به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: +چی کار کنم؟

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 اردیبهشت 89 [ 07:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-16
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    3,454
    سطح
    36
    Points: 3,454, Level: 36
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +چی کار کنم؟

    سلام.من برا من یه مسئله ای پیش اومده که یه جورایی درست نمی تونم تحلیلش کنم و اینکه این جریانات و نشانه ها دقیقا میخوان بهم چی بگن ! من تازه 23 سالم شده و دانشجو مترجمی ام (پیام نور)و 3 ساله که تدریس میکنم و7 ماهی بود که توی یه شرکت تجاری پاره وقت کار میکردم درامدم کمه اما محیط کار رو به خاطر بلوغ اجتماعی و مستقل بودن و رشد کردن دوست دارم از ننظر ظاهر هم معمولی ام ام بیشتر بهم میگن که چهره ام کوچکتر نشون میده.اما در مورد خانواده ام پدرم بازنشسته ست و مادرم خانه دار برادرام و خواهرم هم تحصیل کرده و متاهلن منم آخرییم از نظر مالی هم متوسطیم در حد خونه و ماشین وزمین شخصی. یک ماه پیش طی جریانای کاری با Mr.X اشنا شدم یه جورایی میشه گفت که شرکت اونا از رقبای ما هستن ایشونم 24 سالشونه و دانشجوی ارشد (روزانه )مهندسی ان توی یکی از ارگانا استخدامن نظامی ان و وقت آزادشون رو صرف شرکت بازرگانی شون میکنن.با دوستش مجردی خونه داشتن(خانواده اش شهرستانن) همون دفعه اول خیلی اتفاقی فهمیدم که دوست و همکلاسی و همکار صمیمی مهندس Y هستن که قبلا از طریق همکارم و درخواست خودشون باهاشون آشنا شده بودم (ایشونم پسر فوق العاده ای بودن دو سه بار همو دیدیم بهم ثابت شد که آدم هدفمند و سالم و صادقی هست و علی رغم اینکه از من خوششون اومده بود ادامه ندادیم چون من بهشون گفتم که دوست ندارم بازیچه باشم ایشونم به خاطر مشغله زیادشون نمی خواستن شرمنده من بشن بعدشم از من و حتی همکارم عذرخواهی کردن خلاصه نمیدونم میخواست خرم کنه یا راست میگفت از نظر اون من دختر صادق ومتعهدی ام اما خوب چون با کارش آشنایی داشتم میدونستم که مسئولیتاش سنگین هستن) *میگن بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی*اینطوری شد که وفتی در پایان ملاقات کاریمون مهندس Yایشون بهم معرفی کردن یه جورایی بیشتر روشون حساب کردم اما همه حرفاش نمی تونستم باور کنم چون آشناییمون از اول صرف جریانات کاری بود نه رابطه شخصی (شرکت هم گفت که بهتره با دفتر اونا رابطه نداشته باشیم) نمی دونم چه جوری شد رابطمون شروع شد خارج از فضای کاری اما هم دوستانه هم کاری بیشتر از طریق پیامک اون شروع کرد و اگرم من سوال کاری داشتم مشتاقانه جوابم میداد وخودش بهم پیشنهاد کمک کردن داد بعد از چند روز ازم خواست همو ببینیم تا حال و هوام عوض بشه آخه اون روز سر کلاس حوصله اش سر رفته بود شروع کرد به دادن پیامک (متعجب بودم که با وجود اون همه دوست و همکار صمیمی چرا داره با من وقتش میگذرونه) بعد از یکی دو ساعت من قاطی کردم چون باید میرفتم دانشگاه و درسام و کارکردنم بهم زیاد فشار میاره گهگاه که رو هم جمع میشن حالم خراب میشه و شروع میکنم به گریه کردن. فکرکرد از دست اون ناراحت شدم بهش گفتم به خاطر اون نیست. خودشم حال فیزیکیش خوب نبود اومد دنبالم رفتیم بیرون با اینکه کلی کار داشت و همش باهاش تماس میگرفتن اما یکی دو ساعتی با هم بودیم.میگفت که با دیدن من یه سری جریانات جدید و خوشایند براش پیش اومده و اهل دوست دختر بازی و سواستفاده کردن نیست من درباره خانواده اش پرسیدم چون همه چیزای طرف مقابلم برام مهمن اما اون چیز زیادی نپرسید.