به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 69
  1. #21
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    147
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    نقل قول نوشته اصلی توسط سارا25
    سلام
    25 سالمه و دانشجوی روانشناسی و شوهرم استاد دانشگاه 36 ساله.
    من تو زندگیم شوهر بدی ندارم اما دنباله رابطه هایی میرم که خودمم نمیدونم چرا؟
    وقتی این کارو میکنم کلی روحیه ام عوض میشه .تازه احساس هیجان هم میکنم.
    اما نمیدونم اصلا چرا انجامش میدم؟دلمم میسوزه دنبال طلاقو رفتن هم نیستم .اما اصلا احساس عذاب وجدان ندارم.ولی ناراحتم .اصلا نمیدونم چرا اینکارا رو میکنم؟تازه اگر کمبودیم داشته باشم توجیهش نمیکنه.آیا اینکه توو بچگی از خیانت یکی از والدین خبر داشته باشی تاثیر داره؟؟؟؟چون من شاهدش بودم.....
    من که دنبال این رابطه ها میرم احساس هیجانو نوجوونی میکنم .و احساس میکنم که آهان الان یه عشق دارم ....... اما کاذبه...... چون بعد که تموم میشه سر خورده و افسرده میشم تا مدتی ............اصلا هم به بچه فکر نمکنم ... کمبود عشق دارم انگار.....شایدم من زیاده خواهم ....... شایدم واقعا کمبود عشق هست.....خلاصه کمکم کنید اصلا معلوم نیست چمه؟یه وقتایی که یکی هست تا باهاشم خوبم حتی با شوهرم مهربون تر میشم حتی بهتر درس میخونم اما اگر بره فرداش تا مدتها افسرده و داغونم راه میرمو گریه میکنمو با خودم حرف میزنم یا آهنگای غمگین گوش میدم...اسمش خیانته اما همیشه میگم کاش این حس نبود توو من که یه معشوقه بخوام و داشته باشم و وقتی بهش فکر میکنم دلم بلرزه!
    آخه دیوونگی تا کجا؟
    سارا،
    همونطور که خودتون هم اشاره کردید... یه جای داستان درست نیست! همه احساس و هیجان و ... سرجاش! اما یه جای کار می لنگه... شما چند دلیل عمده برای این کار دارید که عنوان کردید:
    1. کمبود عشق در زندگی
    2. شاهد خیانت یکی از والدین بودن
    3. احساس هیجان
    4. تعویض روحیه
    و شاید دلائل دیگه ای که بتونید لیست کنید... اما من متاسفانه با شما موافق نیستم!
    هر چند از میان مسائلی که در بالا لیست کردم مورد اول و دوم واقعا قابل تامله و باید بیشتر توضیح بدید...
    اما من معتقدم شما :

    1. کمبود عشق دارید... اما نه از طرف شوهرتون! نه از طرف کسی یا خانواده و یا ...فقط از طرف خودتون! شما می تونید عاشق خودتون باشید... برای خودتون و انتخابتون و زندگیتون ارزش و احترام قائل باشید! شما باید خودتون رو کشف کنید و عواطف و علائق خودتون رو شناسایی کنید.. شما بی شک از اون افراد چیزهایی می شنوید که شاید مدتی هست که از همسرتون نمی شنوید... شاید خیلی از اون افراد به شما می گن بسیار جذابید! خیلی خوشگل هستید و بسیار خوش اندام و زیبا به نظر می رسید... اما اینها واقعی نیستند...اینها حاصل خیال پردازی، اسطوره سازی و توهمات شما از عشق و هیجان است... اونها واقعا از شما تعریف نمی کنند و شما بواسطه اون افراد دائم به خودتون توهین می کنید! برای همین اون حس ناراحتی و افسردگی بعد از اینکه از روی احساسات شما رد می شوند به شما دست می ده... فکر نمی کنی باید یه مقداری به خودت احترام بیشتری بذاری و عاشق خودت باشی! این رو بدونید! تا زمانیکه به خودتون عشق نورزید کسی به شما عشق نخواهد ورزید! پس شما کمبود عشق دارید! منبع این کمبود رو در خودت پیدا کن! وقت زیاد نداریم!!!!

    2. شما به دلیل مشکلاتی که در خانواده داشتید، از عزت نفس کمی برخوردارید... برای همین هم خیلی زود جذب این افراد می شید!
    عدم عزت نفس شما بسیار ریشه در کودکی شما داره... و مشکلاتی تربیتی است... اگر بخواهید و تصمیم بگیرید به صورتی کامل حل خواهد شد.
    این عدم عزت نفس و طبیعتا نداشتن رفتار جرات مندانه، موجب شده:
    - شما خودتون رو نمی شناسید!!! به توانایی هایی که دارید واقف نیستید! جذابیتهاتون رو نمی دونید و به اونها اعتقادی ندارید... دوست دارید توسط دیگران مورد تحسین قرار بگیرید!
    - شما به شدت خودتون رو سرزنش می کنید
    - هنوز زندگی رو به عنوان یک اصل برای خودتون نپذیرفتید و قبولش نکردید! برای همین تاکید می کنید که به بچه فکر نمی کنم!
    - سر در گم شدید!
    - غمگین هستید و گاها احساس افسردگی شدید دارید! البته این که افسردگی دارید یا خیر... من تا حدی در شما می بینم.. اما نه مزمن... اختلالاتی سطحی که با کمی کمک حل می شوند
    - گاهی تنوع طلب هستید.

