به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 اردیبهشت 90 [ 21:30]
    تاریخ عضویت
    1387-12-04
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,079
    سطح
    34
    Points: 3,079, Level: 34
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Lightbulb +صادق بودن گناهه

    سلام دوستان عزیز
    نمیدونم از چی بگم دلم بدجوری گرفته حالم خرابه عذاب وجدان دارم
    نمیتونم خودم را هیچ وقت ببخشم
    با کاری که با عشقم کردم
    گناهم اینه که نباید بعضی حرف ها بهش میزدم (عجب روزگاری است)
    دوستان من پسری هستم که با دختری الان 6 ماه دوستم و هدف دوستی ازدواج بوده و اما مشکل اینجاست که من اوایل موضوع را به خانوادم گفتم و اونا چیزی بهم نگفتند و ولی بعد از مدتی اونا بهم گفتند دختر خوب با هیچ پسری دوست نمیشه و حرفهای منم ت باد هواست و قبول نمیکنند از آنجایی که من به عشقم گفتم که خانوادم این حرف های بد را درباره ات زدند و بدون شناخت درباره ات قضاوت کردند وای از اون روز به بعد با هزار زحمت راضیش کردم که جدا نشیم ولی اینا را نمیدونستم که از اون موقع تا حالا عشقم روز خوش ندیده و لبخند به روی صورتش نیامده و کارش اینه هر شب گریه کنه و به حال خودش اشک بریزه و غصه بخوره

    آره دوستان اگر من این حرف ها را بهش نمیزدم و همه غصه هام را در خودم دفن میکردم الان این مشکلات را نداشتم این مشکل من است

    من خودم هر روز زجر میکشم و صدام در نمیاد هم از طرف خانوادم که حرفاشون مثل تیری است تو قلبم میزنند و طرفی دیگر وقتی می فهمم که عشقم تو عذاب و زجر داره غرق میشه و صداش در نمیاد دیوونه میشم و دلم میخواد بمیرم

    بهش حق میدونم که این حرف ها را بهم زده
    که مسیج دادن ممنوعه
    و تا یکسالم نمیخواد ببینتم و صحبت هامون کم باید بشه
    من بهش گفتم اینا یعنی چی و گفت که هیچ چی همش همینجوری است و مشکلی نیست و خیلی از دستش ناراحت شدم و پیگیر شدم فهمیدم که همش بخاطر خانوادم است و هیچ مشکلی با من نداره و چون فکر آینده را میکنه
    نمیدونم چیکار کنم

    دوستان شما بگید چیکار کنم راستی بدجوری هم هردو همدیگر را دوست داریم و تا الان هر مشکلی پش اومده با هم حلش کردیم و کلا من و عشقم مشکلی با هم نداریم و با تمام معیارات من سازگاره فقط مشکل خانواده منه فعلا تا بعد هم مشکل خانواده اون هم بهش اضافه میشه چون فعلا خبر ندارند ولی ما نمیخواییم هیچ وقت بفهمند زیرا قرار شده من برم با خانوادم خواستگاریش و خانواده اون هیچ وقت از ارتباط ما نفهمند

    جدایی برام خیلی سخته خودم میدونم اگر ازش جدا بشم از محالات است دیگه ازدواج کنم (چون خودم را کامل میشناسم)(و اهل خیانت غیره هم هرگز نیستم)
    ولی نمیدونم چیکار کنم جدا شم و عشقم را از درد و زجر نجات بدم و خودم تا آخر عمرم غصه و درد تو قلبم داشته باشم

    میدونم که میتونم خانوادم را راضی کنم چون کاملا از اخلاقشون آگاهم و میدونم چطور راضیشون کنم ولی میترسم این کارم برای خودم فقط خوب باشه و عشقم بعد که اومد تو زندگیم همش خودش را عذاب بده چون دیدش نسبت به خانوادم منفی شده چیکار کنم شاید بتونم دیدش را نسبت به خانوادم مثبت کنم

    راستی این عشق من یه خواستگار محکم داره که از اقوامشون است و از زمانی که سن عشقم 14 سالگی بوده اومده خواستگاریش والانم آقا مهندس شیمی است
    چیکار کنم ؟؟؟




