08]
    تاریخ عضویت
    1389-7-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,849
    سطح
    25
    Points: 1,849, Level: 25
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور با شرایط کنار بیام؟

    سلام به همه دوستان
    خیلی وقت بود دلم می خواست حرفای دلمو بگم.یکی بشنوه.راهنماییم کنه.
    من اسمم ترنمه.26 سالمه و یه خواهر بزرگتر از خودم دارم.پدر و مادرم وقتی ما کوچیک بودیم از هم جدا شدن.البته نه خیلی کوچیک.چون دعواهاشون خوب یادمه.بعد از طلاق پدرم گذاشت و رفت و ما با مادرمون زندگی کردیم.اون تنهایی ما رو بزرگ کرد و انصافا بیشتر چیزهایی که نیاز داشتیم برامون فراهم کرد. هردومون درس خوندیم.من کارشناسی ارشد گرفتم و خواهرم کارشناسی.
    ولی کم کم اخلاق مادرم عوض شد.مخصوصا از دوران دبیرستان.هر کاری می گفت باید انجام می دادیم.کم کم خونمون تبدیل به یه زندون شد که مامانم زندانبان بود و ما زندونی.ارتباطمونو با همه قطع کرد.با فامیل، دوست، آشنا، همسایه، حتی تلفنی هم بیشتر از دو سه دقیقه نباید حرف می زدیم.
    تنها دل خوشی من شده بود خواهرم.که حداقل اونو دارم.تا اینکه خواهرم درسش تموم شد و رفت سرکار.کارش شیفتی بود.اون که به جای محیط خونه می تونست بیشتر بیرون باشه عمدا شیفت زیاد می گرفت.تقریبا بیشتر وقتها خونه نبود من تنها شدم.
    خواهرم تو محیط کار چند تا خواستگار داشت (البته راجع به اونا زیاد با من صحبت نمیکرد وقتی رفت سر کار خیلی زود منو فراموش کرد ولی من به شدت بهش وابسته بودم چون غیر از اون کسی رو نداشتم).مادرم وقتی حرف خواستگار شد سخت گیریهاش بیشتر شد. کلا تا امروز هیچ خواستگاری رو خونه راه نداده. ولی خواهرم خودش واسه زندگیش تصمیم گرفت و یکی رو انتخاب کرد و باهاش ازدواج کرد.مادرم تو هیچ مراسم خواهرم شرکت نکرد.
    اما مشکلات من بعد از ازدواج خواهرم خیلی بیشتر شد.خواهرم نزدیک یکسال و نیمه که ازدواج کرده و من تو این مدت تبدیل شدم به تنها زندانی مادرم.پارسال درسم تموم شد و از اون به بعد تو خونه هستم.هر چی دنبال کار میگردم پیدا نمیکنم.از تنهایی دارم دیوونه می شم.هر روز تنها.هر شب تنها.بعضی وقتا با خودم حرف می زنم که از بی حرفی نمیرم.دیگه نمیدونم چکار کنم.خواهرم هم اصلا انگار نه انگار که یه روزی توی همین خونه تو چه شرایطی بود یه کم منو درک کنه. هرچی می گم تنهام حتی یه شب نمیاد پیشم. دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم.
    خیلی به خودم گفتم باید صبر کنی باید توکل کنی اما باور کنید صبر حدو اندازه ای داره. من همه اینار رو میدونم اما دیگه نمیتونم. خیلی دوست دارم ازدواج کنم اما هیچ موقعیتی پیش نمیاد. البته حق می دم کم پیدا می شن که بخوان با یه دختر از خانوده طلاق ازدواج کنن. تازه ما با هیچ کس رفت و امد نداریم
    ولی من یه سوال دارم گناه من این وسط چیه؟توروخدا اگه کسی حوصلش گرفت درد و دل منو بخونه بگه من چکار کنم؟خواهش میکنم راهنماییم کنید

  2. 6 کاربر از پست مفید t-a تشکرکرده اند .

    t-a (سه شنبه 04 آبان 89)

  3. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    t-a عزیز

    به کلبه همدردی خوش اومدی

    امیدوارم اینجا احساس تنهایی نکنی

    باید به صبر شما احسن گفت . معلومه دختر آرومی و اهل احترامی هستی .

    خوب درک می کنم که شرایط سختی داری و بهت سخت میگذره .

    عزیزم تو گناهی نداری و درست به همین دلیل هم باید امیدت به خدا باشه که حتماً گشایشی میشه . ارتباطت رو با خدا بیشتر کن .

