سلام به همگی
کلافگی و درگیری ذهنی اونم تو زمینه های روحی روانی واقعا ادم و از زندگی می اندازه. من ترم اخر دانشگام تا اینجا درسمو خوب خوندم ولی حالا ......از ترم ها ی اول یکی از پسرهای دانشگاه توجهم رو به خودش جلب کرد ازش خوشم می اومد خیلی با اراده و سنگین و نجیب بود ولی خیلی درگیرش نبودم.اون یک سال از من جلوتره و این ترم داره فارغ التحصیل میشه.همون ترمهای اول یک برخوردی با هم داشتیم البته تصادفی. یعنی واقعا با هم تصادف کردیم توی نمایشگاه کتاب راه می رفتیم حواس هر دومون به دورو بر و کتابا بود که با هم تصادفی برخورد کردیم.خیلی وقتا ادم احساسات و سیگنالهایی که بهش می رسه رو درک می کنه من از اون به بعد از طرف اون اقا سیگنال عشق دریافت می کردم ولی ......ولی هیچوقت جوابی به احساسش نمی دادم گاهی اوقات نگاهای سنگینش که دنبالم می کردو با اخم و چشم غره از خودم دور می کردم و گاهی با پشت کردن به وجود باوقارش عشقشو سرکوب می کرد همین باعث شد اون هیچوقت حرفشو به من نزنه وفراموش کنه تا حالا که به ترم اخر رسیدیم و........و من درگیر شدم واقعا نفهمیدم چی شد از کجا جرقه زده شد؟چرا تا قیل از این نبود؟فقط می دونم که خیلی گرفتار شدم این گرفتاری برای من که یک دخترم خیلی سخت تموم میشه.مخصوصا اینکه آتش عشق اون اقا خاموش شده و هرچه توجه می کنم سیگنالی دریافت نمی کنم.در طی این مدتی که تو فکرشم با لطف خدا و فرصتهایی که خدا برام پیش آورده کمی به طرفش رفتم و برخوردهایی پیش اوردم ولی فکر نی کنم تاثیری گذاشته باشه.البته این رو هم بگم اون اقا خیلی سنگین , معدل اول , قُد تشریف دارند و با تنها دختری که توی دانشگاه سلام و احوالپرسی داره و صحبت می کنه من و دوستم هستیم.اون تا یک هفته دیگه برای همشه می ره و من هیچ کاری نتونستم بکنم تنها راهی که به ذهنمون رسیده اینه که دوستم باهاش صحبت کنه.
پذیرش اینکار برای من خیلی سخته ولی چاره ای ندارم.من رابطه ی خوبی با خدا دارم خیلی وقتا وجود خدا رو تو زندگیم حس کردم حتی برای این موضوع هم خدا خیلی به من کمک کرد ولی نمی دونم چرا حالا دیگه خدا لطف و رحمتش رو بریده حتی از خدا هم دارم نا امید میشم.قسمت رو هم قبول ندارم.
من قبلا برای دوستم با یکی از اقایون صحبت کردم البته موضوع اونا خیلی فرق می کرد که فکر نمی کنم مهم باشه بنویسم حالا همون دوستم می خواد برای من با این اقا صحبت کنه.فکر خودم دیگه کار نمی کنه نظر شما چیه؟
البته دوستم مجرده! در ضمن اون اقا خیلی قُده هیچکدوم نمی دونیم ممکنه چطور برخورد کنه.تازه بعدش چی؟
یکی بگه من چکار کنم؟فراموش کنم یا باهاش صحبت کنم؟چطور صحبت کنم؟کی صحبت کنه؟چی بگه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)