  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 دی 91 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1389-4-19
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    4,259
    سطح
    41
    Points: 4,259, Level: 41
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    299

    تشکرشده 302 در 134 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: صادق بودن گناهه

    سلام
    تو اين شش ماه شناختي ازش بدست آوردي؟ شناخت بيطرفانه؟
    كه فكر نمي كنم اين طور باشه
    اصلا اين دختره با معيار هايي كه تو داشتي تو ذهنت هماهنگه؟
    من كه فكر ميكنم احساساتي شدي. اگه خونوادت هم موافق بودن به مشكل بر مي خوردي چه برسه به الان كه اونا هم موافق نيستن
    بايد قبل از شروع رابطه از راه خونواده اقدام به تحقيق مي كردي كه آيا بهت مي خوره يا نه
    آيا معيارهاتو داره يا نه .........
    از روي احساس قدم برداشتي كه با احساس نمي توني طرفتو خوب بشناسي و در صد اشنباهت ميره بالا
    نتيجشم اينه كه الان تنهايي و خونوادت كشيدن كنار
    و موندي سر دوراهي
    [size=medium]

  3. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    340
    Array

    RE: صادق بودن گناهه

    چند سالته؟کار داری؟دانشگاتو تموم کردی؟وضعیت سربازیت چیه؟

    اگر الآن شرایط ازدواج داری خانوادتو راضی کن برید خاسگاری.اگر نداری بهتره تا زمانیکه شرایط جور بشه،رابطه تونو قطع

    کنید تا شرایط محیا بشه.

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 اردیبهشت 90 [ 21:30]
    تاریخ عضویت
    1387-12-04
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,079
    سطح
    34
    Points: 3,079, Level: 34
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: صادق بودن گناهه

    نقل قول نوشته اصلی توسط siavash.x
    سلام
    تو اين شش ماه شناختي ازش بدست آوردي؟ شناخت بيطرفانه؟
    كه فكر نمي كنم اين طور باشه
    اصلا اين دختره با معيار هايي كه تو داشتي تو ذهنت هماهنگه؟
    من كه فكر ميكنم احساساتي شدي. اگه خونوادت هم موافق بودن به مشكل بر مي خوردي چه برسه به الان كه اونا هم موافق نيستن
    بايد قبل از شروع رابطه از راه خونواده اقدام به تحقيق مي كردي كه آيا بهت مي خوره يا نه
    آيا معيارهاتو داره يا نه .........
    از روي احساس قدم برداشتي كه با احساس نمي توني طرفتو خوب بشناسي و در صد اشنباهت ميره بالا
    نتيجشم اينه كه الان تنهايي و خونوادت كشيدن كنار
    و موندي سر دوراهي
    [size=medium]
    آره دوست عزیز کاملا میشناسمش
    آره با تمام معیارهای من سازگار است
    اگر از همان اول با خانوادم اقدام کرده بودم این مشکلات را الان نداشتم ولی چون کار موقتی داشتم و هدفم داشتن شغل دولتی بود با خانواده اقدام نکردم(یه چیز دیگه من تو این مدت دوستی با تمام اخلاقش و خصوصیات رفتاریش آشنا شدم ) وهنوز نتونستم شغل دولتی داشته
    باشم و دیگه از داشتن شغل دولتی ناامیدم ولی خوشبختانه عشقم حالا فقط گفته یه شغل داشته باشم مشکلی نداره

    دوستان نه کار ندارم
    سربازی معاف شدم
    دانشگاهم مدرک گرفتم و تمومه ولی میخوام ادامه بدم

  5. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    142
    Array

    RE: صادق بودن گناهه

    سلام آقا رضا محترم:

    من از دیدگاه شخصی خودم فکر می کنم اشتباهات شما قابل رفع هستند و تنها نیاز به توکل و صبر دارند.
    می دونید برادر محترم ..اشتباهات شما و طرف مقابل که خودتون هم بهش واقفید عبارتند از:

    1:عدم اطلاع دادن دادن دقیق شما به خانواده خود که ایشان تنها به قصد شناخت برای ازدواج با شما ارتباط برقرار کرده اند نه دوستی ....
    دوست عزیز..دوستی معنا دیگری دارد و اگر شما بیان می کنید که به خانواده خود گفته اید چطور آنان امروز فراموش کرده اند که پسر خودشان با نیت ازدواج با دختر ارتباط ایجاد کرده است؟مگر هدف از رابطه را برای خانواده خود معین نکرده بودید؟و اگر مشخص کردید به ایشان چه گفته بودید؟

    2:اگر رابطه شما با نیت شناخت برای ازدواج بوده است چطور خانواده دختر خانم در جریان نیستند ..بهتر نبود از روز اول هردو نفر شما به خانواده ها می گفتید که در حال رابطه برای شناخت هستید و هر وقت به تفاهم رسیدید مطرح می کردید ه موافقید به جای آنکه دختر خانم از خانواده خود پنهان کند..این اشتباه هم از جانب هردو شما بوده است که بدون اطلاع خانواده ها به صورت جدی البته اقدام به شناخت کردید..
    البته منظور من این نیست که خواستگاری می کرید نه ..امروز بیشتر ازدواجها با شناخت خود دختر و پسر هست ..منظور من اینه به طور ضمنی هدف از رابطه را مشخص می کردید که امروز این چنین نشود...

    3:از نقطه نظر من گاهی ما چون خودمون رو نزدیک به طرف مقابل می دونیم برای حل مشکل همه چیزهایی که نباید رو هم به طرف مقابل می گیم و موجب این مشکلات می شویم..شما اگر قصدتون ازدواج با این خانم بود باید آنقدر از ایشان شناخت داشتید که می فهمیدید ایشان اهل دوستی نیست و نبید مخالفت خانواده رو فورا به او منتقل می کردید..
    هدف شما از انتقال این موضوه یه خانم چی بود؟
    همفکر ی برای حل مشکل؟!!
    اشتباه همین جاست این مشکل شما بود نه ایشان و هر رفلکس ایشان نشان از کمبود عزت نفسشون هست و انتظار نداشته باشید ایشان به خاطر شما پا بر روی شخصیت خود بگذارند ..ایشان هدفش ازدواج بوده مثل خود شما پس هرگز خود را در مقابل چنین واقعه ای کوچک نمی کند..شما باید خیلی منطقی خانواده خود را راضی می کردید آن هم نه با فشار با صبر و حوصله و تنها از خانم می خواستید که به شما برای حل پاره ای مشکلات فرصت دهند..
    تجربه ای که من خودم دارم حتی در زندگی مشترک نباید هرگز سخنان خانواده ها رو برای هم از زبان آنان نقل کنید چون گاهی یک کلام ساده بذر سو تفاهمات زیادی می شود که رابطه را خراب می کند در حالیکه خانواده ها از روی دلسوزی بیان می کنند و ما جوانان درک نمی کنیم...

    و.........

    از نقطه نظز من طرف مقابل شما حق دارد چون دقیقا در نقطه ای ایستاده است که هیچ دختر خانواده داری از ان لذت نمی برد ....از نظر من اگر شما این خانم را منطقی شناخته اید و می پسندید و او هم همین طور با هم صحبت کنید و از خانم مهلت بخواهید...سپس به کنار خانواده خود رفته بسیار بسیار...تاکید می کنم بسیار با صبوری آرام آرام موضوع را برای انان باز کنید و به ایشان بگویید چون نظر شما برایم مهم است رابطه ای با ایشون نمی گیرم ولی از اولم قصدم ازدواج بوده..و بخواهید تحقیقات محلی را آغاز کنند و به ایشان بگویید هرجا این خانم مشکلی داشت که نپسندیدید و منطقی بود من می پذیرم..و خانواده را وارد کنید تا خانواده شما احساس پس زده شدن نکنند...
    سپس اگر خانواده شما موافق شد و این قضیه که این خانم محترم است بذایشان حل شد با تحقیقات ..از خانم بخواهید که موضوع خواستگار را در منزل مطرح کنند ....و یا طبق سنت خانواده اقدام کنید و سایر روند پیش برود..ولی هیچ چیز را پنهان نکنید...
    از خانواده هیچ طرف و صحبت ها را بهم منتقل نکنید...
    و ....ادامه دهید...