    3. خطاهای شناختی که کم نیستند...

    سارا! باید ، باید، باید امروز که این پست رو می خونید برای همیشه تکلیف خودت رو با خودت روشن کنی!!! چی می خوای از زندگیت؟؟ فکر نمی کنی وقت تغییر رسیده؟
    مراقب خودتون باشید...
    چند سوال:
    1. چقدر با خودتون صادق هستید؟
    2. چه مشکلاتی تو خونه شما رو ازرده می کنه؟
    3. چقدر با شوهرتون صمیمی هستید؟
    4. چقدر از سکستون با شوهرتون راضی هستید؟ آخرین بار ارضا شدید؟ قبل از این کی حس خوبی داشتید؟
    5. آیا با اون افراد سکس هم داشتید؟
    6. روابط شما با اون افراد چقدر گسترده بوده؟
    7. این روابط از کی شروع شده؟
    8. آیا دوست دارید با خانواده خودتون زندگی کنید؟
    9. چرا ازدواج کردید؟
    10. قبل از ازدواج روابطی از این قبیل داشتید؟
    11. چه جذابیتهایی رو در اون افراد دنبال می کنید؟
    12. آیا فکر می کنید فرد گرمی هستید؟ شوهرتون چی؟

    لطف کنید پست رو با دقت بخونید... بعد اگر خواستید، چیزی بنویسید! اما قبلش قلبا تصمیم بگیرید که تغییر کنید!

  2. 19 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (شنبه 28 آبان 90)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 دی 90 [ 17:45]
    تاریخ عضویت
    1390-8-05
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,055
    سطح
    17
    Points: 1,055, Level: 17
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    سلام
    فکر میکنم sci پاسخ کامل و روشنی دادند. من هم مشکلاتی شبیه مشکل شما دارم. البته من مجردم ولی به هر حال دقیقا حالات و احساسات شما رو تجربه کردم. فکر میکنم شما بزرگترین مشکلتون که ریشه ی تمام مشکلات دیگرتون هست اینه که خودتون رو به اندازه ی کافی دوست ندارید. سعی کنید عاشق خودتون باشید و احترام زیادی واسه خودتون، روحتون، جسمتون، وقتتون و آیندتون قائل باشید. یادتون باشه که انتخاب های امروز ماست که آیندمون رو میسازه. تصمیم های قاطعانه بگیرید. واسه هر تصمیمی فکر کنید و تمام جوانت کار رو بسنجید و بعد به تصمیمی که گرفتید اعتماد کامل داشته باشید.

  4. کاربر روبرو از پست مفید عالی تشکرکرده است .

    عالی (شنبه 28 آبان 90)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 آذر 90 [ 12:49]
    تاریخ عضویت
    1390-8-21
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,329
    سطح
    20
    Points: 1,329, Level: 20
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 47 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    نقل قول نوشته اصلی توسط sci
    نقل قول نوشته اصلی توسط سارا25
    سلام
    25 سالمه و دانشجوی روانشناسی و شوهرم استاد دانشگاه 36 ساله.
    من تو زندگیم شوهر بدی ندارم اما دنباله رابطه هایی میرم که خودمم نمیدونم چرا؟
    وقتی این کارو میکنم کلی روحیه ام عوض میشه .تازه احساس هیجان هم میکنم.
    اما نمیدونم اصلا چرا انجامش میدم؟دلمم میسوزه دنبال طلاقو رفتن هم نیستم .اما اصلا احساس عذاب وجدان ندارم.ولی ناراحتم .اصلا نمیدونم چرا اینکارا رو میکنم؟تازه اگر کمبودیم داشته باشم توجیهش نمیکنه.آیا اینکه توو بچگی از خیانت یکی از والدین خبر داشته باشی تاثیر داره؟؟؟؟چون من شاهدش بودم.....
    من که دنبال این رابطه ها میرم احساس هیجانو نوجوونی میکنم .و احساس میکنم که آهان الان یه عشق دارم ....... اما کاذبه...... چون بعد که تموم میشه سر خورده و افسرده میشم تا مدتی ............اصلا هم به بچه فکر نمکنم ... کمبود عشق دارم انگار.....شایدم من زیاده خواهم ....... شایدم واقعا کمبود عشق هست.....خلاصه کمکم کنید اصلا معلوم نیست چمه؟یه وقتایی که یکی هست تا باهاشم خوبم حتی با شوهرم مهربون تر میشم حتی بهتر درس میخونم اما اگر بره فرداش تا مدتها افسرده و داغونم راه میرمو گریه میکنمو با خودم حرف میزنم یا آهنگای غمگین گوش میدم...اسمش خیانته اما همیشه میگم کاش این حس نبود توو من که یه معشوقه بخوام و داشته باشم و وقتی بهش فکر میکنم دلم بلرزه!
    آخه دیوونگی تا کجا؟
    سارا،
    همونطور که خودتون هم اشاره کردید... یه جای داستان درست نیست! همه احساس و هیجان و ... سرجاش! اما یه جای کار می لنگه... شما چند دلیل عمده برای این کار دارید که عنوان کردید:
    1. کمبود عشق در زندگی
    2. شاهد خیانت یکی از والدین بودن
    3. احساس هیجان
    4. تعویض روحیه
    و شاید دلائل دیگه ای که بتونید لیست کنید... اما من متاسفانه با شما موافق نیستم!
    هر چند از میان مسائلی که در بالا لیست کردم مورد اول و دوم واقعا قابل تامله و باید بیشتر توضیح بدید...
    اما من معتقدم شما :