دو سه روز بعد حالش بد شده بود دکتر گفته بود باید کاراش رو کنسل کنه وتا یک ماه بستری بشه یه جورایی نمی تونستم باور کنم اما نمی دونم چه جوریی که همیشه حس های ناخوشایند دوستام و اطرافیانم رو یه ذره زیادی درک میکنم(جذب منفیم بالا ست)حالم گرفته شد گفتم باور نمی کنم باید ببینمش. دیدمش راست میگفت از شدت درد حتی برای رانندگی هم مشکل داشت دوست داشت بریم غذا بخوریم و بعد از من بره دکتر اما به اصرار من رفتیم دکتر وبعد از اینکه از برنامه داروهاش مطمئن شدم برگشتم محل کارم.اونروز دوتا از کتابایی رو که خیلی دوست داشتم ومربوط به رشد شخصی بود بهش دادم قصد خاصی نداشتم فقط فکر کردم یه جورایی به آرامش شخصیش کمک میکنه چون ناخواسته متوجه شدم فشاردرسش و کاراش بد جوری مخش هنگ کرده.بعد از ترک کردنش پیامک داد که از دستم بابت پرداخت هزینه ها کلی دلخور شده(اخلام اینه حتی حاضر نیستم کرایه ماشینمو یه پسر بده چه برسه به چیزای دیگه) چرا رفته بودم پیشش؟ یعنی اونقدر برام مهم بوده؟(سلامتیش برام مهم بود آخه اونم یه آدمه خانواده اش هم پیشش نبودن اینقدر مشغله ذهنیش زیاد بود که یادش می رفت داروهاش بخوره مثلا 3 شب من یادش مینداختم) منم درست جوابش ندادم و گفتم که بیشتر مواظب خودش باشه و دیدارمون در حد دفعه آخر به یاد ماندنی بوده چون خیلی اهل ماشین سواری و بیرون نیستم( مسیرامون طوری بود که مجبور بودیم مثلا از غرب تهران بریم شرق یا شمال) تا اینکه شب بهم گفت ببخشمش که قاطی کرده بوده آخه من یه جورایی اهلیش کردم و بهتره نگرشم به مسائل عوض کنم.آخر هفته اصرار داشت که ببینمش منم قبول نمیکردم یه جورایی داشت بحثمون میشد بالاخره گفت فقط دلش تنگ شده بوده منم جواب دادم که اخلاقا دیدارمون بیشتر از این به خاطر در جریان نبودن خانواده ام درست نیست تازه یک هفته بود آشنا شده بودیم من آدرس خونه رو بهش نداده بودم خونمون تو شهرای اطراف تهرانه .مورد خاصی ازش ندیده بودم بهم گفته بود بیشتر به چشم یه همکار بهم نگاه میکنه تا یه دوست دختر اما خوب من می ترسیدم اونم سریع وقاطع گفت مشکلی نداره خوب خودش معرفی میکنه.فردا صبح جریان رو به والدینم گفتم اونام از صداقت من استقبال کردن و گفتن که دعوتشون کنم برا عصر به باشگاه یا خونه.اونم میخواست تنها بیاد اما مامانش اومده بود تهران و گفتم بهتره با مادرش بیاد قضیه رو به مامانش گفته بود و مامانش گفته بود که میان خونمون و میخواد فقط مامان من ببینه(همون موقعه فهمیدم که باید فاتحه خودم رو بخونم کلی به خودم فحش دادم)بهم گفت نگران نباشم دوست داره خودم باشم و حواسم جمع باشه چون مامان خودش هم دختر داره. غروب اومدن من که کلی حالم گرفته بود جریان فقط یه آشنایی ساده بود تا برای ادامه رابطمون بهتر هم بشناسیم بحث ازدواج نبود مادرش هم گفت شوکه شده چون چند ساعت پیش جریان فهمیده واصلا آمادگیش نداشته برادرم هم بهشون گفت که اونا 3 ساعت پیش فهمیدن و از تهران اومدن. مادرشون گفتن که آدما بیرون برای فرزندای ساده وسالمشون مثل گرگ میمونن با منم خیلی سرد برخورد کردن و حتی سعی میکردن نگاهمم نکن شروع کردن به صحبت کردن درباه خوانواده شون کم کم که برخورد خانواده ام رو دیدن یخشون باز شد خیلی گارد داشتن(انگار که من زن پسرش شده بودم وتازه فهمیدن فقط ازم رشته ودانشگاه ام رو پرسیدن منم کلا"رفتارم سنگینه اما تابلو بود که ازم خوششون نیومده)یکهو مادرشون درباره جریانات ازدواج پسرشون شروع کردن به حرف زدن(من جا خوردم فکم کش اومد انگار که از بالای صندلی بیفته رو فرش) واینکه اصلا آشنایی خیابونی رو قبول ندارن قبلا تو اقوامشون اتفاق افتاده و پسرشون موردهایی رو که بهش معرفی شدن نپذیرفته و فعلا باید درسش بخونه. مامان من هم گفت که اصلا بحث این حرفا نیست و جریان فقط یه آشنایی ساده ست.مادرشون ادامه داد واینکه دخترش ازدواج فامیلی داشته و اهل غریبه نیستن.