سلام دوستان عزیز
نمیدونم از چی بگم دلم بدجوری گرفته حالم خرابه عذاب وجدان دارم
نمیتونم خودم را هیچ وقت ببخشم
با کاری که با عشقم کردم
گناهم اینه که نباید بعضی حرف ها بهش میزدم (عجب روزگاری است)
دوستان من پسری هستم که با دختری الان 6 ماه دوستم و هدف دوستی ازدواج بوده و اما مشکل اینجاست که من اوایل موضوع را به خانوادم گفتم و اونا چیزی بهم نگفتند و ولی بعد از مدتی اونا بهم گفتند دختر خوب با هیچ پسری دوست نمیشه و حرفهای منم ت باد هواست و قبول نمیکنند از آنجایی که من به عشقم گفتم که خانوادم این حرف های بد را درباره ات زدند و بدون شناخت درباره ات قضاوت کردند وای از اون روز به بعد با هزار زحمت راضیش کردم که جدا نشیم ولی اینا را نمیدونستم که از اون موقع تا حالا عشقم روز خوش ندیده و لبخند به روی صورتش نیامده و کارش اینه هر شب گریه کنه و به حال خودش اشک بریزه و غصه بخوره
آره دوستان اگر من این حرف ها را بهش نمیزدم و همه غصه هام را در خودم دفن میکردم الان این مشکلات را نداشتم این مشکل من است
من خودم هر روز زجر میکشم و صدام در نمیاد هم از طرف خانوادم که حرفاشون مثل تیری است تو قلبم میزنند و طرفی دیگر وقتی می فهمم که عشقم تو عذاب و زجر داره غرق میشه و صداش در نمیاد دیوونه میشم و دلم میخواد بمیرم
بهش حق میدونم که این حرف ها را بهم زده
که مسیج دادن ممنوعه
و تا یکسالم نمیخواد ببینتم و صحبت هامون کم باید بشه
من بهش گفتم اینا یعنی چی و گفت که هیچ چی همش همینجوری است و مشکلی نیست و خیلی از دستش ناراحت شدم و پیگیر شدم فهمیدم که همش بخاطر خانوادم است و هیچ مشکلی با من نداره و چون فکر آینده را میکنه
نمیدونم چیکار کنم
دوستان شما بگید چیکار کنم راستی بدجوری هم هردو همدیگر را دوست داریم و تا الان هر مشکلی پش اومده با هم حلش کردیم و کلا من و عشقم مشکلی با هم نداریم و با تمام معیارات من سازگاره فقط مشکل خانواده منه فعلا تا بعد هم مشکل خانواده اون هم بهش اضافه میشه چون فعلا خبر ندارند ولی ما نمیخواییم هیچ وقت بفهمند زیرا قرار شده من برم با خانوادم خواستگاریش و خانواده اون هیچ وقت از ارتباط ما نفهمند
جدایی برام خیلی سخته خودم میدونم اگر ازش جدا بشم از محالات است دیگه ازدواج کنم (چون خودم را کامل میشناسم)(و اهل خیانت غیره هم هرگز نیستم)
ولی نمیدونم چیکار کنم جدا شم و عشقم را از درد و زجر نجات بدم و خودم تا آخر عمرم غصه و درد تو قلبم داشته باشم
میدونم که میتونم خانوادم را راضی کنم چون کاملا از اخلاقشون آگاهم و میدونم چطور راضیشون کنم ولی میترسم این کارم برای خودم فقط خوب باشه و عشقم بعد که اومد تو زندگیم همش خودش را عذاب بده چون دیدش نسبت به خانوادم منفی شده چیکار کنم شاید بتونم دیدش را نسبت به خانوادم مثبت کنم
راستی این عشق من یه خواستگار محکم داره که از اقوامشون است و از زمانی که سن عشقم 14 سالگی بوده اومده خواستگاریش والانم آقا مهندس شیمی است
چیکار کنم ؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)