    1. کمبود عشق دارید... اما نه از طرف شوهرتون! نه از طرف کسی یا خانواده و یا ...فقط از طرف خودتون! شما می تونید عاشق خودتون باشید... برای خودتون و انتخابتون و زندگیتون ارزش و احترام قائل باشید! شما باید خودتون رو کشف کنید و عواطف و علائق خودتون رو شناسایی کنید.. شما بی شک از اون افراد چیزهایی می شنوید که شاید مدتی هست که از همسرتون نمی شنوید... شاید خیلی از اون افراد به شما می گن بسیار جذابید! خیلی خوشگل هستید و بسیار خوش اندام و زیبا به نظر می رسید... اما اینها واقعی نیستند...اینها حاصل خیال پردازی، اسطوره سازی و توهمات شما از عشق و هیجان است... اونها واقعا از شما تعریف نمی کنند و شما بواسطه اون افراد دائم به خودتون توهین می کنید! برای همین اون حس ناراحتی و افسردگی بعد از اینکه از روی احساسات شما رد می شوند به شما دست می ده... فکر نمی کنی باید یه مقداری به خودت احترام بیشتری بذاری و عاشق خودت باشی! این رو بدونید! تا زمانیکه به خودتون عشق نورزید کسی به شما عشق نخواهد ورزید! پس شما کمبود عشق دارید! منبع این کمبود رو در خودت پیدا کن! وقت زیاد نداریم!!!!

    2. شما به دلیل مشکلاتی که در خانواده داشتید، از عزت نفس کمی برخوردارید... برای همین هم خیلی زود جذب این افراد می شید!
    عدم عزت نفس شما بسیار ریشه در کودکی شما داره... و مشکلاتی تربیتی است... اگر بخواهید و تصمیم بگیرید به صورتی کامل حل خواهد شد.
    این عدم عزت نفس و طبیعتا نداشتن رفتار جرات مندانه، موجب شده:
    - شما خودتون رو نمی شناسید!!! به توانایی هایی که دارید واقف نیستید! جذابیتهاتون رو نمی دونید و به اونها اعتقادی ندارید... دوست دارید توسط دیگران مورد تحسین قرار بگیرید!
    - شما به شدت خودتون رو سرزنش می کنید
    - هنوز زندگی رو به عنوان یک اصل برای خودتون نپذیرفتید و قبولش نکردید! برای همین تاکید می کنید که به بچه فکر نمی کنم!
    - سر در گم شدید!
    - غمگین هستید و گاها احساس افسردگی شدید دارید! البته این که افسردگی دارید یا خیر... من تا حدی در شما می بینم.. اما نه مزمن... اختلالاتی سطحی که با کمی کمک حل می شوند
    - گاهی تنوع طلب هستید.

    3. خطاهای شناختی که کم نیستند...

    سارا! باید ، باید، باید امروز که این پست رو می خونید برای همیشه تکلیف خودت رو با خودت روشن کنی!!! چی می خوای از زندگیت؟؟ فکر نمی کنی وقت تغییر رسیده؟
    مراقب خودتون باشید...
    چند سوال:
    1. چقدر با خودتون صادق هستید؟
    2. چه مشکلاتی تو خونه شما رو ازرده می کنه؟
    3. چقدر با شوهرتون صمیمی هستید؟
    4. چقدر از سکستون با شوهرتون راضی هستید؟ آخرین بار ارضا شدید؟ قبل از این کی حس خوبی داشتید؟
    5. آیا با اون افراد سکس هم داشتید؟
    6. روابط شما با اون افراد چقدر گسترده بوده؟
    7. این روابط از کی شروع شده؟
    8. آیا دوست دارید با خانواده خودتون زندگی کنید؟
    9. چرا ازدواج کردید؟
    10. قبل از ازدواج روابطی از این قبیل داشتید؟
    11. چه جذابیتهایی رو در اون افراد دنبال می کنید؟
    12. آیا فکر می کنید فرد گرمی هستید؟ شوهرتون چی؟