    سعی کن به مادرت محبت کنی حتی اگر از او بدی ببینی ، قطعاً مادرت به خاطر رنج ها و سختی هایی که به علت جدایی و پذیرفتن مسئولیت شما کشیده و همینطور نگرانی برای شماها اینگونه رفتار می کنه ، نمیگم کارش درسته ، بلکه میگم علت داره .

    شما سعی کن بهش نزدیک بشی ، ابراز علاقه کنی و هر از گاهی بخاطر زحماتش ازش قدردانی کنی و نشون بده که درک می کنی نگرانت هست .

    در یک کلام فعلاً نیازه که روی برقراری یک رابطه عاطفی گرم با مادرت کار کنی .

    می دونم که دختر توانمندی هستی و در این زمینه میتونی موفق باشی .


    منم برات دعا می کنم و از خدا بهترینها را صمیمانه می خواهم .

    .

  4. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (یکشنبه 02 آبان 89)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 خرداد 90 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    2,068
    سطح
    27
    Points: 2,068, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    دوست عزیز شما یک لحظه خودرا جای مادرتان تصورکنید یک زن مطللقه با دودختر جوان دریک جامعه ای پراز گرگ وشغال .
    مادری راتجسم کنید صبح زود میخواهد سرکار برود دختران جوانش اعلام میکنند برای عروسی یکی از دوستانشان که در شهری مجاور محل سکونت آنها است را برسانند مادر مثل مرغ سر کنده ای است به دور خود می چرخد وعصبانی است ازاینکه دخترانش قبل از اینکه برنامه ریزی کنند که شامل او هم میشود با او مشورت نکرده اند او قبول نکرد که راننده خصوصی آنان باشدواز آنها خواست از اتومبیل بیرون استفاده کنند.ناگهان فکر کرد اگر یک اتفاق وحشتناک برای آنها بیفتد تجسم کرد که یک دسته آدمکش چاقوکش در راه رفتن به ایستگاه با بجه هایشان روبه رو میشوند اوبه تندی سوئیچ ماشین را چنگ زد واز خانه بیرون پرید جلوی دخترانش را گرفت وآنها را به آن شهر رسانید واصرار کرد وقتی خواستند برکردند به جای اینکه مادر دوستشان آنها را برساند به خودش خبر دهند .این مادر علاوه بر باید های تولید کننده احساس گناه وانتقاد ازخود باعث شد بوسیله انجام دادن یک وظیفه اضافی کارهای بیشتری را به خود تحمیل کرد وبقیه روز در هم شکسته ودستپاچه بود .
    آنگونه که بنظرمی آید خواهر شما یک ازدواج خود تحمیلی داشته یعنی خودش برای خودش تحمیل کرده بود برای خلاصی از شرایط دشوار زندگی . ممکن است بگوید خیلی دوستش دارم ومردخوبی است اما این همه حقیقت نیست احتمالا شراط آن مرد برای زندگی با خواهرتان از دیدگاه مادر شما چندان مطلوب نبود. مادردر صدد است شما با موارد مطلوبتری ازدواج کنید ونمی پسندد دختران دسته گلی که به تنهایی وبا هزارویک مشکلات به ثمر رسانده است کسی همینجوری از راه برسد وآنها را مالک شود .
    نمی گویم مادرتان درست عمل میکند او بیش از اندازه نگران شماست وبا یک دسته افکار غیر سازنده باعث افسردگی خود وشما می شود .
    قدم اول برای بهبود این است که خودرا به مادرتان نزدیکتر کنید وشرایطش را درک کنید وبه او محبت کنید وقدردان زحماتش باشید
    طوری که اگر کسی از شما پرسید بزرگترین افتخار زندگی ات چیست با غرور بگو مادرم . وطوری عمل کن تاقلبش از مطمئن شود که حادثه ناگواری از جانب شما روی نخواهد داد . قدم بعدی این است که سعی کنید مادرتان با زنان مطللقه دیگرکه شرایط مشابه ای دارند معاشرت کنید زیا این بسیار تسکین دهنده است انسان بشنود سایر مردم هم مجبور بودند همان تقلا هایی که او میکرد بکنند واورادرک بکنند وقبول داشته باشند .
    به احتمال زیاد قطع معاشرت بامردم دخالت آنها در روش تربیتی مادرتان است .
    قدم سوم مشاوره با یک کارشناس میباشد .
    وقتی برایتان خواستگاری میآید با وساطت یک بزرگتر که مادرتان حرفش را قبول داشته باش بپرداز. با ادامه تحصیل هم میتوانی یک باب جدید درامر ازدواج برای خود باز کنی .مطلب آخر اینکه گلم همیشه به خدا توکل کن واین را آزمونی از جانب او بدان .برای خوشبختی وموفقیتت دعا میکنم %


  6. 6 کاربر از پست مفید بهار نارنج تشکرکرده اند .

