باسلاممن دانشجوی کارشناسی ارشد هستم . ترم پیش با یکی از همکلاسیهام آشنا شدم که از نظر خانوادگی - سطح فرهنگی - اعتقادات - طرز فکر و ... خیلی شبیه هم هستیم .از ابتدا گفت تصمیم ازدواج داره اما قبل از اینکه بیاد خواستگاری می خواد همدیگه رو بیشتر بشناسیم . این شد که رابطه ما شروع شد البته فقط تلفنی و با پیامک . یک ماه به همین روال گذشت شناخت بدست اومد من خواستم که رابطه قطع بشه همین کار هم با توافق انجام شد تا ماه مبارک که موضوع رو با خانوادش مطرح کرد و خانودش گفتن باید تحقیق کنن. الان به گفته خودش مامانش می خواسته قرار بذاره که پدرشون بیمار شد از طرفی مادرم اصرار داره که به فکر ایشون نباشم و فراموشش کنم . اما نظر من این نیست من بهش علاقه دارم و راضی نیستم . مامان میگیه پسری که اینقدر طولش میده بی عرضست و باید ولش کنی ، اما این آقا پسر شدیدا به من وابسته شده طوری که بهش گفتم فعلا قضیه رو فراموش کن ( به توصیه مامانم ) زنگ زد و کلی التماس و گریه کرد تا حدی که من بهش گفتم منتظرت می مونم الان مامان میگه اشتباه کردی قول دادی پسری که گریه کنه عزت نفس نداره . سوال من اینه که باید چکار کنم ، آیا مامانم درست فکر می کنه ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)