برادر من هم درباره خانواده ام توضیح دادن و گفتن که نگرانی های ایشون نسبت به محیط اجتماع کاملا بجاست.برا شام موندن چون مسیرشون دور بود من گفته بودم که یا ناهار بیان یا شام.آخرش هم مادرشون گفتن اگه جریان ازدواجی جور نشه خوشحال ان که با خوانواده با فرهنگی مثل ما آشنا شدن و خوشحال میشن ما اگه رفتیم شهرشون در خدمتمون باشن.خلاصه علی موند و حوضش همه فهمیدن که مادرش رویکرد مثبتی نسبت به قضیه ندارن و اصلا ما رو نپسندیدن حتی بابام هم که کلی توداره دو سه روز بعد بهم گفت.سه روز گذشت اصلا ازش خبری نشد جواب منو هم نمیداد منم بیشتر نگران وضیعت جسمیش بودم چون حالش مساعد نبود بهم پیامک داد و معذرت خواهی کرد که ماموریت بوده وقرار شده بعد از امتحاناتش بستری بشه و قدر خانواده ام رو بدونم من هیچ مشکلی ندارم وبه زندگیم بچسبم و اونو بفراموشم چون ممکنه لطمه بخوریم ومادرش ازش قول گرفته که دیگه با من رابطه نداشته باشه جریان چیز دیگه ای هست. منم اصلا سر در نمی اوردم اشتباه کردم رفتم دیدمش هر کار کردم هیچی هم نگفت حال فیزیکیش و روحی اش داغون بود از نوع خفن. صداقت من توی این جریان شده بود مایه حماقتم .بدجوری ناراحت بودم آخه مادرش کلی به خاطر موضوع ملامتش کرده بود یعنی زده بود تو سرش که این کار رو کرده منم بهش گفتم که مادرش کاملا حق داشته آخه من خودم برادر دارم و می فهمم مادرش چه موقعیتی داشته و با هم غریبه بودیم نمی تونسته اعتماد کنه اونم گفت که مادرش با اون حرفا فقط می خواسته حالش بگیره و تنبیهش کنه و من بهتره فقط درسم رو بخونم و کار نکنم انگار که کار کردن من امتیاز منفی ام باشه. اصلا همه تنظیماش بهم خورده بود همه اش هم به خاطر من بود فکر کنم تا یه هفته همین شکلی بود.والدین منم گفتن دیگه دنبال این قضیه نباشم و حتی خط تلفنم رو هم عوض کنم و گرنه بعدا باید بهای گزافی رو بپردازم.جفتمون صادقانه همه چیز رو مطرح کرده بودیم اما بهای سختی دادیم به قول "مارکز"ضربه ای که منو نکشه قویترم میکنه منم برای اینکه باعث این جریانات شده نه تنها خودم بلکه برای دیگری خودم رو تنبیه کردم(همه موهاموبا قیچی بریدم ویه هفته غذا نخوردم) تا دیگه از این اششتباهات نکنم .والدینم ناراحت بودن اما من گفتم که با غذا نخوردن آدم هیچیش نمشه با توهین وتحقیره که داغون میشی(منظورم حرفای اون شب مادرشه ).بهش گفتم که به خاطر اون یکی دو ماه نباید برم شرکت شایدم برا همیشه (اما خوب از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بی درد ندانی که چه دردی ست)یکی در میون از حال هم خبر داشتیم آخه گوشیم خاموش بود.بعد از دو هفته هم جزوه دانشگاه می خواستم هم تولدم بود ازش خواستم ببینمش آخه هیچوقت تولدم رو دوست نداشتم بیشتر تنها بودم اونم گفت باید بی خیال اون بشم اما قبول کرد که بیاد بهش نگفتم که تولدمه.با هم هماهنگ کردیم مثل همیشه تو مسیر اومد دنبالم دو ساعتی با هم بودیم بیشتر چیزا رو فهمیدم اینکه مادرش برای تک پسرش فقط دنبال خانواده های ثروتمند و باکلاس شمال شهره که دختراشون در حد پزشک و مهندسن که توی دانشگاه های معروف درس میخونن که البته اون هیچکدوم رو نپذیرفته و اینکه ظاهران وضعیت مالی خیلی خوبی دارن واقوام مرفه شمال شهر نشین مادرش ازش توقع نداشته که بیاردش به یکی از شهرهای اطراف تهران برای منی که نه دانشگاهم و نه رشته ام جالبن و نه پدر و مادرم مقام و منصب خاصی دارن چون اون خیلی به ازدواج جدی فکر نمی کنه حتی معیارهای آدم ایده آلش رو طبقه بندی نکرده بود.راجع به ازدواج قبلا با هم حرفی نزده بودیم یعنی اونقدر با هم نبودیم که براش وقت داشته باشیم منم از جریانات خودم براش گفتم که هنوز نتونستم با یکسری از کلیت های ازدواج کنار بیام وقبول نمی کنم که کسی بیاد خونمون و دقیقا یک ساله که اجازه ندادم کسی بیاد.