Hira جان سلام ممنونم از همدلی و راهنماییت . اینکه شک دارم درباره مشاور برای اینکه یکدفعه رفتم بهم گفت دیگه الان ازدواج کردی شوهرتم همینجوری پذیرفتی نمیتونی تغییرش بدی اخلاقاش ذاتیه.
روشنای عزیز سلام خوبیه این سایت اینه که آدم علاوه بر درد ودل کردن دوستای خوبی مثل تو پیدا میکنه. اره بعد از دعوامون رفتاراش طور دیگه شدن همیشه بعد از دعواها انگار اشتباهات خودشو قبول داشت رفتارش عادی بود بهم بی محلی نمیکرد اما کارهاشو هم تکرار میکرد.
شوهرم آدم مستقلی نیست یه وقتهایی ا ز خواهرش که 10 سال از خودش کوچیکتره مشورت میگیره پدر و مادرش و برادرهاش که جای خود.
با خونواده من راحت نیست بعضی وقتها توی جمع فامیل اینقدر نسبت به خونوادم بی اهمیته که من کم میارم.با اینکه خونواده من تا حالا یه تو بهش نگفتن . فکر میکنه فقط خونواده خودش چون تو ی فامیل نسبتا سرشناس بودن و همه بهشون احترام میذاشتن ،مهم هستن.
اهل تفریح و گردش وتنوع نیست .شاید سالی یکبار اونم با اصرارهای من
اهل رسیدن به خودش و ظاهرش و لباسش نیست توی مهمونی ها به اصرار من لباس میخره یا عوض میکنه.
خودخواهه من خیلی وقتها برای انجام دادن کارهام یا خریدهام که میخوام برم بیرون مخصوصا توی فصل سرما با بچه کوچیک باید خودم برم یکدفعه تا حالا ماشینو به من نداده هردفعه بهش گغتم یه بهانه آورده یک روز حاضر نیست بدون ماشین باشه اما اینکه من با بچه با هر وسیله ای برم برای انجام کارهام براش مهم نیست
همه این موارد بالا دست به دست هم میدن تا ما چندوقت یکبار دعوامون بشه . به خیلی هم بهش گفتم اینا منو رنج میدن .اگه برای هم گذشت کنیم و همه چی متقابل باشه زندگیمون از این حالت در میاد . ما نصف روزای زندگی با هم قهر بودیم.
به نظر شما این ایرادها قابل حل شدنن. با این روشی که شما میگین.
- - - Updated - - -
Hira جان سلام ممنونم از همدلی و راهنماییت . اینکه شک دارم درباره مشاور برای اینکه یکدفعه رفتم بهم گفت دیگه الان ازدواج کردی شوهرتم همینجوری پذیرفتی نمیتونی تغییرش بدی اخلاقاش ذاتیه.
روشنای عزیز سلام خوبیه این سایت اینه که آدم علاوه بر درد ودل کردن دوستای خوبی مثل تو پیدا میکنه. اره بعد از دعوامون رفتاراش طور دیگه شدن همیشه بعد از دعواها انگار اشتباهات خودشو قبول داشت رفتارش عادی بود بهم بی محلی نمیکرد اما کارهاشو هم تکرار میکرد.
شوهرم آدم مستقلی نیست یه وقتهایی ا ز خواهرش که 10 سال از خودش کوچیکتره مشورت میگیره پدر و مادرش و برادرهاش که جای خود.
با خونواده من راحت نیست بعضی وقتها توی جمع فامیل اینقدر نسبت به خونوادم بی اهمیته که من کم میارم.با اینکه خونواده من تا حالا یه تو بهش نگفتن . فکر میکنه فقط خونواده خودش چون تو ی فامیل نسبتا سرشناس بودن و همه بهشون احترام میذاشتن ،مهم هستن.
اهل تفریح و گردش وتنوع نیست .شاید سالی یکبار اونم با اصرارهای من
اهل رسیدن به خودش و ظاهرش و لباسش نیست توی مهمونی ها به اصرار من لباس میخره یا عوض میکنه.
خودخواهه من خیلی وقتها برای انجام دادن کارهام یا خریدهام که میخوام برم بیرون مخصوصا توی فصل سرما با بچه کوچیک باید خودم برم یکدفعه تا حالا ماشینو به من نداده هردفعه بهش گغتم یه بهانه آورده یک روز حاضر نیست بدون ماشین باشه اما اینکه من با بچه با هر وسیله ای برم برای انجام کارهام براش مهم نیست
همه این موارد بالا دست به دست هم میدن تا ما چندوقت یکبار دعوامون بشه . به خیلی هم بهش گفتم اینا منو رنج میدن .اگه برای هم گذشت کنیم و همه چی متقابل باشه زندگیمون از این حالت در میاد . ما نصف روزای زندگی با هم قهر بودیم.
به نظر شما این ایرادها قابل حل شدنن. با این روشی که شما میگین.