    لطف کنید پست رو با دقت بخونید... بعد اگر خواستید، چیزی بنویسید! اما قبلش قلبا تصمیم بگیرید که تغییر کنید!
    مرسی عزیزم راهنمایی های زیادی داشتی و اینکه من این حرفارو اینجا نوشتم معنیش سرگرمی نیست حتما معنیش از اول این بوده که میخوام از خودم یه آدم سالم و با اعتماد به نفس بسازم .من خودمم دیگه دارم عذاب میکشم و ناراحتم از اینکه آدمایی میان توو زندگیم و در نهایت کات میشه حالا به هر دلیلی و فقط واسه من چیزی جز ناراحتی کردن در انتها نداره.دوست عزیزم توی تمام پاسخ هایی که دوستان داده بودن شما به نکات ظریفی اشاره کردی 1-اینکه گفته بودید من خودمو نمیشناسم .بله همینطوره من مثلا میدونم که میتونم توو دانشگاه حتی شاگرد اول شم اما به خودم زحمت نمیدم یعنی از تواناییام خبر دارم اما اینکه چه طوری میتونم احساسات و زندگیمو جم و جور کنم هنوز دستم نیومده.و البته باز هم راست گفتید که به توانایی هام واقف نیستم راستش من غیر درس که خوندمو دارم میخونم کارای زیادی بلدم مثل نقاشی رنگ و روغن حرفه ایی مثل گریم مثل خبرنگاری خونه داری و زبان انگلیسی که چند سال روش کار کردمو حالا حتی میتونم درس بدم اما همشو گذاشتم کنارو ازش حتی استفاده هم نمیکنم میگم آخه به چه درد میخوره؟ 2-هنوز زندگی رو به عنوان یک اصل برای خودتون نپذیرفتید و قبولش نکردید! برای همین تاکید می کنید که به بچه فکر نمی کنم!این گفته شما هم درسته اصلا گاهی اوقات بعد 4 سال به خودم میگم اینجا کجاس؟یا اصلا در کمال نا باوری به خونه زندگیم نگاه میکنم میگم وای باورم نمیشه که اینجوری ازدواج کردم .بچه هم جزوی از اون نا باوریه من فکر میکنم باید وقتی بچه دار شم که کاملا به زندگیم ایمان و اعتقاد قلبی پیدا کرده باشم و باور کنم که اینجا جای منه ماله منه و از ته قلب به شوهرم عشق بورزم .چون اگه کامل این طور بود من حتی فکر ای چیزارو هم نمیکردم با اینکه این کارارو کردم اما به جرات میتونم بگم دوسش دارم اما نه عاشقانه 3- در مورد افسردگی باید بگم داشتمو دارم حتی از سن دبیرستان تا همین چند وقت پیشم دارو میخوردم و یه دوره ای هم همسرم داشت که خیلی شدید تر از مال من بود حتی روابط جنسیش توو اون مدت تغریبا با من قطع شده بود که روی من اثر بدی گذاشت اما الان با درمان خوب شده .عزیزم بقیه اش رو باز برات مینویسم ......

  6. 2 کاربر از پست مفید سارا25 تشکرکرده اند .

    سارا25 (شنبه 28 آبان 90)

  7. #24
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 91 [ 20:35]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    1,889
    سطح
    25
    Points: 1,889, Level: 25
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    550

