اینروزها همش تفریح و مسافرت ، خسته نشدم .توی یه مرکز تفریحی برای ثبث نام 3 تا جون 30 31 32 ساله مثل خودم ، فرمی رو می گیرم پر کنم ، فضا پر خنده و شادیست :
وضعیت تاهل : مجرد ، متاهل ، متارکه ، فوت همسر
بدون درنگ تیک مجرد رو میزنم !
ایول آقا شما هم مجرد ؟! بعد سر شوخی باز می شه با یکی از دوستانشون که متاهله ، این آقا رو نگاه یاد بگیر و من هم پا به پاشون آخه مگه عقلم کمه زن بگیرم ، عشق و حال و ول کنم و . . .
یه ربعی فقط خندیدیم و به مسخره گرفتیم . وقتی بیرون اومدم تازه یادم افتاد ازدواج ، زجر ، دلهره ، عشق
سکانس بعدی : اینترنت
دختره ازم عکس می خواد . توی عکسام می گردم و یه عکس براش سند می کنم . خوشگلیها چرا تا بحال ازدواج نکردی ؟ دوست دختر زیاد داری نه ؟ دلش خوشه ها واسه چی ازدواج کنم ؟ خرم مگه ؟
سکانس بعدی کافه شاپ :
کاوه تو که قصد ازدواج نداری واسه چی باهام دوست شدی ؟ من واقعا دوست دارم و قصدم از این رابطه فقط ازدواج بود ، ازدواج برای من خیلی خاصو مقدسه برای تو هم حتما این می شه باور کن تا کی می خوای فقط به دوستی هات ادامه بدی ؟
من مجرد نیستم ، من ازدواج کردم و شکست خوردم . بدترین شکست عمرم . از واژه ازدواج می ترسم اما واقعا عاشق اینم که یکیرو داشته باشم که عاشقش باشم و اونم واقعا عاشقم باشه .
اما من مجرد هستم ، ازدواج نکردم و نخواهم کرد ، به عقیده من ازدواج عشقو از بین می بره .
سردرگمم بین دو تا حس که فکر می کنم هر دوتاش واقعیه .
علاقه مندی ها (Bookmarks)