سلام
من "ص" هستم.
22 ساله از تهران .
اساس مشکلم یه نگرانی ، یه اضطراب و یه ترس هست .
من و دختری عاشق هم هستیم . اون توی یه شهر دیگه هست .
چندین بار با هم ملاقات داشتیم . واقعا هم رو می خوایم .عشقمون از این عشقای الکی نیست که بر پایه اصول غیر منطقی و احساسی باشه .
عشقمون واقعا عقلانیه ، با هم فکر همه چیز رو کردیم ، فکر تفاقهم ها ، فکر سازگاریا و ناسازگاریا ، فکر عشق زیاد بینمون و خونواده و ... .
قصد ازدواج باهم رو داریم .ایشون 3.5 سال ازم کوچیکتره .
من دانشجوی مهندسی برق هستم .و 5 ترم دیگه دانشگاه تموم میشه ، دانشگاهی که درساش خیلی ترسونده منو از بس سنگینو سخته .
میدونم هم که تنها راه رسیدنم به اون دختر ، به آرزوهامون اول درس و سپس یه کاره(البته با حضور مانعی به نام سربازی)
خیلی از مسائلم هم با مادرم درمیون گذاشتم و درد دل کردم .در ظاهر گفته که باشه تو درستو تموم کن با من .
اما واقعیت اینه که خیلی میترسم .
خیلی نگرانم که بعد از 2.5 سال دیگه که بتونم درسمو تموم کنم، تا اون موقع چی شده؟کار چی میشه؟کی شرایط رفتن سراغ دختره فراهم میشه؟چی جوری؟
این نگرانیام از وقتی ده چندان شد که چند روز پیش یه بحثی پیش اومد و گفت یه حقیقت تلخ اینه که منم مثل خیلی از دخترا توی دید پسرها هستم . توی دید فامیلامون هستم .فامیلامون پسر زیاد دارند ...من خیلی روش حساسم . این حرفارو زد و اینکه باسه هر دختری توی یه سنی خواستگار جور میکنند .... باز غصه ام بیشتر شد .هی بیشتر و بیشتر .ترس از دست دادنش . ترس بی وفایی کردنش.هزار تا ترس دیگه افتاد به جونم.
یه روز کابوس وار،پر از گریه و خشم رو پشت سر گذاشتم .روزی که تا حالا توی عمرم فکر نمیکردم با اون به این روز بیفتم .اصلا فکر خواستگاری غیر از خودم نبودم . فکر رقیب دیگه ای نبودم ....
خیلی حرف زدم.شرمنده .هر کسی تونست بخونه لطف کنه باهام حرف بزنه و کمکم کنه که بتونم این دوره روحی سخت رو پشت سر بگذارم و. چیکار کنم که بتونم بهش برسم؟
چیکار کنم که فکر نکنم عشق ما میشه عین عشقای توی داستانا که جدایی داره،در حالی که چیزی از دختره که اینو نشون بده توی این یه سال ندیدم... .و سوالات دیگه ای که توی متن گفتم. چیکارکنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)