    تشکرشده 554 در 162 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    سلام
    دوست عزیز خیانت مشکل فرد خیانت کار هست و نه مشکل کسی که خیانت دیده...در واقع اگر ما عزت نفس داشته باشیم وقتی مورد خیانت واقع می شیم دنبال ایراد در خودمون و یا سرزنش خودمون نمی ریم...شما هم دنبال ایراد در همسرت نباش...
    اما ایراد کار شما کجاست:
    1- شما به هیچ عنوان مریض نیستی...شما سالمی...و مثل همه ی آ دمهای نرمال گرایش به جنس مخالف داری
    2-اینکه شما خیانت می کنی به خیانت والدینت هم می تونه بر گرده...مثلا اینکه مادرت جلوی شما مردهایی رو خونه می آورده و معشوقه داشته و پدرت هم دور از جون نقش هویج رو بازی می کرده و یا برعکس پدرت ...و طلاقی هم صورت نگرفته و شاید این ذهنیت در شما ایجاد شده که این کاری نیست که سرنوشت و آینده ی زندگی زناشوییت رو در خطر بندازه...
    3-شوهر شما کسه هست که اقتدار لازم رو نداره و اون محدودیت های به جا رو که گاهی لازمه برای شما قائل نمی شه،یعنی شما آدمی هستی که زمینه انحرافات اخلاقی در شما شدیدا زیاده...این جور افراد کنترل بیشتری نیاز دارند و شوهر شما این کنترل رو اعمال نمی کنه...چه بسا که اگر شما خودت قدرت کنترل خودت رو داشتی این اتفاقات نمی افتاد...
    4-شوهر شما آدمی نیست که غیر قابل پیش بینی و جذاب باشه...شما از موندن اون و از خوب بودنش مطمئن شدی و با این رابطه ها دنبال هیجانی...در صورتی که اگه اقتدار لازم رو در ایشون می دیدی و حس می کردی با کوچکترین خطا از دستش می دی 4 چشمی مواظب می بودی و این کارا رو نمی کردی عمرا
    5- خیانت چیزیه اگر یک بار بخشیده شد یقینا دوباره تکرار خواهد شد...
    6- خیانت رو با محبت بیشتر...با خانمی و صبر...با جبران مافات...با سرزنش خود نباید پاسخ داد...شخص خیانت کار نباید در مقابل کارش تشویق بلکه باید تنبیه بشه...
    7- آقایون بسیاری هم کاری مثل کار شما رو می کنن اما کسی زیاد به ما زنها حق نمیده داغ کنیم...می گن لابد زنش کم گذاشته واسش دیگه! حالا اینم به اون در! شوهرت حنما واست کم گذاشته!(شوخی بود)
    8- شما اگر لو رفتی زندگیت و آبروت و همه ی حقوق مالیت بر باد رفته...اما فکر کنم مطمئنی شوهرت اگر هم بفهمه در نقش ی چیزی تو مایه های همون هویج خواهد بود و گرنه ریسک خیلی بزرگی داری می کنی...
    9-ماه هیچچچچچ وقت پشت ابر نمی مونه...شما مسلم بدون لو می ری ی روز ...پس از حالا ی تاپیک باز کن واسه اینکه اونموقع چکار کنی ...
    10- محض اطلاعت ایجاد روابط نامشروع غبر زنا از 6 ماه تا 2 سال حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق و حکم زنای محصنه (مرد و زن متاهل) رجم یا سنگسار هست...پس اگر واقعا ارزششو داره به نظرت می تونی ادامه بدی...
    11-بهتره سرگرمی ها و هیجانات دیگه ای رو جایگزین کنی...ورزش های متفاوت...هنر شاید...رانندگی...دوستان و گردهمایی های مختلف....

    در آخر:
    خواهی که معشوق نگسلد پیمان،
    نگه دار سر رشته تا نگه دارد

  8. 5 کاربر از پست مفید هم پرواز تشکرکرده اند .

    هم پرواز (دوشنبه 30 آبان 90)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 آذر 90 [ 12:49]
    تاریخ عضویت
    1390-8-21
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,329
    سطح
    20
    Points: 1,329, Level: 20
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 47 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    نقل قول نوشته اصلی توسط maryamp
    سلام
    دوست عزیز خیانت مشکل فرد خیانت کار هست و نه مشکل کسی که خیانت دیده...در واقع اگر ما عزت نفس داشته باشیم وقتی مورد خیانت واقع می شیم دنبال ایراد در خودمون و یا سرزنش خودمون نمی ریم...شما هم دنبال ایراد در همسرت نباش...
    اما ایراد کار شما کجاست:
    1- شما به هیچ عنوان مریض نیستی...شما سالمی...و مثل همه ی آ دمهای نرمال گرایش به جنس مخالف داری
    2-اینکه شما خیانت می کنی به خیانت والدینت هم می تونه بر گرده...مثلا اینکه مادرت جلوی شما مردهایی رو خونه می آورده و معشوقه داشته و پدرت هم دور از جون نقش هویج رو بازی می کرده و یا برعکس پدرت ...و طلاقی هم صورت نگرفته و شاید این ذهنیت در شما ایجاد شده که این کاری نیست که سرنوشت و آینده ی زندگی زناشوییت رو در خطر بندازه...
    3-شوهر شما کسه هست که اقتدار لازم رو نداره و اون محدودیت های به جا رو که گاهی لازمه برای شما قائل نمی شه،یعنی شما آدمی هستی که زمینه انحرافات اخلاقی در شما شدیدا زیاده...این جور افراد کنترل بیشتری نیاز دارند و شوهر شما این کنترل رو اعمال نمی کنه...چه بسا که اگر شما خودت قدرت کنترل خودت رو داشتی این اتفاقات نمی افتاد...
    4-شوهر شما آدمی نیست که غیر قابل پیش بینی و جذاب باشه...شما از موندن اون و از خوب بودنش مطمئن شدی و با این رابطه ها دنبال هیجانی...در صورتی که اگه اقتدار لازم رو در ایشون می دیدی و حس می کردی با کوچکترین خطا از دستش می دی 4 چشمی مواظب می بودی و این کارا رو نمی کردی عمرا
    5- خیانت چیزیه اگر یک بار بخشیده شد یقینا دوباره تکرار خواهد شد...
    6- خیانت رو با محبت بیشتر...با خانمی و صبر...با جبران مافات...با سرزنش خود نباید پاسخ داد...شخص خیانت کار نباید در مقابل کارش تشویق بلکه باید تنبیه بشه...
    7- آقایون بسیاری هم کاری مثل کار شما رو می کنن اما کسی زیاد به ما زنها حق نمیده داغ کنیم...می گن لابد زنش کم گذاشته واسش دیگه! حالا اینم به اون در! شوهرت حنما واست کم گذاشته!(شوخی بود)
    8- شما اگر لو رفتی زندگیت و آبروت و همه ی حقوق مالیت بر باد رفته...اما فکر کنم مطمئنی شوهرت اگر هم بفهمه در نقش ی چیزی تو مایه های همون هویج خواهد بود و گرنه ریسک خیلی بزرگی داری می کنی...
    9-ماه هیچچچچچ وقت پشت ابر نمی مونه...شما مسلم بدون لو می ری ی روز ...پس از حالا ی تاپیک باز کن واسه اینکه اونموقع چکار کنی ...
    10- محض اطلاعت ایجاد روابط نامشروع غبر زنا از 6 ماه تا 2 سال حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق و حکم زنای محصنه (مرد و زن متاهل) رجم یا سنگسار هست...پس اگر واقعا ارزششو داره به نظرت می تونی ادامه بدی...
    11-بهتره سرگرمی ها و هیجانات دیگه ای رو جایگزین کنی...ورزش های متفاوت...هنر شاید...رانندگی...دوستان و گردهمایی های مختلف....

