سلام دوستای گلم
واقعا نیاز به درد دل و همدردی دارم و هیچ جایی رو بهتر از اینجا و در کنار همراهان بی نظیر همدردی پیدا نکردم.
مدتی بود که من هم در محیط کارم که سالها در آنجا کار کرده بودم و از دید خودم کارم در حد عالی بود، دچار تنش با همکاران و مافوقانم شده بودم. تا حدی که حرمت و احترامم نزد همه به شدت آسیب دیده بود و هر کسی از راه می رسید به خودش اجازه بی احترامی نسبت به من را می داد.
حقیقتش علتش را نفهمیدم ولی بشدت احساس تحقیر شدن می کردم. غرورم و شخصیتم له شده بود و این برایم قابل تحمل و هضم تبود.
از طرفی همسرم هم با من یاری نمی کرد و بنا به دلایلی زندگی شخصیم هم بشدت در شرف نابودی قرار گرفته بود.
تمام اینها دست به دست هم دادند تا تصمیم به استعفا گرفتم ولی نهایت بطور موقت و برای مدت طولانی مرخصی گرفتم.
اما الان این هم تحملش برایم سخت است. اینکه فکر می کنم همکارانم چقدر نامردی در حقم کردند تا آنجا که تاب تحملم تمام شد و الان آنها در چه وضعیت بهتری سر می کنند (خبر دارم که حقوق و مزایایشان افزایش یافته است). در صورتیکه جا برای همه بود و کسی جای دیگری را نگرفته بود.
وضعیت زندگیم اصلا بهبود نیافته است و شوهرم هنگام دعوا اینرا هم بر سرم می کوبد که تو در محیط کارت هم سازگاری نداشتی.
خانواده ام سرکوفتم می زنند که از کارت بیرون آمدی.
و من هم غرورم اجازه نمی دهد که تعریف کنم تا چه حد تحقیر شدم که از شغلم که بزرگترین افتخار زندگیم بود، گذشتم و وانمود می کنم که نیاز به استراحت داشتم و مرخصی طولانی مدت گرفتم.
از لحاظ مالی بشدت در مضیقه هستم اما خدا رو شکر از عهده پرداخت اقساطم بر می آیم. (بخاطر پس اندازهای قبلیم).
از طرفی خودم هم فرد فعالی بودم و تحمل بیکاری برایم زجرآور است.
خلاصه همه اینها دست به دست هم داده اند که کاملا احساس شکست کنم و از لحاظ روحی بهم بریزم. و مجبورم پیش دیگران حفظ ظاهر کنم و آتش درونم را از همه پنهان کنم.
رو به کتابهای روانشناسی آورده ام و سرم را با کتاب و این سایت گرم می کنم ولی کاملا ارضایم نمی کند.
حس اینکه با نامردی حقم را ازم گرفتند، بسیار آزارم می دهد.
حالا با تفاصیل فوق از دوستان عزیزم تقاضای همفکری دارم تا بتوانم با این اوضاع و این تصمیمی که بالاجبار گرفتم کنار بیایم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)