البته طرفای مقابلم موقعیت های خوبی دارن وخودشون و خوانواده هاشون به خاطر شناخت کامل از ما خیلی مسر هستن اما خوب من اولویتم چیزای دیگه هستن.اونم که اومده خونمون بحثش ازدواج نبوده ویکی از اقواممون که تا یک سال و نیم به خاطر من صبر کرد خاله ها و دایی هاش به جای خوش نشین تهران بودن شهروند ایالت های آمریکا و کانادا و نروژ هستن .اونم گفت که من اشتباه میکنم و بهتره زودتر ازدواج بکنم.این رو هم فهمیدم که از 18-19 سالگی علاقه شدیدی به یکی از دخترای فامیلشون داشته که مادرش همیشه بهش هشدار میداده که باید دور اونو خط بکشه اما اون گوش نداده(ظاهرا قصد ازدواج نداشته) ورابطه براش خیلی خوشایند بوده و اون با حس علاقه اش کلی حال میکرده و می نوشته براش در حد یه عشق واقعی بوده چند سال طول کشیده بو ده با هم خیلی راحت بودن تا علاقه اش به دختره رو بیان میکنه و اونم شوکه میشه .دختر پولدار افسرده حالی بوده که اون از لحاظ عاطفی کلی از خودش مایه گذاشته بوده(منفی هاش میگرفته و بهش مثبت میداده) و برا کنکورش کلی کمکش کرده بوده که روزانه قبول بشه خانم هم بعد از قبولی دانشگاه رفتاراش عوض میشه ظاهرا چشم وگوشش باز شده بوده خلاصه لیلی بعد از چند سال مستی مجنون میزنه تو برجکش و میگه که .....و آقای مجنون هم تا یک سا ل از درس وزندگیشون عقب میمونن.خلاصه بهم گفت چون اونجا به حرف مادرم گوش ندادم وچوبش خوردم بنابراین می خوام این دفعه سر قولم باشم.منم تازه دوزاریم افتاد که برای چی من براش مثل فصلی نو بودم و با دیدنم یه تیک خورده بوده و رابطمون براش مثل رابطه شازد ه کوچولو(دوسنت اگزوپری) و گل سرخش بوده و از نظر اون من خیلی مهربون وبا مرام هستم.اما متعجب بودم که با همچین تجربه ای چطور اینقدر سریع با من رابطه زد البته منفی هاش رو میزد به من و مثبت میگرفت(سر داستان عشقی اش اینقدر دلم به حالش سوخت و حالم از خودم به عنوان یه دختر بهم خورد که توی همون ماشین یه ربع بعدش سیستم عصبیم قاطی کرد علاوه بر درد عضله های گردن ودستام گرفتن در حالی که اصلا سابقه اش رو نداشتم فرداشم کهیر عصبی زدم).چند روز بعدش بهم پیامک داد و احوالپرسی پرسیدم پس چرا یاد من افتاده جواب نداد.منم بهش گفتم مگه قولت یادت رفته اونم گفت ممنون از یادآوریت گهگاه میفراموشمش.منم تلفنم رو عوض کردم. بیشتر به خاطر این ناراحتم که مادرش همچین گوشش رو پیچوند که ممکنه اگه جریان دیگه ای براش پیش بیاد اصلا بهشون نگنه و اونوقت...دیگه اینکه با این اتفاقات الان مادرش بیشتر از قبل نگرانه چون مادر خودم همچین ایده آل هایی داشت اما برادرام قبول نکردن واونقد روش فشار داشت که به اندازه چندین سال پیرش کرد. موندم که کار درست چیه؟باید چیکار میکردم؟باید چیکار بکنم؟با این مدل آشنایی ها باید چطور برخورد کرد آخه من فکر کردم همون راهی رو رفتم که تو بیشتر تاییک های سایت توصیه شده یعنی کانال خانواده.؟با پسرایی که از این قبیل تجربه های عاطفی داشتن توی جریان ازدواج باید چطور رفتار کرد؟ من کارم رو از دست دادم-دو جای دیگه اقدام کردم نپذیرفتنم-تو مصاحبه به خاطر 1 سانت کمی قدم رد شدم-یکی از واحدام افتادم-کارای تدریسم چندان جالب پیش نمیرن-کلی از قضیه ازدواج و خانواده شوهر ترسیدم-انگار همه چی باهام لج کرده!! یه جورایی به قدرت نشانه ها و نگرش مثبت و انرژی کائنات ایمان دارم. اما منم لج کرد م می خوام تحصیل همزمان توی رشته فنی بگیرم که همیشه آرزوم بوده.شده خودم بکشم باید ارشدم رو روزانه تهران قبول بشم.کلاسای برنامه نویسی کامپیوتر ثبت نام کردم.دارم برای کلاسای فرانسه یا اسپانیایی هم اقدام میکنم.تا دیگه کسی به خاطر موقعیتم تحقیرم نکنه. لطفا بهم بگین باید چه جوری خودم رو بکنم او دریای آرومی که هیچ ریزش کوه و تخته پاره ای نتونه متلاطمش بکنه. [/font]