    آیا خانواده شما می دانند که دختر خانم به خاناده اش چیزی نگفته است؟
    این کمی کار رو سخت می کنه چون دختر خانمی که بدون اجازه خانواده اش ارتباطی بگیرد ولو به قصد ازدواج هنوز در دیدگاه جامعه جا نیافتاده است..پس اگر نمی دانند به انها بگویید ایشان هم با اجازه خانواده اش بوده فقطبه قصد شناخت..این طور شما و خانم یک جایگاه دارید..
    و خانم هم نمی دانم خانواده مذهبی دارند یا باز تر...بسته به نوع فرهنگشون خانواده ایشان هم مطلع باشند که در جلسه خواستگاری ناگهان چیزی پنهان لو نرود وگرنه بدتر خواهد شد..باید هماهنگ باشید...

    در نهایت در رابطه با ذهن خانم در رابطه با خانواده شما..همه این به هنر شما در ادامه رابطه بر می گردد که هر گز چنین اشتباهی را تکرار نکنید و با کمک خانواده و تعریف و تمجید ها ی آنان این خانم هه چیز یادتون خواهد رفت ..شک نکنید ولی این به شرطی است که در تمام طول مسیر هم شما هم خانم از احترام به والدین و مهم دونستن نظر اونها کوتاه نیاید و هرچند به زبان اونها رو جز لاینفک تصمیم خود بدانید و ئر مقابلشون گارد نگیرید...
    باز هم تاکید می کنم..
    عجله نکنید...
    با توکل و صبر پیش بروید..

    سارا



  6. 4 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (یکشنبه 14 شهریور 89)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 اردیبهشت 90 [ 21:30]
    تاریخ عضویت
    1387-12-04
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,079
    سطح
    34
    Points: 3,079, Level: 34
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: صادق بودن گناهه

    چطور آنان امروز فراموش کرده اند که پسر خودشان با نیت ازدواج با دختر ارتباط ایجاد کرده است؟مگر هدف از رابطه را برای خانواده خود معین نکرده بودید؟و اگر مشخص کردید به ایشان چه گفته بودید؟
    سلام و تشکر فراوان به شما دوست عزیز
    من به خانوادم گفتم که قصدم فقط ازدواج است نه دوستی , نمیدونم چرا اولش که گفتم که من با دختری به قصد ازدواج دوست شدم وای میخواستند بکشنم و چون من پسر خیلی خیلی مثبت و پاکی هستم و خانوادم اینو میدونند براشون باورش سخت بود که من با دختری دوست شدم ولی یک روز که گذشت دیگه چیزی بهم نگفتند و تازه مادرم هم همراهم اومد که دختر خانم را ببیند و ما رفتیم در مدرسه و اون دختر خانم را من از راه دور به مادرم نشان دادم حتی مادرش هم از دور دیدیم (همان لحظه مادرم گفت چطور مادر این دختره از دوستی شما بی خبره مادرم گفت مادرش که ظاهرا خیلی مذهبی و خوب است ولی چرا دخترش با پسری دوست شده ؟ حتما این دختر خانم خیلی زرنگ و تیز هست که نذاشته خانوادش بفهمند . و دیگه گفت اگر دختر پاکی بود با هیچ پسری دوست نمیشد و شروع کرد به مثال زدن
    بعد من با کلی صحبت راضیش کردم که اینطور نیست و این دختر پاکی است ولی بازم مادرم حرف خودش را میزد ولی کمی کوتاه اومد
    تازه بار دومی من قرار بود دختر خانم را ببینم و فقط مادرم خبر داشت ولی این دفعه برادرم هم اومد ولی من خبر نداشتم که مادرم به برادرم گفته او هم بیاد (چون همان روز جشن بود و همه ملت بیرون بودند ) خلاصه ما اومدیم و من از خانوادم جدا شدم و ایستادم جایی که داشتند جشن میگرفتند ولی نفهمیدم که چطور مادرم تعقیبم کرد
    من از دور اون دختر خانم را دیدم و زمانی که اونا داشتند سوار ماشین میشدند برادرم و مادرم را دیدم که دارند به نگاشون میکنند و خلاصه من دیدم دختر خانم وقتی رسید خونه به من پیام زد که چرا برادرت را آورده بودی و دیگه میخواست جدا بشه و غیره و بقیه دردسرها شروع شد تا بالاخره بعد از چند روز متوجه اش کردم که من خبر نداشتم ولی بازم باور نمیکرد ولی با هزار بدبختی دختر خانم را راضی کردم که جدا نشیم و قبول کرد (و چون من ساده لوح همه حرف های بین من و دختر خانم را به خانوادم گفتم خانوادم متوجه شدند که دختر خانم اونا را دیده و گفتند این دختر خیلی تیزی است و ... ) این شد یه بهونه که دختر پاکی نیست (تازه خودشون دیدند که دختر خانم اهل هیچ آرایشی نیست و ظاهرش مثل دخترهای خیلی خوب است ولی میگفتند این چقدر تیزه که اینا نمیخواستند اون بفهمه و دیده بشند ولی اون فهمیده و دیدتشون البته من اینجا فکر میکنم دختر خانم به من یک دستی زده بود که چرا برادرت را آورده بودی و منم راستش را گفتم که خبر نداشتم و اون متوجه شده بود که آورده بودمش البته این فکر را خودم فقط میکنم نه بقیه )

