سلام .
از امشب میخوام از کتاب برجسته ابوالقاسم فردوسی ( البته نه به ترتیب ولی حتی المکان به ترتیب ) برای شما دوستان مطالبی شیرین و پر محتوا را به یادگار بگذارم .
امیدوارم لذت ببرید .
تشکرشده 3,286 در 817 پست
سلام .
از امشب میخوام از کتاب برجسته ابوالقاسم فردوسی ( البته نه به ترتیب ولی حتی المکان به ترتیب ) برای شما دوستان مطالبی شیرین و پر محتوا را به یادگار بگذارم .
امیدوارم لذت ببرید .
تشکرشده 3,286 در 817 پست
ستایش خرد
--------------------------------------------------------------------------------
کنون ای خردمند وصف خردکنون تا چه داری بیار از خردخرد بهتر از هر چه ایزد بدادخرد رهنمای و خرد دلگشایازو شادمانی وزویت غمیستخرد تیره و مرد روشن روانچه گفت آن خردمند مرد خردکسی کو خرد را ندارد ز پیشهشیوار دیوانه خواند وراازویی به هر دو سرای ارجمندخرد چشم جانست چون بنگرینخست آفرینش خرد را شناسسه پاس تو چشم است وگوش و زبانخرد را و جان را که یارد ستودحکیما چو کس نیست گفتن چه سودتویی کردهی کردگار جهانبه گفتار دانندگان راه جویز هر دانشی چون سخن بشنویچو دیدار یابی به شاخ سخن بدین جایگه گفتن اندرخوردکه گوش نیوشنده زو برخوردستایش خرد را به از راه دادخرد دست گیرد به هر دو سرایوزویت فزونی وزویت کمیستنباشد همی شادمان یک زمانکه دانا ز گفتار از برخورددلش گردد از کردهی خویش ریشهمان خویش بیگانه داند وراگسسته خرد پای دارد ببندتو بیچشم شادان جهان نسپرینگهبان جانست و آن سه پاسکزین سه رسد نیک و بد بیگمانو گر من ستایم که یارد شنودازین پس بگو کافرینش چه بودببینی همی آشکار و نهانبه گیتی بپوی و به هر کس بگویاز آموختن یک زمان نغنویبدانی که دانش نیابد به من
تشکرشده 3,286 در 817 پست
گفتار اندر آفرینش عالم
--------------------------------------------------------------------------------
از آغاز باید که دانی درستکه یزدان ز ناچیز چیز آفریدسرمایهی گوهران این چهاریکی آتشی برشده تابناکنخستین که آتش به جنبش دمیدوزان پس ز آرام سردی نمودچو این چار گوهر به جای آمدندگهرها یک اندر دگر ساختهپدید آمد این گنبد تیزروابرده و دو هفت شد کدخدایدر بخشش و دادن آمد پدیدفلکها یک اندر دگر بسته شدچو دریا و چون کوه و چون دشت و راغببالید کوه آبها بر دمیدزمین را بلندی نبد جایگاهستاره برو بر شگفتی نمودهمی بر شد آتش فرود آمد آبگیا رست با چند گونه درختببالد ندارد جز این نیروییوزان پس چو جنبنده آمد پدیدخور و خواب و آرام جوید همینه گویا زبان و نه جویا خردنداند بد و نیک فرجام کارچو دانا توانا بد و دادگرچنینست فرجام کار جهان سر مایهی گوهران از نخستبدان تا توانایی آرد پدیدبرآورده بیرنج و بیروزگارمیان آب و باد از بر تیره خاکز گرمیش پس خشکی آمد پدیدز سردی همان باز تری فزودز بهر سپنجی سرای آمدندز هرگونه گردن برافراختهشگفتی نمایندهی نوبهنوگرفتند هر یک سزاوار جایببخشید دانا چنان چون سزیدبجنبید چون کار پیوسته شدزمین شد به کردار روشن چراغسر رستنی سوی بالا کشیدیکی مرکزی تیره بود و سیاهبه خاک اندرون روشنائی فزودهمی گشت گرد زمین آفتاببه زیر اندر آمد سرانشان ز بختنپوید چو پیوندگان هر سوییهمه رستنی زیر خویش آوریدوزان زندگی کام جوید همیز خاک و ز خاشاک تن پروردنخواهد ازو بندگی کردگاراز ایرا نکرد ایچ پنهان هنرنداند کسی آشکار و نهان