  2. کاربر روبرو از پست مفید michka تشکرکرده است .

    michka (یکشنبه 04 بهمن 88)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 بهمن 89 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1387-9-13
    نوشته ها
    190
    امتیاز
    3,652
    سطح
    38
    Points: 3,652, Level: 38
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 159 در 70 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    . موندم که کار درست چیه؟باید چیکار میکردم؟باید چیکار بکنم؟با این مدل آشنایی ها باید چطور برخورد کرد آخه من فکر کردم همون راهی رو رفتم که تو بیشتر تاییک های سایت توصیه شده یعنی کانال خانواده.؟با پسرایی که از این قبیل تجربه های عاطفی داشتن توی جریان ازدواج باید چطور رفتار کرد؟



    سلام

    در مورد این جریان بیش از اندازه خودتان را درگیر نکنید به دید یک تجربه به قضیه نگاه کنید گاهی اوقات تجارب را به

    سختی بدست می آوری اما می تواند زمینه ای برای افزایش آگاهی و کسب مهارت باشد .در جریان قرار دادن
    خانواده

    بهترین کار ممکن بود که انجام دادید خصوصا آشنایی با مادر آقای x و ایده آل ها و نحوه نگرش و تصمیم های ایشون

    برای آینده پسرشون . در شرایط فعلی ارتباط خود را با آقای x در همون حد روابط کاری محدود کنید آن هم در صورت

    لزوم .چرا فکر می کنید تحقیر شدید؟؟؟؟نداشتن مدرک فنی مهندسی یا ثروتمند نبودن یا نداشتن خانه در شمال

    شهر یا .....دلایلی قابل قبول برای تحقیر خود می دانی ؟؟؟ مگر ارزش انسانیت خلاصه در این موارد هست؟؟؟

  4. 2 کاربر از پست مفید sogand66 تشکرکرده اند .

    sogand66 (دوشنبه 12 بهمن 88)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 اردیبهشت 89 [ 07:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-16
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    3,454
    سطح
    36
    Points: 3,454, Level: 36
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    سلام ممنون از راهنمایی و همدردیتون اما فعلا که من به خاطر همین مسائل مادی و تحصیلی رفتم زیر سوال. در ضمن صحبت های مادر ایشون اونشب اونم جلو خانواده ام برای من خیلی سنگین بود همشون منظوردار بودن.یه چیز دیگه من کارم رو به خاطر ایشون از ذست دادم ودیگه با هم همکار نیستیم و ایشون چند روز یه بار با پیامک به خط قبلیم جویای حال من میشن.(منم میگم ظاهرا قولت یادت رفته اونم دیگه چیزی نمیگه )نمی دونم باید چطور رفتار کنم.آخه خودش گفت که قول داده با من ارتباط نداشته باشه اما تمومش نمی کنه.یه جورایی میترسم.میشه بیشتر کمکم کنید خواهشا....