    بهار نارنج (دوشنبه 25 مهر 90)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 27 فروردین 90 [ 20:38]
    تاریخ عضویت
    1388-10-06
    نوشته ها
    233
    امتیاز
    3,606
    سطح
    37
    Points: 3,606, Level: 37
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    349

    تشکرشده 355 در 151 پست

    Rep Power
    39
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    سلام. می تونی راضیش کنی یه کلاس بره؟ مثلا کلاس ورزش، یا بافتنی، یا ...

    قرار گرفتن در محیط اجتماع موثرترین کار برای مادرتونه.

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 مهر 90 [ 21:08]
    تاریخ عضویت
    1389-7-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,849
    سطح
    25
    Points: 1,849, Level: 25
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    سلام به دوستان عزیزم
    خوشحالم از اینکه دوستان خوبی مثل شما دارم.از اینکه برام وقت گذاشتین خیلی خیلی ممنونم.من دقیق جوابهاتوتنو خوندم.
    فرشته مهربان عزیز از لطفی که دارین خیلی ممنونم.شما گفتین به مادرم محبت کنم.منم خیلی دوست دارم بهش از ته دل محبت کنم.ولی محبت کردنو آدم از کی یاد می گیره؟من محبت کردنو یاد نگرفتم. چون بهم محبت نکردن.با این حال تمام سعیمو کردم که فرزند خوبی براش باشم.من درسمو به خاطر مادرم خوندم چون به کار دیگه ای علاقه داشتم.همیشه هر مناسبتی هست حتی اگه پول زیادی هم نداشته باشیم براش هدیه می گیریم که بگیم قدردان زحمتهاش هستیم.تا حالا کار اشتباهی نکردم که موجب نگرانیش بشم.ولی باز به رفتاراش ادامه داد.مادر من آدم عجیبیه. باور کنین من همه اینهایی که شما گفتین رو قبول دارم ولی باز نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.
    مثلا یکی از چیزهایی که قبلا باعث مشکل ما شد می دونید چیه؟می گم بعد قضاوت کنین.
    من و خواهرم چادری نیستیم. ولی حجاب می کنیم. یعنی حجاب رو دوست داریم و رعایت می کنیم. ولی مادرم این جوری نیست.مثلا اون زمانها که خونه اقوام می رفتیم می گفت من خجالت می کشم شما روسری می زارین.یا مثلا لباس بسته می پوشین. یا می گفت خجالت می کشم با شما بیرون برم. این یکی از چیزهایی بود که باعث مشکلات زیادی بین ما شد.
    وقتی در برابررفتاراش اعتراض می کنیم میگه من تا الان شما رو تحمل کردم شما هم باید منو تحمل کنین.باور کنید که من جور دیگه محبت کردن بلد نیستم
    بهارنارنج عزیزم باور کنین من شرایط مادرم رو درک می کنم.اما باعث جداییشون که من نبودم.من فقط ازش توقع دارم که درک کنه خودش یه اشتباهاتی تو زندگیش کرده که حالا ما هم داریم تاوانشو پس می دیم.
    در مورد ازدواج خواهرم باید بگم که خواهر من خواستگار زیاد داشت. ولی تا اونجایی که من فهمیدم به پسری علاقه داشت که شرایط خیلی بهتری نسبت به همسر فعلیش داشت. اما اون پسر با وجود اینکه اعتراف کرد خواهرم مثل یک فرشته هست و دختری به خوبی خواهرم هرگز پیدا نمیکنه، فقط به خاطر اینکه مادرم نذاشت بیاد خواستگاری و خواهرم فرزند طلاق بود خواستگاریشو پس گرفت.خواهرم همسر فعلیشو انتخاب کرد چون علی رغم اینکه شرایط خیلی خوبی نداشت ولی اونو فقط به خاطر خودش خواست.حتی با بدرفتاری های مادرم کنار اومد.
    اما در مورد مادرم که گفتین دوست نداره ما رو به هر کسی بده باید بگم اصلا مادرم نمیدونه که کسی خواستگاری می کنه چه شرایطی داره.یعنی قبل از اینکه شرایط طرف رو بپرسه می گه دختره من قصد ازدواج نداره (این رو دیدم که می گم)وگرنه خواهر من خواستگار خیلی خوب هم داشت.
    اینکه فرمودین مادرم معاشرت داشته باشه.اون هیچ وقت خودشو یه زن مطلقه ندونسته.راستش پدرو مادر من از هم طلاق محضری نگرفتن فقط با هم زندگی نمی کنن.می گه طلاق نمی گیریم چون نمی خوام من زن مطلقه باشم و بچه هام بچه های طلاق
    تو کل این کره خاکی بگردی امکان نداره کسی رو پیدا کنی که مادر من حرفش رو قبول داشته باشه. تازه اگر هم به فرض محال کسی باشه مشکل بزرگتر من اینکه من برعکس خواهرم تا حالا خواستگار نداشتم.همین باعث شده مادرم یه کم خیالش جمع تر بشه که من هیچ وقت ازدواج نمیکنم.حتی خواهرم هم فکر میکنه که من تا آخر عمرم قراره مجرد بمونم
    reihaneh عزیزم مادرم به تازگی خیلی فعالیت خارج از خونه داره و حسابی سرش رو گرم کرده.البته من نمیدونم چکار می کنه؟اما من باز تنهام و این تنهایی برام عذاب آور شده