    2:اگر رابطه شما با نیت شناخت برای ازدواج بوده است چطور خانواده دختر خانم در جریان نیستند ..بهتر نبود از روز اول هردو نفر شما به خانواده ها می گفتید که در حال رابطه برای شناخت هستید و هر وقت به تفاهم رسیدید مطرح می کردید ه موافقید به جای آنکه دختر خانم از خانواده خود پنهان کند..این اشتباه هم از جانب هردو شما بوده است که بدون اطلاع خانواده ها به صورت جدی البته اقدام به شناخت کردید..
    البته منظور من این نیست که خواستگاری می کرید نه ..امروز بیشتر ازدواجها با شناخت خود دختر و پسر هست ..منظور من اینه به طور ضمنی هدف از رابطه را مشخص می کردید که امروز این چنین نشود...
    من بعد که به دختر خانم گفتم موضوع را کامل به خانوادم گفتم و تو هم به خانوادت بگو مخالفت کرد و دلیلش هم این بود که اگر خانوادم بفهمند که من با پسری دوست هستم بدبختم و چون خانوادم خیلی بهم اعتماد دارند دیگه تو خانواده بی اعتماد بهم میشند و تازه ممکنه مادر اگر بفهمه من با پسری دوست هستم سریع من را میده به همون پسر فامیلمون که خواستگارم است و همش از این جور حدس ها بهم میزد و میگفت اگر من بگم به خانوادم پسری را دوست دارم م میخوام باهاش ازدواج کنم فرض اینکه چیزی بهم نگند ازم میپرسند پسره چی داره کار داره و غیره و من چی جوابشون بدم بگم نه هنوز بیکار ولی دنبال کار است . و منم قبول کردم به خانوادش نگه البته قرار شد وقتی من یه کار خوب پیدا کردم بیام خواستگاریش و همش اصرار داره خانوادش نفهمند که از قبل دوست بودیم