    در آخر:
    خواهی که معشوق نگسلد پیمان،
    نگه دار سر رشته تا نگه دارد
    سلام عزیزم
    ممنون از توجهت
    باید بگم شوهرم هویج که نیست هیچی مذهبیه و غیرتی
    از اونایی که رو پوشش من هم حساسه من وقتی مجرد بودم در این مورد آزاد بودم اما الان به خاطر به اصطلاح پوشیده تر شدنم (به خاطر مذهبی بودن فامیل همسرم)با فامیلم که خیلی فرق دارن رفت و آمد نمیکنم .اگه یه روزم چیزی بفهمه تیکه بزرگم گوشمه .....و میدونم که کوتاه نمیاد .اتفاقا خیلی شخصیت محکمو ثابتی داره ....

  10. 3 کاربر از پست مفید سارا25 تشکرکرده اند .

    سارا25 (یکشنبه 29 آبان 90)

  11. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 91 [ 20:35]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    1,889
    سطح
    25
    Points: 1,889, Level: 25
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    550

    تشکرشده 554 در 162 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    پس این ریسک کردن شما در حد بیمارگونس ...همین که فرد متوجه عواقب کارش نیست و به مسئولیت کارهاش فکر نمی کنه این خودش جای تامل داره...شما حتماااا باید به مشاور مراجعه کنی...

  12. #27
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    147
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    هنوز منتظر جوابهای شما هستم.

  13. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 91 [ 20:35]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    1,889
    سطح
    25
    Points: 1,889, Level: 25
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    550

    تشکرشده 554 در 162 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    ی چیزی اینجا درست در نمی آد...یا عزیزم شما ما رو سر کار گذاشتی یا اصلا حالت خوب نیست! من که در نوع حرف زدن شما هیچ ناراحتی یا عذاب وجدانی نمی بینم...انگار خودت هم مشکلی با این قضیه نداری...پس نو همدردی چیگار می کنی؟! همدردی مال کسایی هست که آنقدر مستاسل شدن که دنبال هر راهی می گردن و به هر طنابی چنگ می اندازن که مشکلشون حل بشه حتی اینترنت و مشاوره مجازی...شما شوهرتو که اصلا دوست نداری...اینو مطمئن ! چون کسی که همسرشو دوست داره اصلااااااا دلش نمی آد خیانت کنه ...اصلا اونقدر اون آدم میشه مرکز توجهات و فکر و کارهات که ذهن و بدنت دیگه به هیچ محرکی پاسخ نمی ده...پس دوست داشتنی تو کارت نیست ...به خاطر موقعیت شوهرت و دو دو تا 4 تا ازدواج کردی! تازه شوهرت استادت بوده شما هم که روانشناسی می خونی ...پس شوهرت هم رشته ش ی چیزی تو مایه های روانشناسی هست! اون آقا اگه واقعا سر در نیاورده از زیر آبی رفتنات و رفتارهات و مشکلات شخصیتیت واقعا احسنت داره!
    یا اینکه ایشون زباد سرش به مطالعه و کارش گرمه که متوجه کارای شما نیست...اما اصلا شما کی وقت می کنی با کسی دوست بشی و باهاشون بری بیرون یا حرف بزنی ؟ شما ازدواج کردین و زیر یک سقفین و عملا ساعت 5-6 عصر به بعد با همین! خودتم که دانشجویی کارای خونه هم که هست...کجا این لا به لا وقت گیر می آری؟

    ی جای کار این وسط می لنگه...یا ما رو فیلم کردی یا واقعا دیگه ماشاالله به این رو و زرنگی

  14. 3 کاربر از پست مفید هم پرواز تشکرکرده اند .