    میشه از دوستان خواهش کنم راهنمایی بیشتری بفرماین

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    سلام michka گرامی//// خوش آمدگویی ما را پذیرا باشید.

    ماجرا خواندم... و یک توصیه در هنگام نوشتن شرح حال خود در تاپیک ها حداقل امکان خلاصه وار و نکته به نکته و فاصله دار بنویسید تا اعضای همدردی راهنمایی بهتری انجام دهند.

    اما در مورد این موضوع... باید بگویم بعد از خواندن توضیحات متوجه شدم شما فردی آگاهی هستید و پایبند به تجربیات ولی قدری حساس نسبت به موقعیت اجتماعی.

    michka عزیز زندگی عرصه تلاش و کوشش و تجربه است.... این موردی که برایتان هم پیش آمد تجربه ای بود از زندگی ..... حتی این تجربه دید شما را تغییر داده و به نوعی اولین جرقه را در شما برای پیشرفت و بالا تر رفتن موقعیت فراهم آورده.

    اما michka جان نباید پیشرفت و فردیت خودمون را در گروی موقعیت اجتماعی بدانیم.. زیرا فردیت و خود را قبول داشتن لازمه ارتباط اجتماعی هست.

    در اینکه رابطه شما یک رابطه سالم و آگاهانه بوده شکی نیست... ولی برخوردها قدری نادرست هستند.

    اینکه ما بعد از آشنایی مختصر و سپس ترک روحیه مان آسیب ببیند جای بسی تامل دارد... معلوم می شود که ما به عوامل بیرونی بیشتر از عوامل درونی ارزش قائلیم.
    عوامل بیرونی هم ما را به مسیری می برند که دیگران می خواهند.

    اگر خانواده آن اقا از خانواده و حتی خود شما خوششان نیامده طبیعی و قابل درک است زیرا دیدگاه ها متفاوت است... نه اینکه شما از نظر فرهنگی و اجتماعی نسبت به آنان در مرتبه پایینی قرار دارید نه بلکه در دست یابی به این معیارها هر خانواده راه متفاوتی برمی گزیند.

    قطعا در خانواده با پیشینه اقتصادی و اجتماعی بالا ... برخی اعمال و گفتار متفاوت از دیگر خانواده ها خواهد بود... که همین تفاوت ها باعث بروز سوبرداشت هاست.

    تفاوت ها از همینک آشکار است.... یعنی نوع ارتباط خانواده شما و خانواده ایشان از دو نوع مجزا هست و این تفاوت ها به ما گشوزد می نمایند که در زندگی مشترک باید به احتلاف ها و عقاید متفاوت هر دو طرف بیشتر توجه کرد.


    اما توصیه ها::::
    1>> قطع رابطه بدون هیچ گونه درنگی البته با رعایت احترام متقابل با فرد مورد نظر

    2>> دادن فرصتی بعد از قطع رابطه ...با این عنوان که هر وقت خانواده شما راضی بودند آن هنگام می توانیم رابطه ای کوتاه مدت... آنهم صرف آشنایی برقرار سازیم.

    3>>ارزش قایل بودن به وقت و موقعیت خود........ این شما نیستید که باید معذب باشید بلکه طرف مقابل باید برای شخصیت شما و خانودیتان ارزش قایل بوده و بیشتر از این ماجرا را کش ندهد...

    شما خود را ضعیف و پایین تر نشان دهید.... برای زمان ها و روابط خود پایبند بوده و نگذارید به این راحتی عدم قطع رابطه ای شما را پای دربیاورد.

    4>>ادامه کار در همان شرکت و یا شرکت دیگر با اعتماد به نفس کامل و بدون برقرار ساختن هیچ گونه رابطه غیرکاری با همان آقا.............مانند قبل از رابطه برخورد نمایید.


