بی تاب
مرا بگذار و بگذر
تا به آواز درون پیله تاریک خود
شعری بخوانم
سکوتم مشکن امشب
که بی تابم
برای گریه کردن
باغ
تکه ای از باغ
در حصار سفالین یک گلدان
کافی است
تا تمام فصلها را
برایم معنا کند
باغ ها را
به باغداران بسپارید
تکیه
نیلوفر
اندام تردش را
به تنه تنومند افرا
تکیه داده بود
و در دلش می گذشت
که همه سهمگینی طوفان
های و هویی بیش نیست
عشق
و اما ...
در روز گار ما
آنان که درد را تنها نقابی
بر چهر داشتند
بر عشق راه نیافتند
علاقه مندی ها (Bookmarks)