تشکرشده 3,286 در 817 پست
گفتار اندر آفرینش مردم
--------------------------------------------------------------------------------
چو زین بگذری مردم آمد پدیدسرش راست بر شد چو سرو بلندپذیرندهی هوش و رای و خردز راه خرد بنگری اندکیمگر مردمی خیره خوانی همیترا از دو گیتی برآوردهاندنخستین فطرت پسین شمارشنیدم ز دانا دگرگونه زیننگه کن سرانجام خود را ببینبه رنج اندر آری تنت را رواستچو خواهی که یابی ز هر بد رهانگه کن بدین گنبد تیزگردنه گشت زمانه بفرسایدشنه از جنبش آرام گیرد همیازو دان فزونی ازو هم شمار شد این بندها را سراسر کلیدبه گفتار خوب و خرد کاربندمر او را دد و دام فرمان بردکه مردم به معنی چه باشد یکیجز این را نشانی ندانی همیبه چندین میانچی بپروردهاندتویی خویشتن را به بازی مدارچه دانیم راز جهان آفرینچو کاری بیابی ازین به گزینکه خود رنج بردن به دانش سزاستسر اندر نیاری به دام بلاکه درمان ازویست و زویست دردنه آن رنج و تیمار بگزایدشنه چون ما تباهی پذیرد همیبد و نیک نزدیک او آشکار
تشکرشده 3,286 در 817 پست
گفتار اندر آفرینش آفتاب
--------------------------------------------------------------------------------
از یاقوت سرخست چرخ کبودبه چندین فروغ و به چندین چراغروان اندرو گوهر دلفروزز خاور برآید سوی باخترایا آنکه تو آفتابی همی نه از آب و گرد و نه از باد و دودبیاراسته چون به نوروز باغکزو روشنایی گرفتست روزنباشد ازین یک روش راستترچه بودت که بر من نتابی همی
تشکرشده 3,286 در 817 پست
در آفرینش ماه
--------------------------------------------------------------------------------
چراغست مر تیره شب را بسیچچو سی روز گردش بپیمایداپدید آید آنگاه باریک و زردچو بیننده دیدارش از دور دیددگر شب نمایش کند بیشتربه دو هفته گردد تمام و درستبود هر شبانگاه باریکتربدینسان نهادش خداوند داد به بد تا توانی تو هرگز مپیچشود تیره گیتی بدو روشناچو پشت کسی کو غم عشق خوردهم اندر زمان او شود ناپدیدترا روشنایی دهد بیشتربدان باز گردد که بود از نخستبه خورشید تابنده نزدیکتربود تا بود هم بدین یک نهاد
تشکرشده 3,286 در 817 پست
گفتار اندر ستایش پیغمبر
--------------------------------------------------------------------------------
ترا دانش و دین رهاند درستوگر دل نخواهی که باشد نژندبه گفتار پیغمبرت راه جویچه گفت آن خداوند تنزیل و وحیکه خورشید بعد از رسولان مهعمر کرد اسلام را آشکارپس از هر دوان بود عثمان گزینچهارم علی بود جفت بتولکه من شهر علمم علیم در ستگواهی دهم کاین سخنها ز اوستعلی را چنین گفت و دیگر همیننبی آفتاب و صحابان چو ماهمنم بندهی اهل بیت نبیحکیم این جهان را چو دریا نهادچو هفتاد کشتی برو ساختهیکی پهن کشتی بسان عروسمحمد بدو اندرون با علیخردمند کز دور دریا بدیدبدانست کو موج خواهد زدنبه دل گفت اگر با نبی و وصیهمانا که باشد مرا دستگیرخداوند جوی می و انگبیناگر چشم داری به دیگر سرایگرت زین بد آید گناه منستبرین زادم و هم برین بگذرمدلت گر به راه خطا مایلستنباشد جز از بیپدر دشمنشهر آنکس که در جانش بغض