    موفق باشید

  7. 4 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (یکشنبه 15 فروردین 89)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 اردیبهشت 89 [ 07:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-16
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    3,454
    سطح
    36
    Points: 3,454, Level: 36
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    واقعا مچکر از راهنماییتون .سپاسگزاربابت طولانی بودنش فوق العاده شرمنده ام .یه قسمت هایی شو درست متوجه نشدم ممکنه لطفا بیشتر توضیح بدین!!!!!!!!!
    [[color=#FF1493]u]پایبند به تجربیات ولی قدری حساس نسبت به موقعیت اجتماعی[/u
    نباید پیشرفت و فردیت خودمون را در گروی موقعیت اجتماعی بدانیم.. زیرا فردیت و خود را قبول داشتن لازمه ارتباط اجتماعی هست.
    در اینکه رابطه شما یک رابطه سالم و آگاهانه بوده شکی نیست... ولی برخوردها قدری نادرست هستند[/color](کدوم برخورد ها؟صحیحش چیه؟

    در مورد اختلاف طبقاتی که فرمودین من فقط مادرشون رو دیدم و خودشون هم توضیح زیادی ندادن(اینکه اونا مرفه ترن فقط برداشت شخصی من بود و خانواده ام هم خیلی این برداشت رو قبول ندارن) از طرفی من مورد هایی رو داشتم که واقعا ثروتمند بودن و صرف شرایط فرهنگی و اجتماعی خانواده ام و رفتار و منش من طالب ازدواج بودن (حتی گاهی به جای خواهرم من رو بیشتر می پسندیدن) یه چیز جالب مادر منم ایده آل هایی مثل مادر ایشون رو داشتن اما برادرام زیر بارش نرفتن .
    الان یک ماه و خرده ای از اون جریان میگذره اگه بازم خواستن به احوالپرسی هاشون (با وجود برخورد های رسمی من)ادامه بدن به نظرتون به جای صحبت با خانواده اش بهتر نیست بهشون بگم که به یه مشاور مراجعه کنن؟؟!!
    ]میشه دقیق بفرمایین که اشتباهم چه چیزهایی بوده.

  9. کاربر روبرو از پست مفید michka تشکرکرده است .

    michka (جمعه 09 بهمن 88)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 اردیبهشت 89 [ 07:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-16
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    3,454
    سطح
    36
    Points: 3,454, Level: 36
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    ببخشید یعنی مسئله من اینقدر پیش پا افتاده و ساده ست که قابلیت راهنمایی بیشتر رو نداره. بابت مطرح کردنش واقعا عذر میخوام.آخه از این دست آشنایی ها زیاد برام پیش اومده اما نمی دونم برخورد صحیح چیه؟؟؟؟؟؟

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    211
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    سلام michka عزیز...

    دوست گرامی موضوع مطرح شده از سوی شما پیش پا افتاده نیست... گاهی ما اعضا متوجه برخی تاپیک ها نمی شویم.وگرنه تمام تاپیک ها مفید هستند.

    اما در مورد موضوع شما...

    michka گرامی.... بهتر به دنبال مقصر نباشیم..

    همان طور که اشاره کردم رابطه شما رابطه سالمی بود اما شیوه برخوردها مشخص نشده بود...

    ببینید وقتی رابطه ای شکل می گیرید حدود و قصد و نوع آن باید مشخص باشد... گرچه رابطه بین شما سالم بوده اما هدف اصلی و خاصی نداشته و هر دوی شما را در یک جدال بی سرانجام قرار داده شدید.



    یکم:: شما باید در تصمیم گیری جدی باشید.. آیا می خواهید با ایشان رابطه را ادامه داده و در نهایت با او ازدواج نمایید؟

    دوم:ایشان(فردمورد نظر:آقا) از ابتدا باید موضوع را با خانواده در میان می گذاشت... و هدف و قصدش جدی بود

    سوم:اگر دیگر تمایل و رابطه بین شما وجود ندارد لوزومی ندارد ایشان با شما تماس داشته باشند.

    چهارم: شما بیش از حد مسئله را بزرگ می کنید یک رابطه ای شکل گرفته و بنا به دلایلی ادامه نیافته... بنابراین شما باید همانند سابق به کار خود ادامه داده و هیچ تماسی با فرد مورد نظر نداشته باشید.

    پنچم: تنها هنگامی رابطه را با ایشان ادامه دهید که مطمئن باشید ایشان با خانواده خود کنار آمده و انان را راضی ساخته و هدفش به طور حتمی ازدواج با شماست.