    هم پرواز (یکشنبه 29 آبان 90), اثر راشومون (یکشنبه 06 اسفند 91)

  15. #29
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    339
    Array

    RE: من خیانت کارم!

    سلام
    یه جورایی فکر میکنم maryamp درست میگه لطفا بیشتر برامون توضیح بده
    O.o°•♥خـــٌـدایــا راز دل با تــو چـہ گویَـم ڪِہ تــو خــود راز دِلــــی ♥•°o.O


    http://gifportal.ru/data/smiles/cveta-674.gif

  16. کاربر روبرو از پست مفید ویدا@ تشکرکرده است .

    ویدا@ (یکشنبه 29 آبان 90)

  17. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 آذر 90 [ 12:49]
    تاریخ عضویت
    1390-8-21
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,329
    سطح
    20
    Points: 1,329, Level: 20
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 47 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من خیانت کارم!


    سلام گلم
    منم که از اول گفتم این کارارو میکنم اصلا عذاب وجدان ندارم.این یکی از همون مشکلاتمه که همش از خودم میپرسم مگه فرق من چیه با آدمای دیگه که اینو حس نمیکنم؟...اگه داشتم که نمیکردم .راستش منم از روز اول که اینجوری نبودم یکسال بعد از ازدواجم اولین بار این کارو کردم اولش عذاب وجدان داشتم اما بعد با مسائلی که داشتم دیگه فقط فکر خودمو میکردم.یه جورایی لج کردم با خودم با زندگیم وقتی اینجوری فکر میکردم که حالا که نمیتونم از زندگیم لذت ببرم جور دیگه ای جبرانش میکنم حس عذاب وجدانمو از دست دادم. همش همسرمو مقصر میدیدمو ازش واسه شرایطی که واسم ساخته بود فراری شدم... نمیدونم, اولش ناراحت بودم اما بعد ته دلم میگفتم حالا هی این کارارو کن منم میدونم چی کار کنم !!!!سر لج افتاده بودم خشم عجیبی داشتم ..... وقتی که شوهرم اول زندگیمون هر روز میومد خونه و به خاطر افسردگیش تنها کاری که میکرد میخوابید حتی شامی هم که درست میکردمو نمیخورد بعضی وقتا و میگفت باورت میشه اصلا حوصله ندارم؟ میگفتم آخه چرا؟من زشتم ؟کم میذارم که وقتی میاد خونه سر ذوق نیستی ؟؟؟میگفت نه من مریضم مشکل از منه و من که از صبح توو خونه بودم تا شب و هیچکس جز اونو نداشتم که باهاش حرف بزنم باز از اول شب تا صبح تنها میموندم و توو سکوت شب تا صبح گریه میکردم تووی دنیایی از تنهایی گاهی بهش میگفتم آخه بی انصاف من از صبح تا الان که اومدی جز تو آدمی ندیدم پس چی کار کنم ؟اونم میگفت مگه نمیبینی من خستم ؟ بعد از ساعت 7 شب میخوابیدو صبح هم میرفت و رابطه جنسی هم خیلی کم پیش میومد چون مشکل داشت و نمیتونست رابطه برقرار کنه این مشکل از اول ازدواجمون تا همین سال قبل وجود داشت به طوری که کلافه شده بودم و خودشم درست دنبال درمان نمیرفت تا اینکه گفتم یا حلش میکنی یا من دیگه نمیتونم یه چند ماهی هم دیگه شبا از ناراحتی خوابم نمیبرد از غصه ی اینکه من ازدواج نکردم که تنها و تنها تر شم با پزشکمم این مسئله ارو عنوان کردم که پیشنهاد کرد بیشتر با من وقت بگذرونه یه دو سالی خیلی تنهایی کشیدم .همش قرص میخوردمو منگ میشدم ...
    دوست عزیزم اینا توجیه کار من نیست همیشه هم گفتم اما اینم که شما میگی مارو سر کار گذاشتی یه کمی بی احترامیه اگر کسی میاد اینجا حتما چیزی توو دلشه خوبه که به هم احترام بذاریم و من آدمی نیستم که از زندگیم داستان درست کنم تا دیگران سرگرم شن یا به اصطلاح شما سر کار برن !!!!!
