به نام بی نام او

سعید جوشقانی




صبر كن ! قدري تامل كن ! بذار خوب ببينمت ! آره . انگار مي شناسمت ! گفتم يه جايي ديدمت! منو نگاه كن! منو يادت مي آد ؟ بايد يادت بياد ! منم ! آره ! من ! ميدونستم يادت مي آد ! آه چقدر زود گذشت! انگار همين ديروز بود ! توي يه مدرسه و توی يك كلاس! چقدر تو بي قرار برای رفتن بودي! مي گفتي : جنگه ! ما که می تونیم باید دفاع کنیم! خوب درست مي گفتي ولي بهت گفته بودم که! جنگ ربطي به ما نداشت ! جنگ مال نظامی ها وسربازهاست! ما هم كه محصل بوديم!

ولي اون روز واقعا ازت نا اميد شدم ! اون روز رو كه يادت مي آد؟ با هم سوار اسب بوديم ! و با هم حرف مي زديم ! در برابر اون همه استدلال و منطقي كه برات آوردم گفتي : مگر صداي هل من ناصر .. .. رو نمي شنوي ؟ ! قبول كن مگر مي شد اونهمه لشگر تا دندون مسلح رو شكست داد؟ باور كن واقعا برات نگران بودم ! وقتي با اسبت بتاخت طرف خيمه ها رفتی، همه لشگر هلهله كردند! فكر كردند مي خواهي به خيمه ها حمله كني ! وقتي فهميدند اشتباه كردند و تو به او ملحق شدي ! در يك لحظه آن همه شعف تبديل به تحیر و ترس شد! همه برخود لرزيدند ! اگر آنجا رو ترك كردم مي دونستم هيچ شانسي براي پيروزي نداري ! و نمي خواستم شاهد سر بريدنت باشم!

روتو برنگردون منو نگاه کن! باور كن! مي دانم از من از صبح نوزدهم دلگيري ! موقعي كه او را با فرق شكافته از مسجد خارج مي کردند ! گفتم مگر او نماز هم مي خواند؟ و هیچوقت قبول نکردی که او باعث نفاق و تفرقه بین مسلمین بود.

ببين مي دانستم كه مخفيانه دورش جمع مي شديد و آياتي كه از غار آورده بود بر شما مي خواند! تو چگونه انتظار داشتي باور كنم ؟ كسي كه خواندن نمي داند از كمال بگويد؟ خوب اگر هم پس از فتح مسلمان شدم، براي اين بود كه ديگر كسي به من اعتماد نمي كرد! از داد و ستد و تجارت عقب مي افتادم !
در روزي هم كه او را به صليب مي كشيدند، خودت شاهد بودي من هيچ نقشي نداشتم ! چه مي توانستم بكنم ؟ تو انتظار داشتي مخالفت مي كردم تا مرا چون یاران دیگر تو به صليب بكشند؟ ! ولي بايد يادت باشد چقدر پاي صليبت گريه كردم !

در آن روز هم كه با تو و او از نيل شكافته شده مي گذشتيم ! خوب اگر همراه نمي شدم بردگي ام ادامه داشت ! اگر هم در غيابش گاو سامري را پرستيدم، چه بايد مي كردم؟!

آن روز هم كه به شهر برگشتم ! تمام ساخته هاي مرا شكسته بود ! او تمام اعتقادات مرا شكسته بود! تمام سرمايه مرا ! تمام ايمانم را ! و اگر در وقت آتش افکندن حاضر نمی شدم و اگر هيزم هديه نمي كردم جاي من هم در آتش بود!

و اما آن طوفان كه يادت هست ! درست است كه در ساختن كشتي نقشي نداشتم ! ولي اگر در آخرين دقايق سوار نمي شدم غرق مي شدم! مي فهمي؟ چه بايد مي كردم؟ چرا سكوت كرده اي؟ حتما تو دلت به من مي خندي ؟ با تو ام !

اصلا از ابتدا من و تو عقايد يكساني نداشتيم ! هميشه در طول تاريخ از تو به نيكي ياد مي كنند و از من به بدي ! اگر واقعيت را بخواهي از همان اول من با تو تضاد داشتم !

اگر تو را نمي كشتم! آری! اگر تو را نمي كشتم، تو چه مي كردي؟ آيا ممكن نبود تو زودتر به اين فكر بيفتي و مرا بكشي ؟ چرا چيزي نمي گويي ؟ چرا سكوت مي كني ؟ من هميشه در طول عمرمان از سكوت تو و لبخند تو نفرت داشتم ! مي فهمي ! نفرت ! نفرت !

كجا مي روي ؟ با تو هستم ! مرا تنها نگذار ! با تو هستم !
هابيل ! هابيل !