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 اسفند 90 [ 15:47]
    تاریخ عضویت
    1389-5-12
    نوشته ها
    67
    امتیاز
    2,123
    سطح
    27
    Points: 2,123, Level: 27
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    112

    تشکرشده 115 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    دوست عزيز:
    تنهايي بهانه خوبي واسه ازدواج نيست. شما بايد ازدواج خوب و موفقي با يه آدم خوب داشته باشي وگرنه از چاله درمياي و به چاه..
    خوتو سرگرم كن. امكانش هست كه يه كلاسي بري؟ اگه نميشه مثلا واسه خودت برنامه ريزي كن و توي خونه زبان بخون و با واسه ارشد تلاش كن.
    در هر صورت بايد در اجتماع باشي تا بتوني با كسي كه ميخواي ازدواج كني. توي موارد مختلفي كه پيش مياد با گوشه و كنايه به مادرت بفهمون كه ميخواي ازدواج كني. مثلا بگو من كه وقتي ازدواج كردم اينجوري .. رفتار مي كنم. يا من ميخوام همسر آيندم اينجوري باشه..

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 خرداد 90 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    2,068
    سطح
    27
    Points: 2,068, Level: 27
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 15 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    دوست عزیز ترنم جان البته میدانم درموقعیتی نیستم که به سوال شما جواب بدهم چون عضو جدید هستم برای همین تمام پاسخ ها را بسنج بعد تصمیم بگیرفقط برای همدردی باتو این مطالب را ارسال میکنم . اگربا دقت مطالب مرا خوانده باشی حتما متوجه شدی که منظورمن این نبود که تو باعث جدایی شدی آن زمان تو کوچک بودی وچیزی نمیدانستی متاسفانه رسم ورسومات خواستگاری دربعضی مناطق کشور تحریف شده وتغییر کرده یکی از دوستان دوستم که ساکن یکی از دهات استانهای جنوب کشور بود تعریف میکرد که خواستگاران بدون هماهنگی قبلی می آیند که اصلا خوب نیست به چند علت اول اینکه شاید صاحبخانه آمادگی پذیرایی درآن لحظه را نداشته باشد شاید اون روز حال وحوصله درست وحسابی نداشته باشد و... آقای دهنوی هم دربرنامه گلبرگ بارها این مطلب را اذعان کرده بودند که هرکسی را بدون شناخت راه ندهید بعضی ازاین اشخاص دنبال پول وپله هستند ویا بدون تحقیقات اولیه وارد منزل میشوند زمانی که وضعیت اقتصادی طرف را مساعد نمی یابند ویا جواب تحقیقات منفی است بدون اینکه دختر را دیده باشند وبا او صحبتی کرده باشند میروند وپیدایشان نمی شوند .اما اگرشرایط را پذیرفت درجلسه دوم اجازه دیدن دختروصحبت کردن را میدهند . شاید مادر شما هم منظورش این باشد گاهی دیده میشه .بعضی ازآنها صاحبخانه را دورمیزنند وزرنگ بازی درمی آورندوبعضی ها هم دست به کاری میزنند که به صاحبخانه برمیخورد واین عمل راجسارتی از جانب آنان میداند.به هرحال من نمی دانم که شما ساکن کجاهستید اما اگردراین جور مناطق زندگی میکنید نگران نباشید مادرتان درست عمل کرده است . خدارا شاکرم که درشهرهای بزرگ ازاین نوع مشکلات وجود ندارد .واینکه گفتید مادرتان اجازه نداد خواستگار سابق خواهرتان بیاید وبدون اینکه شرایط طرف را بپرسدوی را رد میکند راقبول ندارم چون اگر علاقه طرف واقعی باشد وصرفا به خاطر خود فرد باشد به هر قیمتی شده میآید
