
نوشته اصلی توسط
saeeded
سلام
به نظر من شرایط شما از خیلی اتفاقات روز جامعه موجه تر و قابل قبول تر هست .. نامزدی کردین و رابطه شرعی و با اطلاع خانواده داشتین و حالا هم قبل از اینکه ازدواج رسمی کنین باردار شدین ... به نظرم شما اصلا به این موضوع که مردم چی فکر میکنن و چی میگن اهمیت ندین. و در اولین فرصت ازدواج رسمیتون رو اعلام کنین و 5 ماه بعدشم بچتون به دنیا بیارین ... به نظرم اصلا جای نگرانی نداره و مطمئن باشین مردم 0.001 % هم به اتفاق افتاده بین شما اهمیتی نمیدن.
.
در رابطه با خانوادتون هم به نظرم برای داشتن حمایت های آتی و کمک حال شما بودن در این شرایط در جریان بذاریدشون مطمئنا انسان های فهمیده هستن و درک میکنن که اتفاقات اینچنین در روابط عاشقانه ممکن هست که بیفته و شاید دلخوری کوچیکی پیش بیاد ولی به نظرم راحت تر میتونن مسئله رو هظم کنن و بعد کمک حالتون باشن.
.
شوهرتون هم با توجه به سنشون باید همفکر و پشتیبان مناسبی براتون تو این شرایط باشن.
Saeeded jan
بسیار ممنون از راهنماییتون.
متاسفانه خانواده من به ویژه پدرم حساسیت بسیار شدیدی روی این مسئله دارند و بطور حتم میتونم بگم که با گفتن جریان بارداری از خانواده طرد میشم. از نظر خانواده و اقوام من این یه ننگ بزرگه! ولی در هرصورت همونطور که شماهم اشاره کردین به پشتیبانی خانواده احتیاج دارم.
مورد مهمتر اینکه من هنوز در مورد ازدواج قطعی مردد هستم. یکی از اصلی ترین نگرانیهام اینه که با توجه به شرایطی فعلیم عجولانه تصمیم گیری کنم وتاوانش رو در آینده بدم.
درحال حاضر تنها چیزی که ازش اطمینان کامل دارم اینه که با گفتن این موضوع به خانواده ام خودشون و حمایتشون رو برای همیشه از دست میدم.
- - - Updated - - -

نوشته اصلی توسط
Amina
سلام ساریتا جان، می تونید بگین که چرا به فکر بهم زدن نامزدی بودید؟
من نظرم اینه که به رابطه تون بدون توجه به مساله ی بارداری فکر کنید. اگر می خواهید رابطه رو ادامه بدین مجبور هستید که بارداری رو به خانواده تون اعلام کنید. اون ها حتما عصبانی و ناراحت می شوند ولی احتمالا برای جلوگیری از آبروریزی راه هایی رو پیشنهاد می کنند. اگر هم که دیدید رابطه فرجامی نداره، بارداری رو به پایان برسونید.
Amina jan
بسیار متشکرم از پاسختون.
چند دلیل برای بهم زدن نامزدی دارم که نمیدونم بگم دلایل منطقی هستن یا خیر. اولین و مهمترین دلیل اینه که ایشون یک بار ازدواج کردن و حدود 10 سال پیش جدا شدن و حاصلش یک دختر 15 ساله س که در حال حاضر با مادرش و ناپدریش زندگی میکنه. این موضوعیه که من به شخصه نمیتونم به راحتی باهاش کنار بیام. و مطمئن هستم خانواده م هم موافق ازدواجم با مردی که یه دختر 16 ساله داره نیستن و درصورتی که متوجه این موضوع بشن منو تشویق و یا شاید وادار به جدایی می کنن. مسئله ی دیگه ای که هست اینه که ایشون این موضوع رو تا حدود یک ماه پیش از من مخفی کرده بود و به طور کاملا اتفاقی از دهنش پرید. واقعا من شوکه شده بودم. وقتی هم دلیل مخفی کاری رو ازش پرسیدم خیلی راحت گفت فکر نمیکردم چیزی باشه که واست اهمیت داشته باشه و اینکه موقعیتش پیش نیومده بود که در موردش صحبت کنیم.
دلیل بعدیم برای جدایی اینه که فکر میکنم اخلاف سنی زیادمون خیلی زود باعث اختلافای بزرگی بینمون میشه. البته از اول هم این قضیه مشهود بود (و خانواده ام بارهاااااااا این موضوع رو بهم گوشزد کرده بودن) ولی متاسفانه یه وقتایی خودمونو گول میزنیم و دوست داریم چشمامونو رو یک سری مسائل ببندیم. ولی خب، حداقل الان این موضوع واسم ملموس تر شده و هر روز دارم نشونه های این اختلاف سنی رو بیشتر و بیشتر میبینم. بطور مثال تو خیلی کارایی که من تو این سن دوست دارم انجام بدم اون نمیتونه همراهیم کنه، کارایی که من میکنم به نظرش بچه بازی یا وقت تلف کنی میرسه، و خیلی مسائل دیگه. با این حال انکار نمیکنم که از نظر فیزیکی و ظاهری بیشتر از 35 سال اصلا بهشون نمیاد و توی خیلی از مسائل با هم اتفاق نظر داریم و خیلی شبیه به هم رفتار میکنیم.
با توجه به تمام این مسائل باز هم دلم راضی به پایان دادن به بارداری نیست. درسته که تو ماه های اول بارداری روح به جنین دمیده نشده و هنوز ساختار بدنی شکل نگرفته، ولی فکر کردن به این که داری به زندگی موجودی که بخشی از وجوده توئه و داره در بدن تو رشد میکنه واقعا آزاردهنده س.
و آزاردهنده تر از اون اینه که بدونی به زودی از خانواده و افرادی که صادقانه عاشقشونی طرد میشی و باعث سرافکندگیشون میشی.
معذرت میخوام به خاطر طولانی نوشتن جوابم. شاید یه حس دردو دل باشه که باعث میشه اینجا حرفامو انقدر طولانی بزنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)