    3:از نقطه نظر من گاهی ما چون خودمون رو نزدیک به طرف مقابل می دونیم برای حل مشکل همه چیزهایی که نباید رو هم به طرف مقابل می گیم و موجب این مشکلات می شویم..شما اگر قصدتون ازدواج با این خانم بود باید آنقدر از ایشان شناخت داشتید که می فهمیدید ایشان اهل دوستی نیست و نبید مخالفت خانواده رو فورا به او منتقل می کردید..
    هدف شما از انتقال این موضوه یه خانم چی بود؟
    همفکر ی برای حل مشکل؟!!
    اشتباه همین جاست این مشکل شما بود نه ایشان و هر رفلکس ایشان نشان از کمبود عزت نفسشون هست و انتظار نداشته باشید ایشان به خاطر شما پا بر روی شخصیت خود بگذارند ..ایشان هدفش ازدواج بوده مثل خود شما پس هرگز خود را در مقابل چنین واقعه ای کوچک نمی کند..شما باید خیلی منطقی خانواده خود را راضی می کردید آن هم نه با فشار با صبر و حوصله و تنها از خانم می خواستید که به شما برای حل پاره ای مشکلات فرصت دهند..
    تجربه ای که من خودم دارم حتی در زندگی مشترک نباید هرگز سخنان خانواده ها رو برای هم از زبان آنان نقل کنید چون گاهی یک کلام ساده بذر سو تفاهمات زیادی می شود که رابطه را خراب می کند در حالیکه خانواده ها از روی دلسوزی بیان می کنند و ما جوانان درک نمی کنیم...
    آره درسته من فکر میکردم که چون این خانوم را به عنوان شریک زندگیم میخوام پس باید تمام حرفها را بهش بزنم و همیشه کاملا باهاش صادق و رو راست بودن و به جرات میتونم بگم تا حالا حتی یه دروغ کوچیک هم بهش نگفتم
    و دلیل اینکه این موضوع را به خانوم گفتم یکیش همین بود که باید از همه چیز اطلاع داشته باشه و از درونم احساس میکردم که باید بهش بگم تا کمکم کنه چون بد جوری بهم ریخته بودم ولی وقتی گفتم نه تنها کمکم نکرد بلکه نمک پاشید روی زخمم و فقط گفت باید جدا شیم و البته جدا هم شد ولی از آنجایی که ما دونفریم در یک روح یعنی هر چی اون حس کنه منم حس میکنم و من که تو خانه نشستم میفهمم که الان اون ناراحته یا خوشحال یا از چیزی داره رنج میبره و اونم دقیقا همین طور است نتونست جدا بشه چند روز پیشم همین طور شد و بازم نتونست جدا بشه شاید این قدرت تله پاتی است که قلبها را بهم وصل کرده و جدایی ناپذیره (راستش من خودم وقتی جدا میشه و حس میکنم جدا شده احساس خفه شدن بهم دست میده و سر گیچه و قلبم بدجوری تیر میکشه (وای نمیدونم باور کنید یا نه ولی وقتی اون بخواد برگرده قبل از اینکه بخواد بهم بگه یه حسی توگوش راستم میخونه که ناراحت نباش و فقط صبر کن و میبینم که بله دقیقا با صبر همه چیز درست میشه

    آیا خانواده شما می دانند که دختر خانم به خاناده اش چیزی نگفته است؟
    این کمی کار رو سخت می کنه چون دختر خانمی که بدون اجازه خانواده اش ارتباطی بگیرد ولو به قصد ازدواج هنوز در دیدگاه جامعه جا نیافتاده است..پس اگر نمی دانند به انها بگویید ایشان هم با اجازه خانواده اش بوده فقطبه قصد شناخت..این طور شما و خانم یک جایگاه دارید..
    و خانم هم نمی دانم خانواده مذهبی دارند یا باز تر...بسته به نوع فرهنگشون خانواده ایشان هم مطلع باشند که در جلسه خواستگاری ناگهان چیزی پنهان لو نرود وگرنه بدتر خواهد شد..باید هماهنگ باشید.
    آره می دانند که دختر خانم به خانوادش چیزی نگفته ولی چیزی نگفتند


    در نهایت در رابطه با ذهن خانم در رابطه با خانواده شما..همه این به هنر شما در ادامه رابطه بر می گردد که هر گز چنین اشتباهی را تکرار نکنید و با کمک خانواده و تعریف و تمجید ها ی آنان این خانم هه چیز یادتون خواهد رفت ..شک نکنید ولی این به شرطی است که در تمام طول مسیر هم شما هم خانم از احترام به والدین و مهم دونستن نظر اونها کوتاه نیاید و هرچند به زبان اونها رو جز لاینفک تصمیم خود بدانید و ئر مقابلشون گارد نگیرید...
    آره شما درست میگیید و باید همین کار را انجام بدم