    ازدربیندازنش بیرون از پنجره می آید وروی عقیده خودش پافشاری میکند تا خانواده دختر متوجه کند تصمیم اون برای ازدواج قطعی است . به احتمال زیاد اجازه ندادن مادرتان بهونه خوبی برای او بوده تا پاپس بکشد چون والدینتان جدا شده اند وشرایط دشواری درزندگی دارید وانگهی حتما که نباید مادرتان شرایط طرف روبپرسد اگراون خواستگار نظرش مثبت باشد ومصلحت بداند خودش را معرفی خواهد کرد وشرایط پسرشان را توضیح خواهد داد اگر مادرتان به اصرار شرایط طرف رو بپرسه ممکن است او مجبور به دروغ گفتن شود.
    ازدواج مقوله ای است که تصمیم نهایی برعهده دختر وپسر است تازه برای ازدواج یک دختررضایت پدر لازمه بعدا هم میتونی دل مادرتو بدست بیاوری .
    دوست عزیزم ترنم جان برای ازدواج کردن خودت رو اذیت نکن واینقدرغصه نخور شاید مردی که لیاقت تورا داشته باشد وجود ندارداگر خودتو هم بکشی ولی خدا نخواد نمیشه . به یاد داشته باش قبل ازاینکه یک دختر باشی یک انسان هستی وخدا انسانهارا نیافریده است که حتماازدواج بکنن .اگر درقضاوقدرافتادی خدایک دررو به رویت بسته دردیگری رابرایت باز گذاشته من اگه به جای توبودم میرفتم مدرک دکترایم را میگرفتم چشم همه کور گوش همه کر میرفتم تو دانشگاه تدریس میکردم . اینقدر هم مادرتو مقصر ندان به خودت بیا آینده الان دردستان توست آن را بساز .

  11. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    143
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    سلام ترنم

    بنظر من هم بهتر است راه ورود به قلب مادرت را پیدا کنی و این تنها با صحبت کردن با او میسر است.
    مطمئنا چیزی او را آزار می دهد که چنین رفتاری می کند.
    وقتی می گوید، خجالت می کشد با شما بیرون برود چرایش را با روی گشاده بپرس و در مقام دفاع از عقیده ات محترمانه و خوشرو با او بحث کن.
    با همین بحث ها می توانید به هم و تفکرات هم نزدیک شوید.

    کم کم از مادرت بخواه که با او در برنامه هایش همراه شوی. بگو که تنهایی دلتنگت می کند و از او بخواه که در برنامه ریزی کمکت کند.
    اینکه شما نمی دانی حتی مادرت چه برنامه های اجتماعی دارد خیلی بد است. این نشان می دهد که چقدر از مادرت دوری و هیچ تلاشی هم برای از بین بردن این فاصله نمی کنی.

    از همین الان تصمیم بگیر که با هم کلام شدن با مادرت بیشتر و بیشتر به او نزدیک شوی، مطمئن باش مشکلات بعدی هم بدنبال آن از بین خواهند رفت.

  12. 2 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (دوشنبه 25 مهر 90)

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 آبان 92 [ 20:45]
    تاریخ عضویت
    1389-5-11
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    3,474
    سطح
    36
    Points: 3,474, Level: 36
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    346

    تشکرشده 346 در 157 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    [color=#9400D3]سلام ترنم جان

    اولا اینوقبول کن تنها کسی که می تونه این وسط برات کمک کنه اول خودتی ............و تنهاترین راهش هم ارتباط صمیمی با مادته

    خوب می دونم شرایطت سخته ولی باید سعی کنی بیشتر با مادرت هم صحبت بشی ومحبتتو به ایشون ثابت کنی

