سلام
اميدوارم كه حال همه شما دوستان خوب باشه ،
يه راست ميرم سر اصل مطلب جونم بگه براتون مدتيه به خاطر مسائلي دچار استرس و فشار شدم كه عمدتا هم مسائل كاري هست . البته منظورم از فشار فشار عصبيه اما كلا من از نوجواني تا الان هميشه نرمال فشارم روي 15 بوده حالا نمي دونم اين دوتا ربطي به هم دارن (فشار عصبي و فشار خون ) :P
اين مدت استرسها و اضطرابم بيشتر شدهگاهي يه طرف سرم درد مي گيره و دست وپام هم بي حس ميشن بعضي وقتا هم دچار اختلال هضم و درد معده ميشم البته خيلي كمه ( نگران نباشيد فعلا زنده مي مونم البته اگه عمري باشه )
و اما چرا استرس و فشار و اضطراب ؟
مدتيه به خاطر ادامه تحصيل و پيشرفت در كار و زندگي ( شخصا علاقه دارم در تهران زندگي كنم ) پيگير انتقاليم به تهران هستم اما متاسفانه مسئولين اداره خيلي سخت مي گيرن البته يكساله كه قولهايي مي دن ولي دائم زير حرفشون مي زنند اين اواخر اين تنشها حتي باعث درگيري لفظي با مسئولينم شده كه منجر شده اونا بيشتر لج كنن
هي ي ي ي روزگار ببين با چه اخمخاي لجبازي همكار شدم![]()
الان تو محيط خونه تقريبا راحتترم ولي بازم به خاطر مسائل ازدواج قبليم كه منجر به جدايي شد رابطه م با فاميل خوب نيست و تنهام گذاشتن - نه من رغبتي دارم براي بهبود روابط نه اونا قدمي بر مي دارن مادرم هم كه بنده خدا زن ساده و ساكتيه و كاري به چيزي نداره خودشم مريض احواله ولي مي دونم كه زياد دل خوشي نداره كه من تنهاش بزارم و برم تهران خودشم كه تهران بيا نيست ميخواد پيش فاميلاش بمونه و خود اين مسائل خانوادگي هم باعث بوجود اومدن استرس و فشار ميشن . اوضاعم كلا پيچ در پيچه از طرفي آدمي نيستم كه بتونم تنهايي زندگي كنم !!
ببينيد دوستان من اينو مي دونم كه نبايد به مشكلات فكر كرد بايد همه چيز رو به دست خداوند مهربون و حكيم سپرد و دعاها و توصيه هايي كه براي رفع استرس و... رايج هست اونا رو هم مي خونم و آرومتر هم ميشم ولي ميگم با اينكه اين مسائل رو رعايت مي كنم و سعي مي كنم شاد باشم و بي خيال و حتي مسائل و توصيه هايي كه در تالار هست و رو اجرا مي كنم اما بازم بهم داره فشار مياد چون الان مدت زياديه كه بلاتكليف هستم يه مثال مي زنم براتون :
من تقريبا روزي 100 كيلومتر رفت و برگشت مسافت بين محل و كار و زندگيم هست ، واين خودش خيلي خستگي مياره از اونجايي كه من نزديك به يكساله پيگير انتقاليم به تهران هستم و هي با خودم ميگم امروز درست ميشه فردا درست ميشه و اينا هم قول بيخود مي دن بيخود آدم رو اميدوار مي كنن دوباره حرفهاي نا اميد كننده مي زنن به همين خاطر اصلا درصدد نقل مكان به شهر محل كارم نشدم و مجبورم هر روز اينقدر مسافت رو برم وبيام .
همين خستگيها فشار زيادي بهم وارد مي كنه اين اواخر بعضي وقتا دير مي رسم سركار و كلا يه جورايي روي راندمان كارم تاثير گذاشته ولي از اونجايي كه تو كار اداري راه افتادم مي دونم چطور جواب بازرسين رو بدم و هيچ كار ناتمومي رو دستم نمونده وگاها تشويق هم ميشم اما خودم از خودم راضي نيستم چون مي دونم در شرايط عادي در صورتي كه مشكلاتم رفع بشه چندين برابر بهتر از الان مي تونم كار كنم و به نحو مطلوب كارمو انجام بدم .
يكي ديگه از مشكلاتم اينه كه از لحاظ فرهنگي و درك و فهم خيلي از آدمهاي دور و برم رو نمي تونم درك و هضم كنم به طوري كه گاها مثلا تو اداره يا حتي محيط زندگي با افرادي كه برخورد مي كنم از برخوردهاي اجتماعيشون و .... مسائل ديگه اذيت ميشم
اينجا از لحاظ علمي ، فرهنگي ،سياسي حتي مذهبي يا هر چيزي كه فكرش رو بكنيد نميشه پيشرفت كرد همش به روزمرگي مي گذره امكانات هم كم هست فرصتها هم از دست مي ره و كلا نمي تونم همچين جوي رو تحمل كنمشايد به اين خاطره كه من چند سالي تو تهران زندگي كردم و دوباره اومدم اينجا و اين اختلاف فاحش فرهنگي و امكانات و... رو دارم ميبينم برام سخت شده ،الان واقعا نمي دونم چيكار كنم ؟ ؟ انتظاراتم رو بيارم پايين وبا مسائل و مشكلات اينجا كنار بيام و خودم رو مطابق اين محيط بسازم ؟ ( البته اين اصلا باب ميل خودم نيست )
و سوالات ديگه اي كه دارم
سوالات پيرامون مسائل كاري :
بازم تلاش كنم واسه انتقالي يا نه ؟
خونه رو بيارم شهر محل كارم تا انتقالي درست بشه ؟
خانوادمو آواره نكنم و شهر غريب نيارم و اين مسافت طولاني رفت وبرگشت رو تحمل كنم ؟
يا اينكه بزنم اين مسئولم رو درب و داغون كنم كه خيلي اذيتم مي كنه؟
سوالات پيرامون مسائل خانوادگي
در خصوص ارتباط با فاميل و بهبود روابط ، در حالي كه غرورم اجازه نمي داد اما تا حدودي بنده روي خوش نشون دادم و گامهايي براي رفع كدورتها برداشتم و كدورت بين فاميلهاي مادري برطرف شد هر چند ارتباط زياد گرم نيست اما با فاميل پدري مشكل دارم چون سعي كردم و روي خوش نشون دادم ولي وقتي ديدم اينا دنبال بهانه هستن و تمايلي به بهبود روابط ندارن ديگه پيگيرش نشدم و گفتم به درك اصلا فاميل پدري نخواستيم از اول هم زياد رابطه اي با هم نداشتيم .
به نظر شما آيا من بايد به فكر پيشرفت خودم باشم مادرم رو با برادرم و فاميلاش بزارم و برم درسم و كارم رو ترقي بدم و برم جايي كه اذيت نميشم ؟
يا نه بمونم همينجا پيششون و با همين شرايط كه هست بسازم؟
اگه حس و حالش رو داشتيد محبت كنيد و راهنمايي بفرماييد منتظر راهنماييهاتون هستم![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)