    بازم صمیمانه از شما ممنونم
    منتظر راهنمایی های دلسوزانه شما هستم

  8. کاربر روبرو از پست مفید rezaSat_2008 تشکرکرده است .

    rezaSat_2008 (جمعه 05 شهریور 89)

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 اردیبهشت 90 [ 21:30]
    تاریخ عضویت
    1387-12-04
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,079
    سطح
    34
    Points: 3,079, Level: 34
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: صادق بودن گناهه

    سلام دوستان عزیز و گرامی
    اول از همه میخواستم یه تاپیک جدا باز کنم و سوالم را مطرح کنم و فکری کردم گفتم بهتره تو همین تاپیک قبلیم سوال جدیدم را مطرح کنم چون بالاخره به این تاپیک مربوط میشه


    ********************
    دوستان عزیز همان طور که از مشکلات من مطلع هستید امروز میخوام یه چیز دیگه که همین تازگی ها برام اتفاق افتاده و مربوط به همین مشکلم است را براتون بگم و کلا فقط هدفم مشورت است

    اون دختر خانمی که عشق من است بعد از این ماجراها خواست ازم جدا بشه و جدا شد ولی یه روز طاقت نیاورد و دوباره باهام موند ولی کارهایی که داره میکنه من را به طور کامل گیج کرده یعنی یه مدتی باهام خیلی خوبه و بعد عجیب میشه
    ایندفعه که دوباره باهام موند بهم گفت که رضا هیچ وقت دیگه از تو جدا نمیشم و سعی میکنم این مشکلات را تحمل کنم و گفت دوستم داره و خیلی ازم تعریف کرد و غیره و شبش هم بهم گفت میخوام همه بدونند رضا عشق منه و شب بخیر وتموم
    --------------------
    ولی فرداش بهم پیام زد که تا یه هفته پیام ندهم و فقط مجازم تک زنگ بزنم و این هفته هم تمام شد
    و هفته جدید رسید و تا 3 روز پیام میزد و حالم را می پرسید و خیلی هم باهام خوب بود (راستی دوستان من این خانم را از اول دوستیم تا حالا فقط 4 بار دیدم دلیلشم خودش است میگه نمیتونم بیام بیرون و غیره و میگه بابام خیلی روم حساس است و نمیذاره تنها برم بیرون مگر یه کار درسی داشته باشم واقعا هم همین طور است چون منم این 4 بار که دیدمش همش یا به بهونه کتابخانه اومده یا بعد از تست آزمایشی کنکور دیدمش )
    ببخشید زیاد حرف میزنم
    ------------------------------
    این هفته اومد بهم پیام زد که رضا تا 9 روز نه پیام بده و نه تک زنگ بزن و من هر کاری کردم گفتم چی شده گفت هیچی نیست همین طوری بعد از 9 روز بهت میگم و منم هر چی اصرار کردم فایده نداشت و الان 4 روزه هیچ خبری ازش ندارم

    حالا سوال من اینه که به نظر شما این کارا چه معنی میده؟
    احساس میکنم میخواد فراموشم کنه ولی چون نمیتونه ازم جدا بشه میخواد به این روش جلو بره و من را فراموش کنه

    من از کارهای این دخترها اصلا سر در نمیارم یه روز دوستت دارند و میمیرند برات و فرداش میگن تنهام بذار (دوستان من تو زندگیم هرگز با دختری نبودم و همیشه سر به زیر بودم و این خانم اولین دختری است که باهاش دوست شدم و همین طور عاشقش شدم )


  10. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    120
    Array

    RE: صادق بودن گناهه

    سلام رضای عزیز

    شاید این دختر خانم داره بین منطق و احساس دست و پا می زنه؟

    شاید این رابطه رو منطقی نمی دونه ولی از طرفی هم نمی تونه با احساسش کنار بیاد

  11. 2 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (دوشنبه 15 شهریور 89)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.