علیستنگر تا نداری به بازی جهانهمه نیکی ات باید آغاز کرد در رستگاری ببایدت جستنخواهی که دایم بوی مستمنددل از تیرگیها بدین آب شویخداوند امر و خداوند نهینتابید بر کس ز بوبکر بهبیاراست گیتی چو باغ بهارخداوند شرم و خداوند دینکه او را به خوبی ستاید رسولدرست این سخن قول پیغمبرستتو گویی دو گوشم پرآواز اوستکزیشان قوی شد به هر گونه دینبه هم بستهی یکدگر راست راهستایندهی خاک و پای وصیبرانگیخته موج ازو تندبادهمه بادبانها برافراختهبیاراسته همچو چشم خروسهمان اهل بیت نبی و ولیکرانه نه پیدا و بن ناپدیدکس از غرق بیرون نخواهد شدنشوم غرقه دارم دو یار وفیخداوند تاج و لوا و سریرهمان چشمهی شیر و ماء معینبه نزد نبی و علی گیر جایچنین است و این دین و راه منستچنان دان که خاک پی حیدرمترا دشمن اندر جهان خود دلستکه یزدان به آتش بسوزد تنشازو زارتر در جهان زار کیستنه برگردی از نیک پی همرهانچو با نیکنامان بوی همنورد .
گفتار اندر ستایش پیغمبر
--------------------------------------------------------------------------------
از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی
تشکرشده 3,286 در 817 پست
سلام عضو همراه
خیلی ممنونم .
تشکرشده 3,286 در 817 پست
گفتار اندر فراهم آوردن کتاب
--------------------------------------------------------------------------------
سخن هر چه گویم همه گفتهانداگر بر درخت برومند جایکسی کو شود زیر نخل بلندتوانم مگر پایهای ساختنکزین نامور نامهی شهریارتو این را دروغ و فسانه مدانازو هر چه اندر خورد با خردیکی نامه بود از گه باستانپراگنده در دست هر موبدییکی پهلوان بود دهقان نژادپژوهندهی روزگار نخستز هر کشوری موبدی سالخوردبپرسیدشان از کیان جهانکه گیتی به آغاز چون داشتندچه گونه سرآمد به نیک اختریبگفتند پیشش یکایک مهانچو بنشیند ازیشان سپهبد سخنچنین یادگاری شد اندر جهان بر باغ دانش همه رفتهاندنیابم که از بر شدن نیست رایهمان سایه زو بازدارد گزندبر شاخ آن سرو سایه فکنبه گیتی بمانم یکی یادگاربه رنگ فسون و بهانه مداندگر بر ره رمز و معنی بردفراوان بدو اندرون داستانازو بهرهای نزد هر بخردیدلیر و بزرگ و خردمند و رادگذشته سخنها همه باز جستبیاورد کاین نامه را یاد کردوزان نامداران فرخ مهانکه ایدون به ما خوار بگذاشتندبرایشان همه روز کند آوریسخنهای شاهان و گشت جهانیکی نامور نافه افکند بنبرو آفرین از کهان و مهان
تشکرشده 3,286 در 817 پست
داستان دقیقی شاعر
--------------------------------------------------------------------------------
چو از دفتر این داستانها بسیجهان دل نهاده بدین داستانجوانی بیامد گشاده زبانبه شعر آرم این نامه را گفت منجوانیش را خوی بد یار بودبرو تاختن کرد ناگاه مرگبدان خوی بد جان شیرین بدادیکایک ازو بخت برگشته شدبرفت او و این نامه ناگفته ماندالهی عفو کن گناه ورا همی خواند خواننده بر هر کسیهمان بخردان نیز و هم راستانسخن گفتن خوب و طبع روانازو شادمان شد دل انجمنابا بد همیشه به پیکار بودنهادش به سر بر یکی تیره ترگنبد از جوانیش یک روز شادبه دست یکی بنده بر کشته شدچنان بخت بیدار او خفته ماندبیفزای در حشر جاه ورا
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)