    موفق باشید

  12. 3 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (دوشنبه 12 بهمن 88)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 31 اردیبهشت 89 [ 07:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-16
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    3,454
    سطح
    36
    Points: 3,454, Level: 36
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    سلام.
    من تصمیمم رو گرفتم علاقه مندیم جهت ادامه رابطه بستگی به نحوه کنش ها و رفتارهای ایشون داره (هدفمون هم آشنایی و یه رابطه سالم بود) به این دلیل که یه دختر ام و شان وشخصیتم و خانواده ام برام مهمن و شما دوستان عزیز هم من رو راهنمایی کردین صلاح دیدم که نگرشم و برنامه هام رو متحول کنم وگرنه منم احساس دارم.
    تا اینجا به این دلیل که خودشون خواسته بودن و من هم دیدم که رفتار هاشون متناسب با شخصیت بنده نیست اصلا سراغشون رو نگرفتم اما ایشون ادامه دادن من هم یکی در میون محترمانه (باور کنید من دنبال لیلی و مجنون بازی نیستم فقط دوست ندارم رفتارم بی ادبانه و غیر منطقی باشه)جوابشون رو دادم.
    آخه خودمم موندم که چرا کشش میدن خودشون گفتن که بهتره بی خیال بشیم وگرنه جفتمون ضربه می خوریم چون همون طور که شما فرمودین اختلاف ها (فرهنگی اجتماعی اقتصادی)از همون ابتدا خودشون رو نشون دادن.
    با وجود تجربه عاطفی قبلیشون و تجربه هایی که از مسائل دوستاش داشت و تاثیر حرفای مادرشون(انگار فقط همون یه هفته اول موثر بودن!!!) فکر میکردم که خیلی راحت با قضیه کنار بیان اما.... میخواد تعمدی اذییتم کنه یا رفته تو فاز احساسات آبکی..؟؟!!
    هفته پیش چند دفعه بار پیامک(اصلا تماس نمی گیرن میگن خطشون شنود داره....!!!) ازم خواستن که من رو ببینن من هم دلیلش پرسیدم فقط گفتن که باید یه بار دیگه همو ببینیم منم زیر بار نرفتم.
    راستش خجالت می کشیدم به خانواده ام بگم(آخه مامانم همون اولا گفت دیگه سراغش نگیر اما اون بازم پیگیرت میشه!!از کجا می دونست)
    میدونم که قضیه داره زیادی لوث میشه و....به نظرتون هدفشون چیه؟؟(فقط دنبا سرگرمیه؟؟!! یا نه...)تقاضای ملاقات رو با اطلاع خانواده ام قبول کنم؟؟ یا اینکه فقط از خوانوادهام بخوام ....

    امیدوارم نقاب عزیز برا راهنمایی من وقت داشته باشین.

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اسفند 88 [ 16:20]
    تاریخ عضویت
    1388-10-24
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    2,477
    سطح
    30
    Points: 2,477, Level: 30
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 123
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چی کار کنم؟

    سلام ميچکای عزیز
    به عنوان یک خانم اول از تو می خوام برای خودت، ارزشها و معیارهات ارزش قایل باشی. تو تنها نگهبان مرزهای وجود و شخصیتت هستی و باید خودت ازش پاسداری کنی. بیشتر از اینکه بخوای بفهمی که اون از رفتارهاش چه منظوری داره به این فکر کن که آیا تو تونستی توقعاتت رو از یک رابطه سالم در اون پيدا کنی یا نه. تعریف من هم از رابطه سالم این نیست که حتما طرف قصدش ازدواج باشه. کم نیستند پسرهایی که با همین پیشنهاد ازدواج دخترها رو به دام انداختند. منظورم اینه که توی این رابطه احساس شادی کنی و احساس کنی نکات مثبتی داره به زندگیت اضافه می شه و داری از لحظاتت لذت می بری نه اینکه دائم درگیر تنش و نارضایتی باشی.نمی خوام بگم که ولش کنی یا توصیه خاصی در این زمینه بهت نمیگم. ولی چيزهایی که اول بهت گفتم به عنوان اصل بپذیر که خدای نکرده برای تنها، بودن در یک رابطه، شخصیتت لگدمال نشه. چون در نهایت اگه بهش هم برسی هرگز احساس سرزندگی و نشاط نخواهی کرد.
    برای پیدا کردن راههای بهتر رابطه برقرار کردن کتاب "قوانین روابط موفق" از دکتر باربارا دی آنجلیس رو حتما بخون.
    من خودم نادانسته داشتم قوانینش رو اجرا می کردم اما بعد از اینکه کتابو خوندم فهمیدم واقعا درسته و جواب می ده.
    موفق باشی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.