    اینم که میگی شوهرت رو اصلا دوست نداری کاملا اشتباه نیست اما درستم نمیتونه باشه با بی تفاوتی هایی که ازش دیدم حالا چه به خاطر مریضی چه از قصد من کم کم به جدایی هم فکر کردم همون موقع که مشکل جنسیش دیگه باعث جرو بحثمون شده بود راستش اون موقع فکر میکردم که منو خیلی تنها میذاره و به من اهمیت نمیده حتی یه فیلم هم با من نمیدید چه برسه به چیزای دیگه.راستش من با عشق باهاش ازدواج کردم استادم بود و خیلی به نظر سر کلاس شادو جوون به نظر میومد اما وقتی وارد زندگی خصوصی شدیم هیچی ندیدم احساس کردم که اون کسی که میخواستم هر لحظه امو باهاش عاشقونه بگذرونم نمیدونم چرا سرده؟نمیدونم چرا وقتی براش موزیک میذاشتمو میگفتم اینو به عشق تو گوش میکنم حتی واسه خوش آمد من اگرم از موزیک خوشش نیومده عکس العمل نشون نمیداد یا مثلا 4 ماه بعد عرسیمون تولدم بود اونو هم یادش رفت و وقتی پدرو مادرم با گل و کیک و کادو اومدن خونمون تازه گفت که راستی مگه تولدته امروز؟ من جلوی خوانوادم خجالت کشیدم اونروز و بغض گلومو گرفت نه به خاطر کادو به خاطر اینکه سال اولم بودو انتظار جیز دیگه ای داشتم اما من هر سال واسش تولد گرفتمو خوانوده هامونو دعوت کردم بدون اینکه خودش بفهمه ....فقط وقتی میومد خونه میدید همه جم شدیم
    و گاهی هم از اینکه من با اینکه زنم و 10 سال کوچیکتر احساس میکردم خیلی دارم بهش ابراز علاقه میکنم و اون جوابشم نمیده احساس اینکه از نظر عاطفی من خیلی خودمو خرجش میکردمو یه جواب ضعیف دریافت میکنم
    اینا گوشه ای از مواردی بود که هست شاید بزرگ نباشه اما من 10 سال کوچیکترمو یه کم از شوهرم انتظار دارم .... با این توضیح که اون یه بار عقد کرده و به هم خورده و من با این توصیف که میدونستم باهاش ازدواج کردم .بهم گفت به خاطر تفاوت فرهنگیمون نتونستم باهاش کنار بیام
    من با عشق اومدم توو خونشو به خودم گفتم که ما مال همیم یک سال گذشت اما کم کم نظرم عوض شد
    حالا میدونی چرا اینجام؟شاید عشقم کم شده و یه ته مونده ایی ازش مونده باشه اما وقتی به تمام اتفاقایی که برام افتاده نگاه میکنم میبینم که اولو آخر همه دنبال زندگیه خودشوونن حتی اونایی که با من بودن .تازگیا که به این چیزا فکر میکنم میگم شاید منم بتونم همون یه قطره از ته مونده ی عشقمو نجات بدم چون با تمام اخلاقایی که شوهرم داره میدونم که دوسم داره وتنهام نمیذاره و جدیدا بهتر شده و درمان میکنه
    در مورد ازدواجو 2 2 تا 4 تا کردنم باید بگم همه همینطوریم منم باید فکر میکردم و خانواده ام هم موافق بودن
    رشته ی شوهرمم ربطی به روانشناسی نداره اون زبان انگلیسی خونده و از یکی از دانشگاههای خوب تهران با رتبه ممتاز بیرون اومده (کلا خر خونه) الانم خودش دیگه شده استاد
    در مورد زیر آبی رفتنم هم باید بگم من که هر روز زیر آبی نمیرم .گاهی این اتفاق می افته و زمانی که میدونم اصلا جای ریسک نداره
    اون بنده خدا هم زیاد گیر نمیده که کجا رفتی با کی رفتی ؟از کی رفتی ؟شاید بیرونم زنگ بزنه حالمو بپرسه اما دیگه گیر نمیده یا اهل چک کردن کیفمو گوشیم نیست
    تازه اگرم بگرده چیزی گیر نمیاره چون زیادی جمو جورش میکنم
    خوب میدونی من کلا با 2 نفر دوست شدم که اونا هم مثل خودم بودنو کم وقت داشتن و نیازی نبود زیاد وقت بذارم برم بیرون ماهی دو بار مثلا ...اونم وقتی که میدونستم مشکلی نیست
    در مورد کار خونه باید بگم که از هیچی کم نمیذارم حتی گاهی شده بیدار میمونمو انجام میدم
    دیگه از سرویس دادنو پختو پز گرفته تا مهمونی دادنو خونه فامیلای همسرم رفتن.در صورتی که اون به خاطر تفاوت فرهنگی با فامیل پدریم رفت و آمد نمیکنه و موقعی هم که مهمون داریم گاهی حتی دست به سیاه سفید نمیزنه منم هر وقت که وقت گیر میارم درس میخونم .میدونی اینجام تا کمک بگیرم چون دیگه نمیخوام باز برم ازدواج کنم یا طلاق بگیرم میدونم که همیشه زیبا و جوون نیستم که دنبالم باشن و بالاخره یه روز دنبال آرامشو خونه و خوانوده می افتم اما نمیخوام اون لحظه فقط پشیمونی همدمم شه.........

    سلا دوستان
    بخونید و نظر بدید

  18. 5 کاربر از پست مفید سارا25 تشکرکرده اند .

    سارا25 (چهارشنبه 02 آذر 90)


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.