    خواهرم شما گفتی که کارشناسی ارشد داری پس چرا نمی ری سرکار گفتی خواهرت بعد دوره کارشناسیش رفت سر کار اگه بتونی مادرتو راضی کنی که تو یه جای مناسب که ایشون هم راضی باشن کار کنی تو روحیت خیلی تاثیر گذاره

    ودر ضمن از گفتن حرفهایی که مادر نسبت به اونها حساسه مثلا نمی دونم راجب به جدایشون یا مشکلاتی که از این بابت براتون پیش اومده خودداری کن

    فقط با مامانت صمیمی شو باهاش بیرون برای تفریح و ورزش واینجور چیزها برو به نظرم این وسط مادرت هم مشکل داره وتنهاست پس دست به کار شو و به فکر یه شغل مناسب هم باش

    آرزو می کنم مشکلت هر چه زودتر حل بشه [/color]

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 مهر 90 [ 21:08]
    تاریخ عضویت
    1389-7-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    1,849
    سطح
    25
    Points: 1,849, Level: 25
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 13 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور با شرایط کنار بیام؟

    سلام به همه دوستان عزیزم
    aftabgardon عزیزم من نیازمند ازدواج کردن نیستم ولی برای تنها نبودن راه دیگه ای جز ازدواج ندارم.چون تنها همسره که آدم میتونه بدون هیچ مشکلی باهاش هر وقت میخواد حرف بزنه یا بیرون بره.من تا وقتی توی خونه مادرم هستم نمیزاره با کسی ارتباط داشته باشم.بعدش من الان 26 سالمه خیلی هم کم سن نیستم که فکر کنم حالا حالاها وقت دارم
    من به کاری علاقه خیلی زیادی داشتم.کلاس رفتم.پیشرفت کردم.تا حدی که با استادم همکاری می کنم.اما انگیزمو از دست دادم.من ارشدمو گرفتم.خواستم دکتری بخونم ولی انگیزمو از دست دادم.من تقریبا برای هیچ کاری انگیزه ندارم.حتی کاهایی که یه زمانی خیلی دوست داشتم.
    بهارنارنج عزیزم من ساکن شهری هستم که این مشکلات وجود نداره.تمام اون خواستگارا کاملا محترمانه و رسمی خواستگاری کردن.دوتاشون از فامیل نزدیک بودن که مادرم کاملا اونها رو میشناخت ولی رفتار بدی باهاشون داشت.طوری که کلا ارتباطمون قطع شد و الان سالهاست که اونها رو ندیدم و دلخوری زیادی پیش اومد.
    blue sky عزیزم راستش من اوایل خیلی دوست داشتم بدونم مادرم چکار میکنه(البته نه اینکه فضولی کنم)ولی مادرم میگه به تو ربطی نداره من چکار میکنم.بعدش مادرم کارهایی انجام میده که من بعضیهاشونو درست نمیدونم.ولی از نظر اون کاملا درسته.به خاطر همین نمیتونم باهاش همراه بشم.بعضی وقتا فکر میکنم چه آه و ناله هایی پشت سر مادرمه که من هم گرفتارش شدم.
    ثمین 1360 عزیزم من نزدیک دو ساله که دنبال کار میگردم.خوشبختانه مادرم با کار کردن من هیچ مشکلی نداشته.خیلی هم امیدوارم بعد از اینکه سر کار برم از مشکلاتم کم بشه ولی متاسفانه کار پیدا نمیکنم.من تو شهری زندگی میکنم که متاسفانه 90 درصد کسانی که سر کار میرن با پارتی میرن.هر جا واسه کار رفتم اولین چیزی که ازم پرسیدن گفتن کی معرفیت کرده.آشنات کیه
    همه دوستان عزیزم گفتن که باید با مادرت صحبت کنی.تا چند سال پیش که کم کم داشت رفتاراش عوض میشد من و خواهرم خیلی منطقی برخورد میکردیم. اگه کاری انجام میداد که غیر معمول بود خیلی منطقی ازش علت رو میپرسیدیم ولی اون هیچ وقت به ما جواب نمیداد میگفت همین که من میگم چرا نداره.شما هرچی من میگم بدون چرا باید قبول کنین.بیشتر وقتا هم بعدش میرفت تو اتاق و درو میبست که ما ادامه ندیم.اگر هم من بخوام راجع به مسایل باهاش صحبت کنم حتی با برخورد خوب اون اصلا علاقه ای به صحبت کردن نداره و منم نمیتونم به زور ازش بخوام باهام حرف بزنه
    از همه دوستان برای همدردیشون متشکرم


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.